مادرشوهر عامل اکثر بحث ها و تنهایی های من
سلام
من بهم ریختم. دیروز مامان و بابام رو دعوت کرده بودم، طبق معمول سروکله مادر و شوهر و پدرشوهرم هم پیدا شد. منم داشتم شام میذاشتم یه مقدار حجمشو بیشتر کردم. دو ساعت تمام یک سره پای گاز بودم ولی مادرشوهرم سر غذا هی تیکه انداخت، هی تیکه ... منم یا نشنیده گرفتم یا گفتم شما که غذا رو دوست نداشتی. در صورتی که من دستپختم خوبه و غذای دیشب هم واقعا خوشمزه شده بود. کلا عادتشه. تا اینکه آخرش بحث رسید به اینکه بابام به خاطر دیابتش چه غذاهایی نباید بخوره که مادرشوهرم با تمسخر گفت امشب که خوردی. بابام هم واسه اینکه کم نیاره اصلا نگاه به من نکرد برگشت گفت اینا گذاشتن منم مجبور شدم ... دیگه اینجا ترکیدم و سر میز گفتم من از همتون معذرت میخوام ببخشید و بلند شدم رفتم اتاق.
بعد از چند دقیقه مادرشوهرم اومد تو اتاق گفتم میخوام تنها باشم لطفا، ولی وایستاد و گفت چقدر تو حساسی و ... منم گفتم از اول شام همش دارین تیکه میندازین بسه دیگه. که بعد مامانم و شوهرم هم اومدن. کل حرفشم این بود که اگه خونواده شوهر من بهم تیکه مینداختن و باهاشون ساختم تو هم باید اینطوری باشی ... تهش هم ناراحت شد و گفت ببخشید مزاحمتون شدم. منم گفتم من این حرفو نزدم ولی اگه میخواین اینطوری براداشت کنین میل خودتونه. بعدم رفت خونه شون.
خلاصه اینکه آخر شب شوهرم از دست من ناراحت بود. میگه انتظار داشتم پخته تر رفتار کنی ... میگم مامان تو تیکه میندازه تقصیر منه؟ میگه وقتی میدونی اخلاقش اینطوریه نباید چیزی میگفتی ... حالا کل امروزو با من سرسنگین بود و حتی یه اسمس یا زنگ نزد. الانم با بی محلی رفت خوابید.
تقصیر منه؟ منم یه توانی برای بی احترامی دارم. مامانش هرچی میخواد بگه من فقط حرف نزنم؟ تازه هیچ بی احترامی هم نکردم. حقش بود مثل خودش جواب میدادم؟