به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 48
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array

    Tavajoh بی سیاستی مادرم تمام تلاش هام رو نابودکرد

    سلام . من و شوهرم 8 ماهه که ازدواج کردیم . قبلش هم یک سال عقد بودیم . من 23 سال و فرزند اول خانواده ام و همسرم هم 24سال و فرزند دوم.

    شوهرم یه پسر خاله داره 22 سالشه ساکن تهرانن و با شوهرم رابطه خوبی داره در حد برادری . عید که اومدن شهرما یه غلطی کردیم بهش تعارف کردیم بیاد خونمون و غلط بدترش این که مامانم فهمید.

    غیر از دو ماه اول ازدواجمون که دعواهای بدی داشتیم که اونم طبیعیه دیگه باهم مشاجره نداشتیم شکر خدا

    تو دوران عقدمون یه دعوای بد بوجود اومد که متاسفانه پای خونواده ها هم به میون کشیده شد و مادرم توی اون دعوا به همسرم حرفهایی زد که نباید و نتونست عصبانیتش رو کنترل کنه و شوهرم هم بشدت به مادرم بدبین شد و حرفهای من نه در مادرم نه در شوهرم اثری نداشت .

    این کشمکش ها سر مسائل الکی تا جهازبرون هم ادامه داشت که باعث شد جشن جهازبرون هم گرفته نشه

    بعد از ازدواجمون هم سر یه رسم مسخره الکی دعوای بدی با پدر و مادرم داشتم .

    شوهرم تا چندماه با خونوادم سرسنگین بود و حق هم داشت و تا دعوت نمیشد سرزده خونه مادر پدرم نمیرفتیم . تا بعد یه مدت که گذشت همسرم یکم نرم شد و خودش پیشنهاد رفتن به خونه ی پدر و مادرم رو میداد .

    این وسط مادرم همیشه سعی داشت که من به روش اون زندگیم رو اداره کنم و همه چیز رو با زور پیش ببرم اما روش زندگی من این نیست و باهاش مخالفت میکردم . من و همسرم عاشق همیم و واقعا دوست ندارم به روش پدر مادرم توی زندگی ادامه بدم

    من یه برادر کوچیک 14 ساله دارم که خیلی بامحبته و کمی شیطون و فوضول . اون همیشه دوست داره بیاد خونه ی ما چند بار تماس گرفته برای اومدن گاهی اومده بیشتر اوقات هم خب ما بیرون بودیم و بهش گفتم خونه نیستیم.

    دیشب که روز پدر بود رفتیم خونه ی پدر بزرگم . هنوز نیم ساعت از رفتنمون نگذشته بود که برادرم از روی بچگیش به شوهرم گفت که شب میخوام بیام خونتون بمونم و اینا بعدشم منم با شوخی و خنده گفتم که نمیشه . پدرم هم راحت میگفت که باشه بیاد و بمونه و صبحانه بخورید و ناهارهم بیاید اونجا!

    این حرف واقعا من رو عصبی کرد ! چه دلیلی داره بچه 14 ساله شب پاشه بیاد خونه ی زن و شوهر جوان؟ اونم جمعه شب!

    رفتم توی آشپزخونه که با مامانم درمورد قرار فردامون برای رفتن جایی هماهنگ بشم که مامان هنوز جواب منو نداده با لحن دعوایی و وحشتناکی گفت چرا داداشت نیاد خونتون؟ گفتم خب مامان نمیشه . گفت چطور پسرخالش پسر گنده شب بیاد خونه شما بمونه و داداشت نیاد؟

    منم دیگه واقعا عصبانی شدم و با عصبانیت چادرم رو پوشیدم و بدون خداحافظی رفتیم.

    امروز هم تلفنی روز پدر رو به بابام تبریک گفتم و نرفتم اونجا.

    هر روزی که خونه ی پدرم میرم امکان نداره که بهم غر نزنن و اذیم نکنن . اصلا در حضورشون آرامش ندارم. باهاشون صحبت کردم اما فایده نداشته . فقط خودشون رو قبول دارن و بس!

    تمام رشته هام پنبه شد و شوهرم بازم برگشت به روال قبل

    توروخدا بگید چی کار کنم؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید ساحل75 تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (یکشنبه 12 خرداد 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم
    خیلی خوبه که حرفهای دیگران تو نحوه زندگیت تاثیری نداره
    بازم صبر کن بعد از چند وقت کدورتها کمرنگ می شه و به جای قهر به مامانت می گفتی دلیلتو

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    مادر من دلیل و برهان نمیشناسه

    کاری که میخواد باید انجام بده

    خیلی حسرت رابطه ی مادرشوهرم و خواهرشوهرم رو میخورم . ای کاش من هم به اندازه ی خواهرشوهرم خونه ی پدرم آرامش روحی داشم

    مادرم حس میکنه شوهرم مردسالاره و میخواد مثلا زن سالاری باشه خونمون

    درصورتی که خونه ی ما فقط عشق و صمیمیت و صداقت حکم فرماست

    برای آروم شدن ابدی این طوفانا دعا کنین

    بخدا دیگه کشش ندارم

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سعی کن مادرت در جریان اتفاقات منزلتون نباشه

  6. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    اونوقت این الان بی سیاستی شما بود یا بی سیاستی مادرت؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    meinoush (شنبه 04 خرداد 92)

  8. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    اره منم تصمیم گرفتم دیگه چیزی بهش نگم

    شیدا جان نظر شما چیه؟

  9. 2 کاربر از پست مفید ساحل75 تشکرکرده اند .

    nosh nosh (شنبه 04 خرداد 92), zendegiye movafagh (شنبه 04 خرداد 92)

  10. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ساحل75 نمایش پست ها

    شوهرم یه پسر خاله داره 22 سالشه ساکن تهرانن و با شوهرم رابطه خوبی داره در حد برادری . عید که اومدن شهرما یه غلطی کردیم بهش تعارف کردیم بیاد خونمون و غلط بدترش این که مامانم فهمید.

    من یه برادر کوچیک 14 ساله دارم که خیلی بامحبته و کمی شیطون و فوضول . اون همیشه دوست داره بیاد خونه ی ما چند بار تماس گرفته برای اومدن گاهی اومده بیشتر اوقات هم خب ما بیرون بودیم و بهش گفتم خونه نیستیم.

    دیشب که روز پدر بود رفتیم خونه ی پدر بزرگم . هنوز نیم ساعت از رفتنمون نگذشته بود که برادرم از روی بچگیش به شوهرم گفت که شب میخوام بیام خونتون بمونم و اینا بعدشم منم با شوخی و خنده گفتم که نمیشه . پدرم هم راحت میگفت که باشه بیاد و بمونه و صبحانه بخورید و ناهارهم بیاید اونجا!

    این حرف واقعا من رو عصبی کرد ! چه دلیلی داره بچه 14 ساله شب پاشه بیاد خونه ی زن و شوهر جوان؟ اونم جمعه شب!

    رفتم توی آشپزخونه که با مامانم درمورد قرار فردامون برای رفتن جایی هماهنگ بشم که مامان هنوز جواب منو نداده با لحن دعوایی و وحشتناکی گفت چرا داداشت نیاد خونتون؟ گفتم خب مامان نمیشه . گفت چطور پسرخالش پسر گنده شب بیاد خونه شما بمونه و داداشت نیاد؟

    منم دیگه واقعا عصبانی شدم و با عصبانیت چادرم رو پوشیدم و بدون خداحافظی رفتیم.

    امروز هم تلفنی روز پدر رو به بابام تبریک گفتم و نرفتم اونجا.

    تمام رشته هام پنبه شد و شوهرم بازم برگشت به روال قبل
    جمعه شب فرقش با عید چیه؟

    اگر قصد شما کنترل اوضاع و عادی نگه داشتن روابط بود، مساله را اینقدر بزرگ نمی کردید.
    کسی که چادرش را کشید به سرش و بدون خداحافظی رفت شما بودید، نه همسرتون.
    شما بهش گفتید بیا یه بار دیگه با پدر مادرم دعوا کنیم و قهر کنیم
    شما بی سیاستی کردید. بجای این که اصلا نذاری همسرت متوجه این اختلاف نظر شما و مادرت بشه، موضوع را جار زدی.

    برادرت که قرار نبود بیاد توی تخت شما بخوابه که اینقدر ناراحت شدی.
    به نظر من توی این مثالی که زدی مشکل از طرف شما بوده، نه پدر یا مادرتون.


    به شخصه در جایگاه والدین، با این که بچه بره خونه کس دیگه ای بخوابه (بجز موارد استثنا مثل پیش پدربزرگ مادربزرگ) خوشم نمی آد و موافق نیستم.
    اما مساله شما این نیست.

  11. 9 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 04 خرداد 92), sahra100 (سه شنبه 21 خرداد 92), sara 65 (یکشنبه 12 خرداد 92), shabe niloofari (شنبه 04 خرداد 92), کامران (شنبه 04 خرداد 92), یکی مثل شما (شنبه 11 خرداد 92), zendegiye movafagh (شنبه 04 خرداد 92), دختر مهربون (یکشنبه 12 خرداد 92), سنجاب بازیگوش (یکشنبه 05 خرداد 92)

  12. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    شیدا جان مادرم بار اولش نبود و نخواهد بود

    شوهرم دوست نداره شب برادر من بیاد خونمون بمونه . و وقتی اینو به مادرم میگم در جواب باید بشنوم که شوهرت بیجا میکنه؟

    یعنی من و شوهرم حق تصمیم گیری در مورد زندگی خودمون رو هم نداریم؟

    یعنی یه بچه که دو سه سال دیگه اصلا فراموش میکنه این مسائل رو مهمتر از آرامش زندگی منه؟

    من برای اینکه بخوام خونوادم رو راضی نگه دارم باید با شوهرم وارد جنگ بشم چون اون هم اخلاق و اعتقادات خودش رو داره و من اصلا دوس ندارم زندگی قشنگم خراب بشه

    من از مادرم توقع بزرگی و گذشت دارم

    نه اینکه هر موقع پا میذارم خونشون مواخذه بشم و بازخواستم کنن

  13. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    توی پستت نگفته بودی که همسرت با این موضوع به طور کلی مخالفه.

    مادرت را که نمی تونی عوض کنی، پس روشت را عوض کن.
    با پدرت در این مورد صحبت کن که همسرت دوست نداره برادرت بدون خانواده بره اونجا.
    حتی اگر فکر می کنی برادرت قدرت درکش را داره، به خودش بگو که درست نیست بدون والدینش بره جایی.

    باز هم بی سیاستی شما بوده، نه بی سیاستی مادرت.
    مخصوصا این که موضوع پسرخاله را هم شما گفتید.

    با همسرت هم می تونی صحبت کنی که همونطور که پسرخاله اش را دوست داره و دعوت می کنه، شما هم به برادرت علاقمندی (البته من توی تاپیکتون ندیدم این علاقه را) و دوست داری گاهی بیاد پیشتون.

    منظورم این است که از هر طرف یک کمی مساله را تعدیل کنی تا مجموعش درست بشه.
    کمی شوهرت کوتاه بیاد، کمی پدرت همراهی کنه، کمی برادرت آگاه بشه ... تعداد دفعاتی که برادر شیطون و فضولت می آد خونتون کنترل می شه.

  14. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    پدرم منطقی نیست این رو سر جریانی که قبلا برامون پیش اومده بود متوجه شدیم . بطور کلی از نظر اون ما خطاکاریم و دیگران درست کار

    خودم به داداشم گفتم که یه روز که شرایط خونمون خوب بود بهت میگم بیای خونمون

    شیدا جون اگه داداش من بخواد بیاد خونمون من حداقل باید یکم میوه داشه باشم بذارم جلوش که شوهرم خجالت نکشه؟

    ضمن اینکه بحث سر اومدن یا نیومدن اون بنده خدا نیست . بحث سر اصرارهای بی مورد مادرمه

    مثلا عید حتی درمورد عیدی دادن ما به خواهر برادرهام هم باید و نباید تعیین میکرد

    یا اینکه گیر میده که باید بری دندون پزشکی برای دندونات میگم اره یکم اوضاع مالیمون روبراه بشه حتما میرم . بهم میگه بیا خودم میبرمت هزینش هم میدم . میگم مادر من شوهرم ناراحت میشه دوست داره هزینه های زندگی رو خودش بده از قرض کردن خوشش نمیاد . میگه اون بیجا میکنه . آخه این حرفه؟


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28
  2. هر سیاستی را به کار میگیرم بی نتیجه است
    توسط nazafarin2013 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 11:18
  3. هر کجا هستی با عشق زندگی کن
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 20 تیر 89, 09:38
  4. اهنگ درخواستی در تالار انجام شود یا نه
    توسط محمدابراهیمی در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 بهمن 87, 14:13

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.