مشکل وابستگی شوهرم ب مادرش
سلام
ممنون از توجهی ک میکنید
من 25 سالمه سه ساله ک ازدواج کردم
شوهرم از ی شهر دیگس و فاصله بین شهرمون تا شهرشون زیاده..شوهرم همه اخلاقاش عالین ولی ی چیزی خیلی عذابم میده و شده برام ی کابوس ک نمیدونم چیکار کنم
همسرم بچه اخریه خونوادس و ب مادرش خیلی وابسطه اس مثلا موقه خرید دوست داره مادرش بیاد همرام الا باید سه نفری بریم بخریم مامانم اروم راه میره .تو خرید زود خسته میشه .منم خرید کردنم ناجوره تا مغازه مغازه نرم اونی که بخوام پیدا کنم خیلی طول میکشه .ولی میبینمش بزور داره راه میاد کفرم در میاد مجبور میشم چیز علکی بخرم فقط زود برگردم ب شوهرم میگم من دوس دارم دوتایی بریم چرا مادرت میاد میگه بزا بیاد ی هوایی بخوره در حالی ک مادرش میره بیرون و پارک و... یا واسه بعضی چیزا نظرمو میپرسه بعد میرع از مادرش میپرسه و مادرش همون جوابی رو میده ک من میدما میگم الا باید ازش بپرسی حرف من ب حساب نمیاد میگه ن واسه احترام ازش پرسیدم در حالی ک میدونم این نیست..سر کار ممکنه ب من دو بار بزنگه ولی ب مادرش سه جهار باز زنگ میزنه..دکتر رفتن اولا بلد نبودم .بعدنا که یاد گرفتم همش باهاش میرم...موقه برگشتن میگه بیا بریم خونمون (خونه مادرش.) نریم خونمون .بعد شروع میکنه ناز کشیدن مادرش .نمیدونم از مادرش میترسه...این بحثو دوران نامزدیم داشتیم ولی فکر میکردم عوض میشع ولی نشد باهاش حرف میزنم بحث احترامو پیش میکشه ..میخوایم بیایم شهرم از این و اون میپرسه نمیاین ما میخوایم بریم انگار دوس نداره تکی بریم الا دسته جمعی
ب نظر شما چکار کنم؟