مشاوره تخصصی sheبا جناب sci
سلام دوستان. متاسفم که دوباره تاپیک می زنم. هنوز امیدوارم یکی از کارشناس ها (آقای سنگتراشان و یا آقای sci و ...) به کمکم بیان.
شرایطم رو در تاپیک های قبلی که آخرینش
با شوهرم که همه ی فکر و ذکرش مادرش و خواهراش (و البته پدرش!) هست چه کار کنم؟
بوده گفتم.
شوهر بی جنبه من ظرفیت محبت و توجه و تمرکز زیاد من رو نداشت. من هم توان ادامه دادن نداشتم. روند جدیدی که فعلن می خوام در پیش بگیرم رسیدگی به خودمه که بیمار، افسرده و درب و داغون هستم.
.
میخوام خانواده اش رو فراموش کنم. فراموش کنم که اصلن وجود دارند. فکر کردن به کارها و حرفهاشون داغونم می کنه.
اون ها به شدت دورو، ریاکار و متظاهر هستند و اثبات کارهای بدجنسانه شون برای من خیلی سخته و شوهرم خیلی چیزها رو نمی پذیره و همه ی بدی ها رو به من نسبت میده.
اون ها به شدت بی سواد، پول دوست، از خود متشکر و با اعتماد به نفس هستند و زندگی ما و زندگی دوتا دخترشون رو به گند کشیدند.
اما از نظر شوهر من اون ها مظلومند و دامادها و عروس بدی نصیبشون شده.
.
من نتونستم توی این سه سال زندگس مشترک شوهرم رو به خودم جذب کنم و اون به من اعتماد نداره.
.
یکبار برای اولین بار به نظرم رسید وقتی از خانواده اش ناراحتم جلوی خودشون بگم. به پدرش با مهربونی و شوخی گفتم که شب عید فطر مناسبت دیگه ای هم داره و تولد منه و دوست داشتم یادش می بود. البته اون باز هم به روی خودش نیاورد.
روز بعدش هم به پدرش گفتم از این که هر بار به خونه شون میایم اون و مادرشوهرم و خواهرها دست شوهرم رو میگیرند و میرند توی یه اتاق و درو می بندند ناراحت میشم. الکی گفتم که شوهرم میاد حرفها رو به من میگه و من رو محرم میدونه و من غریبه نیستم.
اینکاررو کردم. اون ها نتونستن تحمل کنن.
(توی خانواده اون ها فقط احترام یکطرفه وجود داره. احترام ما به اونها و اون ها لازم نیست حرمت ما رو نگه دارند. با این حال همیشه کلی ادعا دارند و میگن ما بهترین هستیم و هیچکی مثل ما عروس داری نکرده تا حالا.)
.
شوهرم طرف پدرش رو گرفت و جلوی اون منو بی حرمت کرد. دعوا و قهر رو تا جایی پیش برد که گفت از خونه ی من برو بیرون. بعدشم تحقیر و توهین و ...
.
.
من به بن بست رسیدم و دارم سعی می کنم توی این خونه با قهر و بی تفاوتی ادامه بدم.