دعوا با خانواده همسرم تو رو خدا راهنماییم کنید

سلام به دوستان عزیزم
از اینکه میتوانم مشکلم را با راهنمایی شما حل کنم خوشحالم پدر شوهر و مادر شوهرم بارها جلوی برادر شوهر و جاریم سرم داد کشیده یا پشت سرم با جاریم حرف زدن دیشب که اونجا بودم دخترم که یک سالو پنج ماه داره خواست تو ظرف جاریم غذا بخوره هیچ وقت این کارو نمیکرد اما بد شانسی من لج رد جلوشو گرفتم تا اینکه جاریم گفت بیا خاله با هم بخوریم اونم رفت پدر شوهرم گفت این چه تربیتی عادتش دادید تو ظرف کسی غذا بخوره اگه دست من بود...منم ناراحت شدم به خدا هیچ وقت این کارو نمیکرد همیشه ظرفش جداگونه بود دخترمو بردم تو یه اتاق دیگه تا جاریم بخوره منتظر موندم تا آقام بیاد برم خونه بد شانسی من آقام زنگ زد که خانم بیا در خونه حالم خوب نیست میخوام برم خونه منم خداحافظی کردم و رفتم اونا زنگ زدن که تو به شوهرت زنگ زدی حرصش دادی مریضش کردی کسی نبود که نیاد تو خونه شام نخوره بره ما دلمون میحواد به بچه زادمون بگیم تو حق نداشتی اخم کنی ما الکی ریشمون سفید نکردیم به من تهمت زدن من هیچی به شوهرم نگفتم شوهرم هم جا خورد کاری به سرم اوردن که ساعت 11شب رفتم خونشون آخه هرچی پیام به مادر شوهرم دادم جواب نداد قرآن اوردم برابر گفتم به قرآن من حرفی نزدم پدرشوهر سرم داد میکشید خیلی کردم من تو این شهر غریب بودم آخرش گفتن ما فهمیدیم که نگفتی اما حق نداشتی اخم کنی مادر شوهر که سنگین نشسته بود به شوهرم دروغ گفته بود از ما خداحافظی نکرده سرشو انداخته پایین رفته به خدا من درست مثل همیشه خداحافظی کردم گفتم چرا دروغ میگید آخرش با گریه از اونجا اومدم بیرون غرورم شکسته جلوی اونا خارم کردن من یک بار بابام سرم داد نکشید اصلا نه زنگ زدن نه چیزی چه کار کنم خواستم یه نامه بنویسم که تو شخر غریب من شما رو داشتم چرا منو خورد کدید منم واسه خودم آدمم چه بدی در حقتون کردم اما نمیدونم چه کنم تورو خدا بگی چه کنم م یا سکوت کنم نرم خودشون میفهمن اصلا دیشب یه ذره هم دلشون نسوخت کمکم کنید.

پس شوهرتون چی میگه

شوهرم اونشب نبود مغازه بود خونه که اومدیم فهمید موضوع رو گفت بهشون میگم چرا بد قضاوت کردن اونا پشت سرمن حرف میزنن جاریم گفت همش پشت سرت حرف میزنن من چکارشون کرم تتزه به جاریم هم میگن باهم تماس نداشته باشید اون پشت سرت با ما حرف زده منو دارن خراب میکنن

مامان نگین گرامی ، شما مادر خوبی هستید و برای تربیت و آینده فرزندتان نهایت تلاشتان را انجام می دهید
پس اجازه ندهید حرفها و رفتار دیگران باعث آزار شما شود

اگرچه الان از وضعیت به وجود آمده سخت آزرده شده اید و غمگین هستید
اگرچه در خلوت ، بارها و بارها ماجرای آن شب را مرور می کنید و مرتب خودت و آنها را قضاوت می کنید
با این حال مطمئن باش مشکل در رفتار فرزند شما ، رفتار جاری شما و یا پدرشوهر و مادرشوهرت نیست
حتی مشکل در این هم نیست که شما در شهر غریب زندگی می کنید

در حقیقت مشکل اصلی در ضعف اعتماد به نفس هست
اعتماد به نفس هم یعنی: وقتی من تمام تلاشم را برای داشتن رفتاری درست بکار می گیریم ، به خودم مطمئن می شوم . اون وقت محیط اطراف نمی تواند من را ناتوان نشان دهد

اگر واقعا می خواهی مشکل را از ریشه حل کنید ، سعی کنید روی خودتون و افزایش اعتماد به نفستون کار کنید
شما باید سعی کنید ، خودت برای خودت ارزش آفرین باشی ، تا در هنگام به وجود آمدن دلخوری ها بتوانی خوب و صحیح مشکل را مدیریت کنی

نکته بعدی که باید در نظر بگیری ، بکار بردن صبر می باشد
خانومی درست یا غلط رفتاری بین شما و خانواده همسرت پیش اومده هست ،
حق هم باشما
اما اینکه ساعت یازده شب رفتی در خونشون و قران را وسط آوردی ، عجولانه هست
نوشته ای پیام دادی مادرشوهرت جواب نداده و شما مجبور شده ای بروی اون موقع شب در خونشون
خوب حالا جواب پیامت رو اون موقع نداده ، بعدا که سر صحبت باز می شد می گفتی من اون شب برای شما پیام زدم تا سوء تفاهم را برطرف کنم ،
به نظرت بهتر نبود؟
این جوری هم شخصیتت حفظ می شد و هم مادرشوهرت متوجه می شد رفتارش اشتباه بوده
اگر صبر و حوصله به خرج بدی ، در زمان مناسب می توانی رفتار مناسب تری داشته باشی
این جوری که شما رفتی و حرف زدی ، به جای اینکه رفع کدورت بشه و مشکل حل بشود ، مشکل بزرگتر شده است و حرمت ها از بین رفته است

مساله بعد ، خانومی شما الان خودت مادری ، خودت یک خانواده تشکیل داده ای ، درسته که خونه پدرت از گل نازکتر به شما نگفته اند ، اما الان که خودت مادر شده ای باید اونقدر توانا باشی که فرزندت بتواند به شما تکیه کند
اگر شما با یه تشر ، با یه حرف تند این جوری بهم بریزی ، اون وقت چه کسی از فرزند شما حمایت کند ؟
دخترت باید از تو الگو برداری کند
اگر ببیند مادرش اینقدر سریع فرو می ریزد ، نمی تواند فردها از پس زندگی اش بربیاد
پس نقش شما به عنوان مادر ، خیلی پررنگ و مهم هست
به همین خاطر از همین الان شروع کن و در خصوص مطالبی که برایت گفتم( افزایش اعتماد به نفس ، آموختن صبوری ، احترام به خود) مطالعه کن
مقاله های زیادی رو بخون ، ازشون نت برداری کن و سپس شروع به تمرین کن ، اونقدر که این مسائل برای ذهنت درونی بشود
ابگونه می شود که قوی می شوی و از پس این مشکلات به راحتی بر خواهی آمد

در ضمن در خصوص رفتار با مادرشوهر و پدرشوهرت ، سعی کن مساله را با تجاهل رد کنی ، یعنی متوجه شده ای که چه اتفاقی افتاده هست ، اما دیگر موضوع را گسترش ندهی و بازگو نکنی ،
شما با رفتار درست و محبت آمیزت می توانی آنها را متاثر کنی

مرسی از راهنماییتون بالهای صداقت من بارها صبوری کردم سرم دا زدن بازم حرفی نزدم پشت سرم حرف زدن بازم سکوت کردم اما ایندفعه منو خورد کردن جلوی همه با لحن بد حرف زدن پیام دادم به مادر شوهر که چی شده جواب ندادن زنگ زدم دعوام کردن پشت خط هر چی گفتم قبول نکرد مجبور شدم دست بذارم رو قرآن تصمیم گرفتم دیگه نرم خونشون.
اونجا برام شده یه عذاب آور خستم با اینکه چند روز گذشته اونا بازم پشت سرم با جاریم حرف زدن اصلا متوجه اشتباهشون نیستن

سلام مامان نگین عزیز

تاپیکتون رو مطالعه کردم، خانم بالهای صداقت هم حرفای قشنگی زدن ولی چون فرصت ندارم کامل نخوندم صحبتاشونو
بهت یک لینکی رو پیشنهاد میکنم که حتما حتما مطالعه کنی
چون احساس میکنم که رفتار خودت باعث شده تا این حد بهت زور بگن و بی احترامی کنن عزیزم
به نظرم میاد زیادی سعی داری که مطابق میلشون رفتار کنی و خودت رو توجیه کنی و کاری کنی که بهت احترام بذارن

حتما این مطلب رو کامل بخون و نتیجه مطالعاتتو همینجا بنویس تا ایشالا اگر کمکی لازم بود کارشناسا راهنماییت کنن.
مطمئنم که در حین مطالعه به نکات مهمی پی میبری:

کارگاه آموزشی رفتار جراتمندانه

موفق باشی عزیزم :46::72: