سلام به همه دوستان و کارشناسان عزیز من در سال پیش یک پستبا عنوان بر سر دوراهی ادامه زندگی و طلاق گذاشته بودم که در آن شرح مشکلاتازدواجم را گفته بودم اما متاسفانه بعد از آن با وجود تلاشهای من به تنهایی هیچبهبودی در زندگیمان ایجاد نشد به دلیل اینکه همسرم حاضر به مراجعه به روانشناس ویا مشاور نبود متاسفانه در طی چند ماه بعد مشگلات زندگی ما روز به روز بیشتر شد بهطوریکه با وجود قولی که همسرم بعد از پاره کردن پرده گوشم داده بود دوباره مرا زدو اینبار دستم آسیب دید که به پزشکی قانونی رفتم ولی به علت اینکه عذر خواهی کرد وانکه به شدت از به هم خوردن زندگیم میترسیدم هیچ اقدام قانونی نکردم و صبر کردمشاید اوضاع بهتر شود که بدتر شد و بر سر هر موضوعی دهعاها و قهرها و بی محلی هاادامه داشت در روزهای عادی بعد از کارش فقط تلوزیون میدید ویا پشت کامپیوترش بود وروزهای تعطیل هم از صبح تا شب به خانه مادرش میرفت و هر التماس و خواهشی برای اینکهتنها یک روز جمعه را با هم باشیم تنها جوابش خشونت و بد دهنی بود تا اینکه دراسفند ماه گذشته در پی یک دعوا که سر مواد خوراکی بود که من برای خودم با حقوقم خریدهبودم و او هم مرا تهدید کرد به این دلیل با زن دیگری ارتباط خواهد داشت تحمل امبرای تحقیر ها و توهین هایش تمام شد و به خانه پدر و مادرم رفتم آنها هم چون ازوقتی مشکلات ما را فهمیده بودند (موقعی که پرده گوشم را پاره کرد) اصرار به جداییداشتند ، پدرم وکیل گرفت و او هم شکایتهای متعددی را مطرح کرد از جمله ضرب و جرحهایی که پزشکی قانونی داشتم در دادگاه تمکین که همسرم مطرح کرده بود قاضی حکم داد که دنبالمبیاید و یک ماه آزمایشی با هم زندگی کنیم که با داییش و نه پدر و مادرش به خانه پدرم آمدند و من برگشتم در این یک ماه رفتارش کاملا متفاوت شده بود بطوریکه من بهزندگی امیدار شده بودم و حتی با هم به مشاوره رفتیم که آن دکتر پیشنهاد داد کهبرای قدم اول من مهریه ام را ببخشم و آن مقداری را که به عنوان رهن خانه است بگیرمو از تمام شکایتها رضایت بدهم در مقابل حقطلاق را به من بدهد که این کار را انجام دادیم و تنها 30 سکه از مهریه من باقیماند اما بعد از محضر و انجام این کارها دوباره رفتار او بر خلاف وعده ها و قولهایشبدتر شد و دوباره قهرها و بد رفتاری و بی محلی هایش را شدیدتر شروع کرد و یک هفتهنشده بود که مادرش به خانه ما آمد و وسایل او را برد گفت که نمی گذارد پسرش با زنی که او را بهدادگاه کشانده زندگی کند . در این یک هفته او چندین بار تماس گرفت و گریه میکند وحتی با هم بیرون رفته ایم میگوید مرا دوست دارد اما دیگر نمی توانیم با هم زندگیکنیم پدرم همانروز که وسایلش را میبرد به او گفت که حالا که نمی خواهد به زندگیمشترک ادامه بدهد برود و مرا طلاق بدهد اما میگ.ید به خاطر اینکه نمیتواند 30 سکهرا یکجا بدهد اینکار را نمیکند. و من دیروز فهمیدم که رفته ادعا کرده که زیر زمینخانه مادرش را اجاره کرده و تقاضای عدم تمکین داده (چیزی که مادرش بارها من را با آن تهدید کردهبود) الان واقعا نمیدانم باید چکار کنمایا من باید از حق طلاقم استفاده بکنم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گاهی اوقات از اینکهاینفدر بی اختیار و دهن بین است از او متنفر میشوم اما گاهی احساس میکنم هنوز او وزندگی مشترکمان را دوست دارم و بعضی مواقع فکر میکنم اگر گمی صبورتر بودم یا آنروز نمیرفتم این اتفاقات نمی افتاد و شاید منمقصر بوده ام. از طرفی از طلاق خیلی میترسم و همیشه از این کلمه متنفر بوده ام .خدایا نمیدانم چه کار کنم خواهش میکنم اگر کمک و راهنمایی ممکن باشد دریغ نکنیدچون بسیار به آن محتاجم