من زنی 29ساله هستم که به مدت 3سال است ازدواج کرده ام که 6 ماه از آن دوران عقد ما بود. در دوران عقد من متوجه افسردگی همسرم شدم به طوریکه با کوچکترین مشکل وناراحتی و یا حتی بی دلیل هم گریه میکرد به این دلیل به مشاور مراجعه کردم و ایشان هم تشخیص افسردگی را دادند اما وقتی این موضوع را با همسرم مطرح کردم انکارکرده و عصبانی شد واین را بهانه یا دلیلی برای این کرد که دیگر به مشاور مراجعه نکند.بعد از جشن عروسی و همخانه شدن ما این وضعیت تبدیل به گریه و قهرهای بی دلیل بر سر هر موضوعی شد به طوریکه خیلی وقتها خودش را در اطاق حبس کرده و گریه میکرد. و پاسخی به سوالهای من واصرارهایم برای علت ناراحت بودنش نمی داد. واین موضوع باعث شدکه من به این فکر کنم که شاید شخصی دیگری در زندگی اش باشد.بعد از کنجکاوی در موبایلش اس ام اس هایی دیدم که در ان اظهار دلتنگی و حلالیت طلبیدن کرده بود .وقتی از همسرم سوال کردم ماجرای دختری را برایم تعریف کرد که 3سال با او دوست بوده ولی از آن دختر خوشش نمی آمده ودر اخر مجبور شده به به طرز اهانت آمیزی از آن دختر جداشود وحالا فکر میکند که نفرین او زندگی اش را گرفته.اما بعد از صحبت باآن دختر فهمیدم که دلیل جدایی آنها این بوده که مادر همسرم اورا با فحاشی از خانه بیرون کرده ودر واقع مانع ازدواج آنها شده.در ضمن این نکته را هم بگویم که همسرم در مقابل مادرش هیچ اراده ای ندارد و کاملا فردی وابسته است. بعد از اصرارهای من برای درمان افسردگی و گریه نکردن همسرم دیگر گریه نکرد اما این گریه تبدیل به خشم شده ودرحال حاضر بر سر هر موضوعی عصبانی شده وگاهی مرا میزند.به طوریکه حتی یک بار پرده گوشم پاره شدو به مدت یک ماه به صورت قهر به خانه پدرم رفتمو به پزشکی قانونی مراجعه کردم که بعد از آن دیگر به روی من دست بلند نکرده اما رفتاری سرد و بی اعتنا نسبت به من و زندگی مشترکمان دارد. وبسیار بی مسولیت در زندگی است . بطوریکه تمامی نیازهایم را خودم برطرف میکنم . در ضمن تا به حال چندین و چند بار مرا تهدید به طلاق کرده ولی اقدامی نکرده .به دلیل ترسم از طلاق هر بار من کوتاه میامدم اما من هم دیگر خسته شده و در فکر طلاق هستم .سوال من از شما دوستان و کارشناسان محترم درباره ادامه این زندگی که شرح آن را برای شما گفتم و یا طلاق گرفتن و آسیبهای احتمالی آن است؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)