-
فاصله کیلومتری ما
من و نامزدم هیچ علاقه ای بهم نداریم. نه دوست داریم صدای همو بشنویم نه با هم باشیم نه بیرون بریم. هیچوقت دلش تنگ نمیشه و نمیاد منو ببینه نه خونه نه بیرون. یمدت همش من برا زیادتر نشدن فاصله، علارقم میلم پیشنهاد بیرون رفتن میدادم که دیدم استقبال نمیکنه و هردفه دنبال بهانست واسه دررفتن، منم بیخیال شدم دیگه. باورکنید اگه من نخوام شاید ماهها هم نخواد همو ببینیم.
ایشون خیلی آدم توداریه، و حرف دلش رو راحت بهم نمیزنه و ازم هیچوقت مستقیم تقاضایی برای بهبود رابطه یا مسائلی که باعث ناراحتیش میشه نمیگه، کاملا برعکس من که حرف دلم رو زبونمه . همیشه بجای حل مشکل سعی در بدتر کردن داره، مثلا یرفتارم که باعث ناراحتیش شه بجای اینکه بهم بگه تا سعی کنم خودمو اصلاح کنم، خودش عین رفتارای منو تقلید میکنه و بدون درک و دیدن خوبیای دیگم، این بدیارو به بدیاش اضافه میکنه.
قبل ازدواج خیلی باهم صمیمی بودیم و از جزئی ترین مسائل زندگی هم لحظه به لحظه خبر داشتیم ولی الان که 1ساله عقدیم کاملا مث غریبه هستیم که حتی از کلیات کارای هم هم شاید خبر نداشته باشیم و بهم نگیم. حس میکنم اون منو به چشم رقیب خودش میدونه نه شریک زندگی. همش میخواد با حرف، خودش رو بکشه بالا و منو کوچیک جلوه بده و اعتمادبنفسمو بگیره. با اینکه من موقعیت اجتماعیمو دارم هرچند درآمد چندانی ندارم ولی ایشون تازه موقعیت شغلیش تثبیت شده و دقیقا رفتارش مث تازه به دوران رسیده هاست!!! خودشو کاملا از من جدا میدونه و متعلق به خونوادش...
دلیلش از نظر من : 1- دوستی طولانیمون باعث شده دیگه جذابیتمون رو واسه هم از دست بدیم. 2- تلاش خونوادش برای دور کردن ما از هم 3- یسری دعواهایی که سر خساستهای ایشون و انتظارات از هم پیش اومده
ایشون هیچ مشکلی رو از جانب خودش نمیبینه و کاملا از این شرایط راضیه. همش منو مقصر میدونه و ازم توقع داره. به کوچکترین نیازم توجه نداره.
من عملا جزء اولویتهای آخر زندگیش محسوب میشم. بعد از کارش خونوادش دوستاش درسش و.... .
دلم حامی میخواد، مرد میخواد، محبت میخواد، نازکشیدن میخواد. ولی اون همش منتظره عمل منه تا کوچکترین عکس العملی نشون بده حتی انجام یه خدمت کوچیک و یا یه بوسه.اصلا حس نمیکنم متاهلم. خیلی خیلی تنهام.
صحبت هم کاررو بدتر میکنه چون نمیشه باهاش حرف زد. هرچی که میگم بدون اینکه ذره ای گوش بده به حرف و اعتراضاتم، دنبال جواب دادن و مقابله به مثله.
دیگه ذره ای رو رابطمون کنترل ندارم و خیلی خستم از تلاشهای بی نتیجه.
ببخشید اگه پراکنده نوشتم. واقعا درمانده شدم و موندم که چکار باید کنم؟؟
-
سلام رزا جان
دیدی مشکل طلا و این مسائل نیست؟ ( http://www.hamdardi.net/thread30292-4.html )
هم من , هم فرشته مهربان و چندتا از بچه های دیگه مگه نگفتیم دنبال یه فکر اساسی باش برای بهبود رابطتون ! فعلا طلا و غیره مهم نیست ؟
شما نرفتی پیش روانشاس ؟ برای چی نمیرید ؟؟؟ با این اوضاع میخواید ازدواج کنید ؟؟!!
-
رفتم تنهایی که گفت باید با خودش صحبت کنم. شوهرمم نمیاد مشاورى که من پیشنهاد بدم چون انقد که بدبینه خیال میکنه مث خودش بفکر نقشم !!! متاسفانه فک میکنه ازدواج نبرده و بفکر برنده بازنده است نه حل اساسی مشکل.
اگه منم مث خودش بشم خودخواه و سرد و بی اعتماد و با سیاست و تودار نتیجه داره؟
-
نه میتونم جدا شم نه میتونم تحملش کنم رفتارا و بی توجهی هاشو. نه میتونم تغییرش بدم.
امشب 1 ساعت باهاش حرف زدم ولی هیچ نتیجه ای نداد و حتی یه پیشنهاد واسه دیدنم نداد فقط میگه تو باید بیای. میگم توشوهرمی، تو ماشین داری، خونتونم که از رفتار خونوادت معلومه خوششون نمیاد بیام. آژانس بگیرم بیام دنبالت بریم بگردیم؟ من نمیفهمم ازم چی میخواد.
گفتم دوسم نداری بهم بگو تا دیگه بهت فکر نکنم، میگه هنوز دوست دارم...
میگم ازین وضع من دارم عذاب میکشم، میبینم براش مهم نیست و انگار واسش خوشاینده بیشتر و میگه من ناراحت نیستم. اون دوران که روابط بیشتر بود مشغله کمتر بود.
اسمس دادم به زندگیت برس و دیگه فک میکنم نامحرمممی و دلم اگه تنگ شد با خاطرات سر میکنم و کاری باهات ندارم.
بخدا دیگه خسته و دیوونه شدم ازش
دیگه سراغشو نگیرم؟؟دیگه جوابشم ندم؟؟ برا جدایی اقدام کنم؟؟
توروخــــــــدا بگید چکار کنم با این مرد و خونوادش؟؟؟ دیگه نمیکشم
-
بستگی به نامزدت دارد. اگر هم خودش و هم خانواده اش از شما دوری می کنند و دوست ندارند شما را ببینند چگونه می خواهید عروسی کنید؟
باید موضوع را با خانواده مطرح کنید. یک قرار بگذارید تا او هم با خانواده اش بیاید و تکلیف را روشن کند. اگر جلسه رسمی باشد و دو طرف با خانواده انتظارشان را مطرح کنند بهتر نتیجه می گیرید. به شرطی که احساسی رفتار نکنید. این خانواده یا شما را می خواهند یا نمی خواهند. هر کدام از اینها را باید رسما در حضور خانواده شما اعلام کنند. به نظر من شما تنها و یک تنه نمی توانید این مشکل را حل کنید.
-
روزا جون به نظرم جلوی ضررو از هرجا بگیری منفعته :81: دوران عقد معمولاً همه بیشترین کشش رو برای باهم بودن دارن که این امر در مورد همسر شما بر عکسه متاسفانه، به عقیدهٔ من (که کارشناس هم نیستم ) بهتره یه مدت کاری به کارش نداشته باشید و کمتر به سمتش برید اگه رفتارش همین بود یعنی اعتراضی به وضع موجود نکرد پس مطمئن میشیم که یه جای کار میلنگه و اون از مسئولیت فرار میکنه و شاید (شاید) یه جورایی مجردیش رو ترجیح میده ، اگه اون وقت ازش جدا بشوید بهتره تا چند ساله دیگه با یه بچه ...که یا حاصلش طلاقه یا طلاق عاطفی و دور شدن بیشتر...
-
رزا جان سلام
عزیزم من فکر میکنم همسرت توی یک لجبازی با تو افتاده ،هر چی بیشتر باهاش لجبازی کنی ، اون هم لجبازتر میشه ... مثلا اگر میگه بیا خونمون و تو نری ، اون هم به تلافیش نمیاد خونتون ، و میتونه بهت بگه چیزی که عوض داره گله نداره ... یا اگر بهش زنگ نزنی اون هم زنگ نمیزنه و .... به همین ترتیب با لجبازی میخواد بهت بگه که اگر بخوای برام ناز کنی و یا خودن رو بکشی کنار ، منم باهات همین کار رو میکنم .
پس اولین قدمی که باید برداری اینه که دست از لجبازی با همسرت برداری تا اونم دیگه باهات لجبازی نکنه ، اگر میگه بیا خونمون بگو چشم ، مثلا میتونی بهش بگی بیا دنبالم بریم بیرون از اونطرف بریم شب خونه شما ... و سعی کن وقتی میبینیش براش یک سورپرایز داشته باشی تا خوشحالش کنی ، وقتی میبینیش براش ناز نکن ، هی بهش نگو خانوادت از من خوششون نمیاد ، میدونی چیه ؟ مردا نمیشینن مثل ما زنا دنبال دلیل بگردن تا ما رو راضی کنن ، اگر میگی خانوادت از من خوششون نمیاد ، اونا هیچ وقت برنمیگردن بهت بگن که نه این طوری نیست و .... اونا دقیقا به این فکر میکنند که تو خیلی نسبت به خانوادشون بدبین هستی ، یعنی فقط به همین فکر میکنند و.پس اصرار نداشته باش که اون فکر دیگه ای کنه . پس دیگه این طوری باهاش حرف نزن .
به جای این حرف ها و دلیل ها که تو بیا خونمون ، تو مردی ، تو ماشین داری ، خانوادت ال هستن .... بهش با امیدواری و بدون بهانه صحبت کن ، بهش نشون بده که برای دیدنش مشتاقی و دنبال بهونه نیستی ، بهش نشون بده که نامزدت از هر چیزی برات مهم تر هست ، حتی اگر خانوادش نخوان ، حتی اگر هزار تا مشکل هست ، ولی تو به خاطر خودش از همه چیز میگذری تا باهاش باشی .اگر به همین باور برسونیش ، اون هم مطمئن باش که برات همه جوره جبران میکنه ، دقیقا مثل کارایی که توی دوستی باهاش کردی ، قید همه رو زدی تا فقط به اون فکر کنی ، فقط به اون برسی ، فقط با اون حرف بزنی ....
-
سلام دوستان.
همه مشکلاتم زیر سر خونواده همسرمه. اینو مطمئنم. اونا به من حس حسادت زیادی دارن بخاطر موقعیت تحصیلی اجتماعی خونوادگی و کاریم. چون خودشون به جایی نرسیدن چشم دیدن منو ندارن و مرتب تمام سعیشونه که منو خونوادمو از چشم شوهرم بندازن با حرفای مفتشون که تمام سرمایشونه. شوهر منم متاسفانه خیلی دهن بین اوناست و روز بروز دارن دودستی میچسبن بهش و از چنگم در میارنش.
بخدا اینارو با تمام وجودم دارم حس میکنم و از بدبینیم نیست.
چنتا از کاراشون:
وقتی شوهرم خونست و باهاش تماس میگیرم، مادرش گوشیشو بر میداره و طوری باهام حرف میزنه که دیگه برا پسرش زنگ نزنم و علکی میگه خونه نیست، انگار که میخوام به اموال شخصیش دستبرد بزنم انگار نه انگار شوهرمه و حقمه. من مطمئنم خونست و خودش گوشیرو میگیره که پسرش جواب نده یا شاید شوهرم خودش این درخواستو ازش داره!!! نظرتون در این مورد چیه؟؟
یا از مادرش که احوالپرسی میکنم جوابی نمیده و بعدش به شوهرم میگه یه احوالپرسیمو نمیکنه و از نظر شوهرمم که همه دروغگوین الا مادرش..
یا خواهرش هروقتی که ما دعوا میگیریم خوشحاله . اینو از مطالب وبش که بلافاصله بعد خوشحالی و ناراحتیش مینویسه میفهمم که میدونه میخونم و وقتی باهم خوبیم و پیشش تلفنی باهم خوب حرف میزنیم، حرص میخوره و تو مطالبش غیر مستقیم از حس حسادت و تلاشش برا خراب کردن رابطه خوبمون میگه و سعی داره روحیه منو تضعیف کنه
بخدا اگه اونا نبودن و اینهمه شوهرم بهشون میدون دخالت نمیداد ما دوتا خودمون باهم بالاخره کنار میومدیم سر مشکلاتمون
خودم راههای زیادی رو مث محبت و ... امتحان کردم ولی اونا ذره ای از دشمنیشون بهم کم نمیشه چون ذاتشونه ولی از طرفی شوهرمو که میدونم اونم اگه اونا بذارن دوسم داره رو میخام.
لطفا پیشنهاد و مشورت بدید که من با این شوهری که تو چنگ دشمنامه چه رفتاری باید کنم تا بیاد تو دستم (چه با خودش چه با خونوادش)؟؟؟
-
مرسی بابت اینهمه همدردی و توجه.....
-
عزیزم کمی منطقی فکر کنید. همسر شما یک مرد است و در قانون این حق به او داده شده است که ازدواج را ادامه دهد یا فسخ کند. از نظر طبیعی هم یک مرد خودش باید چیزی را یا کسی را انتخاب کند و نمی شود مساله ای را به آنها برخلاف میلشان تحمیل کرد. پس باز هم می گویم جلسه خانوادگی را تشکیل دهید و از همسرتان بخواهید نظر نهایی خود را اعلام کند و این همه قایم باشک بازی نکند. یا می خواهد عروسی کند یا می خواهد جدا شود. هر کدام باشد باید به جای این کارها بیاید و با صراحت و احترام مطرح کند. شما هم باید به حق انتخاب او احترام بگذارید تا بتواند راحت حرفش را بزند.