-
دلم گرفته
سلام
کمی اززندگی وشانس نداشتم توزندگی میخوام بنویسم فقط میخوام دردودل کرده باشم چون دلم خیلی پره.بعدازاینکه دیپلم گرفتم یه سال پشت کنکورموندم وتودانشگاه سراسری قبول شدم ووارددانشگاه شدم ولی ازهمون ابتدااعتمادبنفس نداشتم حتی زمانیکه میخواستم توکلاس حرف بزنم میلرزیدم صدام میلرزیدومانع حرف زدنم میشدجزنفرات برترکلاس بودم درواقع جزاستعدادهای درخشان بودم معدلم الف بودوتوجزوه نویسی حرف نداشتم کلامخالف رابطه دوستی بودم سال اخریعنی روزهای فارغ التحصیلی باچت اشناشدم وچندبارچت کردم تااینکه باپیامهای یه اقاکه ازنظرتحصیلی هم ازمن پایین بودندمواجه شدم یعنی هرروزیاهرچندروزیه باربهم ایمیل میزدندووگذشت وگذشت تااینکه خودشون روبهم معرفی کردندالبته بعدازاینکه تلفنی زنگ زدندخانوادش تماس گرفتندفامیلشون تماس گرفت خواهرش اومددوستهاش همکاراش درجریان قرارگرفتندبه محیط کارمن گشیده شدیعنی خودش به یکی ازهمکارام همه چی روگفت ومدام دم ازمردونگی میزدمدام میگفت من هم خواهرمادردارم نامردی کنم یکی دیگه درحق خواهرم نامردی میکنه مشکل دارم تنهام میام خواستگاری هی امروزفرداکردمن هم ازاونجایی که اعتمادبنفسم خیلی پایینه خودم روخیلی دست کم میگیرم باوجوداینکه میگن خوشگلی هی باخودم میگم دارم مسخرم میکنندیاوقتی یکی میخوادمنوببینه میگم نکنه بگه چقدرزشتی یاچقدرزشت شدی همش باخودم درگیرم خجالت میکشم برای اولین بارباکسی اشناشم چون میگم نکنه بگن چقدرزشته باوجوداینکه رشته تحصیلیم دررابطه بامردمه کارشناسی ارشدمیگیرم ولی بازم وقتی توجمعم خجالت میکشم بااینکه یه جایی نشستم هی باخودم میگم نکنه بگن پاشویکی دیگه اینجابشینه همه ایناباعث شدن اعتمادبنفس نداشته باشم این اقاهم که خردم کردخداازش نگذره برای اولین بارکسی روبه زندگیم راه دادم این جوابوگرفتم فکرمیکردم همه قسمهاش درسته ولی براحتی اب پاکی رورودستم ریخت حالامن موندم یه دنیاغم یه دنیاخاطره که همش به گوشی نگاه میکنم پیش مامان باباخانواده خاروخفیف شدم هی به من گفتندبه دردت نمیخوره بدقوله دروغگوه گفتم نه مشکل داره خودش گفت که مشکل داره تنهاست کسی رونداره کسی پشتش نیست ولی من خراب شدم من بدشدم که وقتی بعدچندماه خواستگاری پیدامیشدمیگفتم مامان من فقط بااون ازدواج میکنم واجازه ندی بیان خواستگاری این همه دعاکردم ازخداخواستم که کسی روکه جلوی راه من قرارمیده ازیه خانواده درست حسابی باشه خودش قلبمونشکنه خرابم نکنه چقدردعاکردم وقتی این اقابه سراغم اومدولی چی شداخرش چی شد من خراب شدم :54::54:فکرمیکنم دیگه خداصدام رونمیشنوه چون دعاهام مستجاب نمیشه
انشالله جواب بدیهاش روببینه هم خودش هم خانوادش
- - - Updated - - -
هی بهم میگفت خالم اینوگفت دخترخالم اونوگفت مامان اینوگفت وقتی بهش گفتم نگواین اینوگفت اون اونوگفت ببین خودت چی میگی یه زمان برای خودت درنظربگیروبرای اون برنامه ریزی کن بعدباتوجه به برنامت جلوبرو بعداین حرفم بهم پیام دادمگه من دهن بینم بروبه زندگیت برس
خدایی من حرف بدی زدم توهین کردم بی احترامی کردم یاچیکارکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
سلام
نماز روزه هاتون قبول
من میخواستم در مورد اون بخش از حرفاتون که در مورد اعتماد به نفس هست یه صحبتی بکنم
خانم شما حتما روی اعتماد به نفس خودت کار کن، این که شما با خودتون فکر میکنین که یکی بیاد بگه از این جا پاشو یه خیاله فقط روی افکارتون بیشتر کار کنین، گاهی آدم مثلا تو اتوبوس نشسته یه آقا یا خانم مسنی میاد خودش پا میشه که اون آقا یا خانم بشینه بر فرض من خودم رو در نظر میگیرم مثلا توی یه اداره نشستم یه آقایی بیاد بهم بگه آقا پاشو من بشینم!!! اصلا چنین چیزی ممکنه حالا دو حالت داره یا طرف ممکنه بیماری خاصی داشته باشه و خواهش کنه اونموقع رو حس انسان دوستی میشه پا شد ولی اگر کسی رو حساب غلدری بخواد بیاد همچین حرفی بزنه حتی اگه رئیس اداره هم باشه باید جلوش وایساد. ولی خب اینا بیشتر یه توهمه و توی محیط اجتماعی مردم اکثرا اجتماعی رفتار میکنن، الکی خودتون رو با این فکرا ناراحت نکنین.
ببینید پسری که میگه
خالم اینو گفت، دختر خالم اینو گفت معلومه که اصلا استقلال تو تصمیم گیریش نداره، هنوز رای و نظرشو دیگرون بهش میگن، این پسر هنوز به بلوغ فکری نرسیده که رفتاراش اینطوریه
شما هم ناراحت نباش،الان ماه رمضونه تو همین ماه از خدا بخواه که همسری که لایقتتو داشته باشه نصیبت کنه، اینکه خدا بعضی مواقع دعای بنده هاشو استجابت نمیکنه حتما حکمتی داره، یا الان موقع اجابتش نیست. یا شاید صلاحتون تو این باشه که اجابت نشه.
همونطور که قرآن مي فرمايد : « چه بسا چيزي را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خير شما در آن است و يا چيزي را دوست داشته باشيد، حال آن كه شرّ شما در آن است و خدا مي داند و شما نمي دانيد»
موفق باشید
- - - Updated - - -
سلام
نماز روزه هاتون قبول
من میخواستم در مورد اون بخش از حرفاتون که در مورد اعتماد به نفس هست یه صحبتی بکنم
خانم شما حتما روی اعتماد به نفس خودت کار کن، این که شما با خودتون فکر میکنین که یکی بیاد بگه از این جا پاشو یه خیاله فقط روی افکارتون بیشتر کار کنین، گاهی آدم مثلا تو اتوبوس نشسته یه آقا یا خانم مسنی میاد خودش پا میشه که اون آقا یا خانم بشینه بر فرض من خودم رو در نظر میگیرم مثلا توی یه اداره نشستم یه آقایی بیاد بهم بگه آقا پاشو من بشینم!!! اصلا چنین چیزی ممکنه حالا دو حالت داره یا طرف ممکنه بیماری خاصی داشته باشه و خواهش کنه اونموقع رو حس انسان دوستی میشه پا شد ولی اگر کسی رو حساب غلدری بخواد بیاد همچین حرفی بزنه حتی اگه رئیس اداره هم باشه باید جلوش وایساد. ولی خب اینا بیشتر یه توهمه و توی محیط اجتماعی مردم اکثرا اجتماعی رفتار میکنن، الکی خودتون رو با این فکرا ناراحت نکنین.
ببینید پسری که میگه
خالم اینو گفت، دختر خالم اینو گفت معلومه که اصلا استقلال تو تصمیم گیریش نداره، هنوز رای و نظرشو دیگرون بهش میگن، این پسر هنوز به بلوغ فکری نرسیده که رفتاراش اینطوریه
شما هم ناراحت نباش،الان ماه رمضونه تو همین ماه از خدا بخواه که همسری که لایقتتو داشته باشه نصیبت کنه، اینکه خدا بعضی مواقع دعای بنده هاشو استجابت نمیکنه حتما حکمتی داره، یا الان موقع اجابتش نیست. یا شاید صلاحتون تو این باشه که اجابت نشه.
همونطور که قرآن مي فرمايد : « چه بسا چيزي را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خير شما در آن است و يا چيزي را دوست داشته باشيد، حال آن كه شرّ شما در آن است و خدا مي داند و شما نمي دانيد»
موفق باشید
-
متین جان
من در جریان تاپیک قبلی شما هستم.
هر چی دوستان گفتند رابطه را قطع کن، گوش نکردی. اینقدر ادامه دادی تا بهت گفت برو دنبال زندگیت.
الان هم ممکنه اون آقا بعد یک هفته ده روز، تماس بگیره.
لطفا دیگه جوابش را نده.
اون آدم ضعیف و بی عرضه و بی اراده ای هست.
احتمال برگشتش هم زیاده.
حالا که جدا شدی دیگه به سمتش برنگرد و گولش را نخور.
برای ترمیم آسیبی که خوردی خیلی خیلی روی خودت کار کن و برای خودت و شادیت و سلامتیت وقت بذار.
اگر امکانش هست مشاوره برو.
دلتنگی ها و دل گرفتن ها عادیه. طول می کشه تا بهتر بشی.
اما این بار دنبال دلت نرو. یه کم هم به عقلت گوش کن.
نذار دلتنگی عادتت بشه. اگه می بینی طولانی شده، به زور از دلت بیرونش کن.
یه برنامه بذار، به دوستت زنگ بزن، با مامانت حرف بزن، فیلم ببین.
خلاصه این که نشین یه گوشه و هی دلتنگ باش.
-
بیشتروقتیمهمونی میرم به این فکرمیکنم که نکنه بیان بگن پاشوفلانی بشینه
میدونیدچی ازارم میده اینکه همش به فکرم صبح شب هرموقع که بیدارمیشم موقع خواب همه جابفکرشم باخودم میگم مگه اون این همه بفکرتوهست که همش بفکرشی بااینکه میدونی پسری که دختر ی روبخواهدهیچ کس وهیچ چیزجلودارش نیست همش به گوشیم نگاه میکنم مدام چکش میکنم
- - - Updated - - -
وقتی صدای تلفن میادیاصدای پیام دستهام سست میشه تپش قلب میگیرم
- - - Updated - - -
وقتی صدای تلفن میادیاصدای پیام دستهام سست میشه تپش قلب میگیرم
-
برای اینکه دیگه زیاد به یادش نیوفتید میتونید از تکنیک توقف فکر استفاده کنید این لینکشه
http://www.hamdardi.net/thread-16432.html
-
متین عزیز:72:...از قدیم گفتن واسه کسی بمیر که واست تب کنه..با خوندن شرح حال شمامن حس میکنم که اون آقا حالا به هر دلیلی دنبال بهانه بوده که این رابطه رو قطع کنه..حالا که ازتون سراغی نمیگیره گرچه سخته ولی به نظرمن سعی کن فراموشش کنی..خیلی جدی خودش و آثارش رو از زندگیت حذف کن..اگه یادگاری یا هدیه ای ازش داری از جلوی چشمت دورشون کن..حتی سیمکارتت رو عوض کن که باورت بشه دیگه نباید منتظرش باشی..عشق وعلاقه ومهربونیت رو واسه مردی خرج کن که لایق تو باشه و بتونه واست شریک زندگی بشه و قدرشناست باشه...در مورد اعتماد به نفست به نظرم بهتره یه مدت با یه مشاور خوب در ارتباط باشی ...
-
پسرایرونی
چراپسری که دنبال بهانه برای جداییه این همه ابرازعلاقه میکنه
چرابااحساسات ادم بازی میکنه
چرابراحتی میذاره
چرابراحتی دم ازمردونگی وغیرت میزنه ولی درعمل نامردی میکنه
-
دوست عزیز شاید چون هدفش ازدواج نبوده از اول...فقط هدفش این بوده که به شما نزدیک بشه..و الان یا به هدفش رسیده و میخواد رابطه رو تموم کنه...و یا اینکه شما اینقدر محکم بودین که از نزدیک شدن به شما ناامید شده و میخواد بره...
-
نتونست بهم نزديك شه خيلي تلاش كردولي من اجازه ندادم
-
پس از نزدیک شدن به شما نا امید شده...به جای اینهمه غم وغصه وانتظار ..فکر اون بنده خدا و آثارش رو از زندگیتون حذف کنید و قوی تر از همیشه به آینده فکر کنید..به نظر من خدا خیلی دوستتون داره که به شما این قدرت رو داد که اجازه ندادید اون آقا بیشتر از این با احساستون بازی کنه..:72: