کمکم کنید شوهرم یک زن است...
سلام دوستان عزیز...
من امروز عضو سایت شدم.
خودم دانشجوی تاپ کارشناس ارشد روانشناسی هستم و در مسائل زندگی ام مانده ام...
بیست و چهار سال سن دارم
همسرم رو خیلی دوست دارم
و اینکه یکسال از نامزدی و چهارماه از ازدواجمان میگذرد
پدرم پزشک و مادرم مهندس معماری هست و تک دخترم
گدر و مادرم دو الگوی اخلاق در فامیل هستند و همیشه خوشبخت و موفق بوده اند
من هم گان میکردم همانند انان باشم
متاسفانه همسرم با وابستگی اش به مادرس نمیگذارد...
جریان ازین قرار است که شوهرم هرروز با مادرش بارها تماس مسگرفت و تمام اطلاعات خصوصی زندگیمان را در اختیار وی می نهاد....از خرید مانتو برای من بگیر تا اب و غذایی که میخوریم...
و جالبتر اینکه اگر خودش تماس نمیگرفت بلافاصله صدای زنگ تلفنش حکایت از مادرش داشت...
مادرش زنی تحصیلکرده منتهی بسیار اخمالو جدی و خشک و کاملا با روحیاتی عکس من بود
بعد از دو ماه شوهرم را به خوبی در دست گرفتم و با محبت و گاها دعئا سعی در محدود کردن تلفنهایش داشتم اما مادرش ول کن نبود...
ناراتی من در چن دسته است لطفا کمکم کنید
1.شوهرم هر روز با مادرش تماس میگیرد و به مدت طولانی احوالپرسی میکند که من شدیدا حسودی میکنم چرا کم مدام دل تنگ مادرش میشود و میگوید بخار زنم از مادرم نخواهم گذشت و هرگز روزی بدون تماس با او و صحبتی طولانی پایان نخواهد داشت....
2.محتوای حرفهای شوهرم با مادرش یه مشت حرفهای خاله زنکانه ای است که حس مردانگی او را در ذهنم تخریب میکند و شوهرم به قدری برای شنیدن به رفهای طولانی و زنانه مادرش رغبت نشان میدهد که انگشت بر دهان میمانم در صورتیکه چندان با توجه به صحبتها من گوش نمیهد مثلا مادرش پیرامون سایز شوار زن پسر خاله اش یا رنگ موی دختر خاله اش صحبت میکند و شوهرم با رغبت فراوان گوش میدهد و با پرش سولات متعدد مادرش را تشویق به ادامه ی غیبتهایش میکند....
3.مادرش با وجود بی احترامیهای علنی ای که به من میکند همچنان شوهرم را در دست دارد و کوچکترین تذکری از طرف همسرم به وی داده نمیشود و همان تماسهای بی محتوا و طولانی و خنده های زنان عئی ادامه میابد و گویی هرگز بی احترامی ای به من نشده است....
4.خواهرشوهرم بسیار لباسهای زننده ای پیش همسرم مکیپوشد و اورا مبوسد و... و مسیجهایی عاشقانه به او میزند که سرم سوت میکشد و حسادتکم تحریک میشود ضمنا باید بگویم این برخوردهای خواهرشوهرم پس از اختلافی که من و مادر شوهرم داشتیم اغاز شد چرا که او به من گفت تو هرگز نخواهی توانست عرشیا را از من و خواهرش جدا کنی...
5.شوهرم خیلی به خانواده اش ابراز علاقه میکند و به من و خانواده ام تقریبا بی توجه است....
مرسی از لطفتان
منتظر پاسخهای کارگشایتان هستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)