-
خیلی خسته ام
سلام
من خسته شدم
از خودم
از این زندگی
از حسادتهای خودم از حساسیت هام
از درک نشدن
از تنهایی
از اینکه خونوادم بزرگتری نمیکنن
از اینکه همه ازم توقع دارن
از خونواده شوهرم
از وابستگی زیادشون به بچه هاشون
ازاینکه همش میخوان با بچه هاشون همه جا برن
ازاینکه بهمون پیشنهاد رفتن مسافرت میدن
ازاینکه مادرشوهرم تمام حواسش به خواهر شوهرمه
از مهربونی زیادشون
از تمام بی تفاوتی های خونوادم
ازشوهرم از اینکه حرفمونمیفهمه
از این همه دلتنگی
از اینکه دو هفته است مادرم حتی بهم یه زنگ هم نزده
دوهفته ی تمام دعوا و درگیری داشتیم
تازه داشتیم باهم خوب میشدیم
آستانه تحملم رفته زیر صفر
توان تحمل هیچی رو ندارم . توان تحمل هیچ فشار عصبی رو ندارم
زود تحریک میشم برای دعوا . زود آمپرم میره بالا
چندوقته گریه هم آرومم نمیکنه
هیچ کس رو ندارم بتونم باهاش دوکلمه درددل کنم
بهم نگین حساسی نگین حسودی
هم حساسم هم حسود و اینا داره از پا درم میاره
بهم نگین برو مشاوره حضوری چون واقعا پول رفتنشو ندارم
ضمن اینکه شهر کوچیک ما دکتر درست و حسابی هم نداره چه برسه مشاور!
شبا یه خواب راحت ندارم
چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
سلام عزیز دلم
چرا آخه خانومی؟
چرا این قدر صبر کردی و چیزی نگفتی که الان به اینجا رسیدی و دلت پره عزیزم؟
من فکر کنم ( البته هیچ تخصصی ندارم ) اما فکر کنم شما رفتار منفعلانه داشتی و همیشه بدون اعلام نظرت از خود گذشتگی و غداکاری کردی (مخصوصا در برابر خانواده ی همسر و مادرشوهرت) و الان به اوج ناراحتی رسیدی و رفتارت ناخودآگاه به رفتار پرخاشگرانه منجر شده و باعث شده که 2 هفته جر و بحث داشته باشی عزیزم ...
این مسائل که گفتی پذیرش و از نو ساختنش خیلی سخته اما تو می تونی از اول شروع کنی...
شما حسود نیستی خانومی، حساس هم نیستی، انسانی هستی که همه چیز رو می فهمی ... مثل خیلی های دیگه نیستی که دور از جانت نفهم باشی و هیچی نفهمی ... پس ارزش خودت رو نبر زیر سوال و خودت رو دریاب تا بتونی با رفتار درست ( در ابتدای امر با همسرت) دوباره زندگی رو به روال خوب و خوشش ببری
امیدوارم عرائضم به دردت بخوره و عصبانی ترت نکنه
موفق باشی گلی
-
سلام ساحل گل وعزيز
من مشاور نيستم وشرايط تو تر ندارم اما حرفاتو ميفهمم.
اميدوارم اونايي كه تجربشو دارن كمكت كنن.ضمن اينكه اگر اعتقاد داري ذكر" استغفرا...ربي واتوب اليه" زياد بگو.بهت آرامش زيادي ميده ومسائلت زودتر حل ميشه.
-
دلپریزاد عزیز ممنونم . اره من رفتارم خیلی منفعلانه اس . هیچ وقت خواسته ی واقعیم رو به همسرم نگفتم مبادا که دعوا بشه یا ناراحت بشه
bird.1 من هر ذکری بلد بودم برای آروم شدنم بکار بردم اما ...
دلیل دعوا ها و پرخاشگری های این دو هفته مربوط به این مشکلمه
http://www.hamdardi.net/thread-28380.html
-
ساحل عزيز يه كم بشين بيشتر فكر كن به نظرت اينا مشكله برو خدارو شكر كن تنت سالمه در مورد مادرت هم واقعاً منتظرى اون تماس بگيره يكم زيادى نيست وقتى تو براى مادرت غرور دارى اون كه ديگه مادر و بيشتر از فرزندش توقع داره خوب خودت باهاش تماس بگير هرچى باشه مادرت اون بيشتر از تو توقع داره و احترامشم كه واجبه تو بايد دلشو بدست بيارى اون الان منتظر كه ببينه ثمره يه عمرش براش ارزش قائله كه غرورشو كنار بذاره و دل مامانشو بدست بياره هر چقدر هم كه فكر ميكنى مقصر نيستى ولى بايد بدونى احترام هميشه از فرزند بايد باشه تو خودت هم يه روز مادر ميشى و مامانتو ميفهمى اگه يكم بيشتر فكر كنى ميفهمى كه اگه آدم با خونواده خودش نتونه رفتو آمد كنه (بالأخص پدر مادر) ميتونه كسى بهتر از اونا هم پيدا كنه، من كه فكر نميكنم تاپيك قبليتو خوندم واقعاً مشكل حادى نيست كه بخواى از زندگيت خسته بشى در مورد شوهرت هم كه ميگى حرفتو نميفهمه، اول رو خودت و نقطه ضعفهات كار كن تا بتونى با ديد بازترى مشكلاتتو با همسرت حل كنى .موفق باشى
-
ساحل جان از خدا نیخوام مشکلاتت حل بشه عزیزم منم مشکلات شبیه به تو رو داشته و دارم تایپیکامو خوندی منم چند سال پیش اصلا رابطه خوبی با مادم نداشتم همش با هم دعوا میکردیم سر کوچکترین مسائل مادرم همش محدودم میکرد همش حسرت میخوردم چرا من صمیمی نیستم چرا من باید همه چیزو مخفی بکنم یه روز با دیدن رابطه دوستم با مادرش تصمیم گرفتم که منم به مادرم نزدیک بشم و غرورم و له کنم باهاش صمیمی بشم بهش محبت بکنم از جونم مایه بزارم فکر کنم دوستمه و مثله دوستم باهاش برخورد بکنم مادر من حتی بیرون میرفت تلفن و قطع میگپکرد و خیلی مسائله دیگه ........ سعی کن بهش نزدیک بشی عزیز جان زنگ بزن برو ببینش باهاش دوتایی بیرون برید خونه اشون برو از اونور بهش بگو که بهش نیاز داری من خیلی احساساتمو نصبت به مادرم مخفی میکردم میدونی چه جوری شروع کردم یه روز با داییم رفته بود جمکران توراه کم مونده بود چپ بکنن اومد تو خونه گفت و من شب یه دفعه به این فکر کردم اگه الان نبود چه میکردم رفتم بغلش کردمو گریه کردم :54:و این استارتی بود برای بهتر شدن رابطه مون مادرو پدرن دوست دارن تو هم دوستشون داری پس ایرازش بکن نزار دیر بشه و یه روز ببینی که زبونم لال نداریشون حواست به شوهرتم باشه که صداش در نیاد بعد که خودت رابطه ات خوب شد شروع کن رابطه مادرت با شوهرت و با هم خوب بکنی تو حساس نیستی نیاز داری با مادرت صمیمی بشی من موفق شدم او صمیمی شدیم خیلی الان یکم فاصله گرفتیم اما بازم درستش میکنم امیدوارم کمکت کرده باشم
-
nosh nosh عزیز ممنونم حق با شماست . من قبل از ازدواج با مادرم رابطه خوبی داشتم . اما از زمانی که عقد کردم نمیدونم چرا اما مادرم دوست داشت توی تمام مسائل به قول خودش منو نصیحت کنه حالا اینکه فقط در حد پیشنهاد باشه خوبه اما مادر من دوست داره پیشنهاد ها و نصایحش حتما حتما اجرا بشه حتی اگه شده با دعوا و زور.
مثلا توی عقد اگه من با شوهرم یه دعوا یا ناراحتی داشتیم و مادرم متوجه میشد منو مجبور میکرد که باهاش یه قهر درست و حسابی داشه باشم جواب تلفن هاش رو ندم و ... . دو سه مورد دلخوری که بینمون پیش اومد مادرم جز دامن زدن به اون دلخوری ها هیچ کاری نکرد. از شب عروسی انقدر به من استرس و نگرانی وارد کردن که خدا میدونه . سر کوچکترین مسائل . سر اینکه چرا دیر به دیر میرم مثلا خونه عموم! باید هرشب برم سر بزنم! چرا هرشب نمیریم خونه بابام . چرا من دوس دارم مستقل باشم و......
من اگه یه نصفه روز برم خونه بابام آماج تمام حرفها و نقدها قرار میگیرم . صحبت هم کردم باهاشون اما اصلا فایده نداره . بابا میگه نباید استرس داشته باشی اینجا که میای
حتی ازم نمیپرسن چرا استرس داری . چجوری کمکت کنیم.
به جایی رسیدم که گوشی همراهم همیشه روی بی صداست و تلفن خونه رو هم کشیدم. اگه صدای زنگی بلند بشه تمام وجودم به لرزه میفته
من فقط میخوام ارامش داشته باشم . بدون هیچ دغدغه ای
- - - Updated - - -
nosh nosh عزیز ممنونم حق با شماست . من قبل از ازدواج با مادرم رابطه خوبی داشتم . اما از زمانی که عقد کردم نمیدونم چرا اما مادرم دوست داشت توی تمام مسائل به قول خودش منو نصیحت کنه حالا اینکه فقط در حد پیشنهاد باشه خوبه اما مادر من دوست داره پیشنهاد ها و نصایحش حتما حتما اجرا بشه حتی اگه شده با دعوا و زور.
مثلا توی عقد اگه من با شوهرم یه دعوا یا ناراحتی داشتیم و مادرم متوجه میشد منو مجبور میکرد که باهاش یه قهر درست و حسابی داشه باشم جواب تلفن هاش رو ندم و ... . دو سه مورد دلخوری که بینمون پیش اومد مادرم جز دامن زدن به اون دلخوری ها هیچ کاری نکرد. از شب عروسی انقدر به من استرس و نگرانی وارد کردن که خدا میدونه . سر کوچکترین مسائل . سر اینکه چرا دیر به دیر میرم مثلا خونه عموم! باید هرشب برم سر بزنم! چرا هرشب نمیریم خونه بابام . چرا من دوس دارم مستقل باشم و......
من اگه یه نصفه روز برم خونه بابام آماج تمام حرفها و نقدها قرار میگیرم . صحبت هم کردم باهاشون اما اصلا فایده نداره . بابا میگه نباید استرس داشته باشی اینجا که میای
حتی ازم نمیپرسن چرا استرس داری . چجوری کمکت کنیم.
به جایی رسیدم که گوشی همراهم همیشه روی بی صداست و تلفن خونه رو هم کشیدم. اگه صدای زنگی بلند بشه تمام وجودم به لرزه میفته
من فقط میخوام ارامش داشته باشم . بدون هیچ دغدغه ای
-
ساحل جان رفتم تاپیک قبلیتو خوندم تا ببینم چه خبره
واقعا دوستان اونجا نظرات خوبی دادن چرا بهشون توجه نمی کنی؟
گفتی که زن و شوهر قوانین خودشون را دارن، کاملا قبول می کنم ولی فکر نمی کنی انعطافت در مقابل پدر و مادرت کم بوده؟ فکر نمی کنی این وظیفه تو هست که بری و از دل مادرت در بیاری؟
بعضی وقت ها پیش اومده که مادرم از من دلخور شدن ، و شده که من به زور رفتم بوسشون کردم بغل کردم مسخره بازی در آوردم و در دل دوست به هر حیله رهی کردم
شما باید مثل یک فیلتر باشی بین مادر و همسرت و بعضی مسائل را سانسور کنی و یا ویرایش کرده تحویل اینیکی جبهه بدی :d وگرنه به مشکل بر می خوری
شما منتظر دعوت هستی که بری خونه مادرت؟!!!!
-
رابطه ات را مثل دوران قبل عقد بکن باهاشون میدونی مشکل خانواده ما چی هستش مارو بیش از حد دوست دارن ونمیخوان قبول کنن ما هم بزرگ شدیم و تشکیل زندگی دادیم فکر میکنن ما همون دختر کوچولوی مامان و بابا هستیم که بازم باید تصمیماتمون را اونا بگیرن باید خیلی خونسرد باشی چون حق با هستش و با خونسردی حلش کنی چون فقط تو میتونی حلش بکنی رابطه ات را مثل قبلا بکن با مادرت فکر نکنن که شوهرت باعث شده که فاصله بگیری بزار این حساسیت کم بشه راهی که من دارم میرم فقط خیلی سخته باید دو طرف و داشته باشی و امکان داره باز رفتاری بکنن که ناراحتت بکنن خانواده من فکر میکنن من حیف شدم و همه رفتارای شوهرمو فکر میکنن داره من و اذیت میکنه حتی بعضی جاها خوب برخورد کردن و شوخیاشم پای این میزارن