نمی توانم در ارتباطات اجتماعی خودم باشم!
سلام
من در ارتباط با اطرافیان و دوستان مشکلاتی دارم که برای حل کردنش به کمک شما نیاز دارم. سوالم اینه که ریشه مشکل من چیه و راه حلش چیه?
اگر بخوام در مورد خودم و مشکلم بطور خلاصه توضیح بدم می تونم بگم که من یک پسر 25 ساله هستم و دانشجوی کارشناسی ارشد در یک دانشگاه خوب هستم.
مشکلم اینه که بیشتر اوقات نمی تونم چیزی که ته دلم هست رو بگم اونم از ترس اینکه بهش اهمیت داده نشه ولی اگر یک نفر قبل از من اون چیز رو بگه من خیلی راحتتر میتونم مطلبی که توی دلم هست رو بگم.
از بچگی به هر کسی که علاقه داشتم ناخودآگاه بیشتر ازش فاصله می گرفتم. از این می ترسیدم که اگر بهش نزدیک بشم ممکنه منو قبول نکنه. همین باعث شده که خیلی احساس تنهایی بکنم با اینکه اطرافم خیلی دوست و آشنا دارم نمی تونم خودم باشم و جلوی اونا نقش بازی می کنم.
در شروع مکالمه و ارتباط واقعا دچار استرس میشم و نمی دونم که چطور باید شروع کننده یک مکالمه یا ارتباط باشم. بارها توی ذهنم اتفاقاتی که ممکن هست در شروع رابطه اتفاق بیافته رو مرور می کنم و برای هر حالت نقشه می کشم اما با این حال بازهم خیالم راحت نمیشه و در روابطم تاثیر منفی می گذارد.
اگر علاقه ای به اجتماعی بودن نداشتم این مشکل بزرگی نبود ولی من خیلی دلم می خواد که ارتباط خوبی با اطرافیان داشته باشم ولی نمی تونم.
خانواده من هم از اول دچار مشکل بوده و هست. پدر و مادرم دایما با هم مشکل داشتند.
فکر میکنم توضیحات کلی را داده باشم. برای اجتناب از طولانی شدن مطلب از توضیحات بیشتر خودداری می کنم و اگر لازم بود در پست های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد.
RE: نمی توانم در ارتباطات اجتماعی خودم باشم!
دوست عزیز:72:
از جمعهای کوچک شروع به تمرین کن.
مثلا در خانواده در جمع دوستان صمیمی حرفت رو بزن حتی اگه برات سخته.
برخلاف میلت عمل کن و شروع کننده بعضی موضوعات باش که در آنها تسلط داری.
اگه سعی کنی قبل از هر ملاقات یا قراری یک لیستی از صحبتهایی که می خواهی بکنی تهیه کنی بهت
کمک می کنه هدفمندتر صحبت کنی.
در مورد صحبتها و سخنرانیهای رسمی سعی کن چندین بار جلو آیینه و یا در مقابل نزدیکانت تمرین کنی.
هرچه بیشتر روی اعتماد به نفس و تواناییهات کارکن و سعی کن بدون ظاهرسازی خودت باشی.
موفق باشی.:72:
RE: نمی توانم در ارتباطات اجتماعی خودم باشم!
ممنون از راهنماییتون:72:
من مدت زمان زیادی هست که دارم روی صحبت و ارتباطات اجتماعی خودم کار می کنم. نسبت به قبل خیلی پیشرفت کردم اما فقط در ظاهر, ولی اعتماد بنفسم و عزت نفسم زیاد بهتر نشده. بیشتر سعیم این بوده که از افرادی که در این زمینه موفق هستند تقلید کنم و خودم را تقریبا نادیده گرفتم.
از دو سال قبل که به فکر بهبود روابط اجتماعی خودم افتادم سعیم همیشه این بوده که طرف مقابل رو راضی نگه دارم به قیمت اینکه خودم راضی نباشم. شاید توی ای کار زیاده روی کردم. نمیدونم مرز تلاش برای راضی نگه داشتن طرف مقابل چیه به همین دلیل خیلی اوقات حاضر میشم بر خلاف میل خودم (نه اینکه خواسته بد و بیجایی داشته باشم) عمل کنم.
جدیدا دارم بیشتر روی اینکه طبق میل خودم باشم کار میکنم ولی احساس می کنم اینکار خودخواهیه(خودمم میدونم اشتباهه ولی احساسه دیگه دست من که نیست).
راستش رو بخواهین خودم هم اون حالت قبلم رو دوست دارم. طوری بزرگ شده ام که رضایت خودم در رضایت دیگران برام تعریف شده بود ولی دیگه نمیشه اونطور ادامه داد و زندگی کرد.
الان بیشتر مشکلم دوگانگی هست که دچارش هستم.
ملاک انتخاب بین رضایت خودم و رضایت دیگران چیه?
RE: نمی توانم در ارتباطات اجتماعی خودم باشم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
ویژگیهای افرادمنفعل:
_ نسبت به حقوق فردی خود بی تفاوت هستند.
_ نظر و حرف مردم برایشان مهم است ومعمولاً در رودرواسی گیرمی کنند.
_ توانایی نه گفتن راندارند هرچند که قلباً مخالف امری باشند.
_ براحتی اجازه دخالت در زندگی خود به دیگران می دهند.
_ اعتمادبنفس پایین ومسئولیت پذیری کم دارند (به سبب احساس ناتوانی)
_ بخاطرعدم بروز درونیات خود همواره اضطراب واسترس دارند.
در رفتار منفعلانه
پيام ارتباطي :
“ من خوب نيستم ، شما خوب هستيد “
هدف : راضي نگه داشتن ديگران و اجتناب از تعارض و كشمكش به هر قيمت ممكن .
افكار نيمه خودآگاه: اگر ابراز وجود كنم ، ممكن است مرا دوست نداشته باشند .
فکر می کنم لینک زیر خیلی براتون مفید باشه
کارگاه رفتار جرات مندانه
RE: نمی توانم در ارتباطات اجتماعی خودم باشم!
تقریبا پشت سر تمام یا اکثر ترسای ما فکرای غلط وجود داره . فکرای کاملا وارونه .
طرز تفکر ما پر از هیچ و هیچ کس و هیچ جا و هرگزه .
مثلا هیچ کس نباید با من مخالفت کنه ، هیچ کس نباید منو تحویل نگیره ، هیچ اتفاق منفی و بد نباید برای من بیفته . من هیچ وقت نباید متضرر بشم ، من هیچ وقت نباید شکست بخورم ، من هیچ وقت نباید مسخره بشم ، من هیچ وقت نباید خراب بکنم ، من هیچ وقت نباید کوچیک بشم ،من هیچ وقت نباید بهم بی احترامی بشه و خیلی از این هیچ وقتای دیگه .
حالا چرا ما اینقدر ایده آل به خودمون نگاه می کنیم و از خودمون توقع داریم ؟
چون هر کدوم از این اتفاقات اگه برای ما بیفته توطرز فکر ما علامت اینه که من بی عرضه ام . من شایستگی لازم رو ندارم . من خوب نیستم به اندازه کافی و مثل بقیه .انگار مهر تاییدی می خوره بر احساس خودکم بینی و حقارتی که داریم .
هر وقت که میخواهیم اقدامی انجام بدیم و کاری بکنیم معمولا این افکار میاد و ترسای شدید تو ما ایجاد می کنه و باعث میشه نتونیم تصمیم بگیریم و نتونیم اقدام لازم رو انجام بدیم . پشت این افکار ترمز می کنیم و همونجا میمونیم و نمیتونیم جلوتر بریم . راه حرکت بسته میشه . یخ میزنیم و فریز میشیم و قدرت هر نوع حرکتی ازمون سلب میشه . تنها وقتی میتونیم اقدام کنیم که مطمئن باشیم که هیچ خطری مارو تهدید نمی کنه . مطمئن باشیم که آبروم صد در صد حفظ میشه . ضرر و خسارت و شکستی در کار نباشه .
ما بد عمل کردن و اشتباه کردن و کامل نبودن رو پیوند داده ایم با ارزشی که داریم . فکر می کنم اگه نتونیم خوب باشیم و بهترین باشیم و کاملا خوب و درست عمل کنیم علامت اینه که ما بدردنخور هستیم و بی لیاقت و بی ارزش هستیم . نمیتونیم این دوتا رو از هم جدا کنیم .
هر جا کم و کسری بوده و هر جا عیب و ایرادی بوده فوری اولین فکری که میاد سراغمون اینه که اشکال از منه و من مقصرم و من بد عمل کرده ام . بد عمل کردن و اشتباه کردن هم که معنیش این میشه تو فضای ذهن ما که بی ارزشیم و بدردنخوریم و بی عرضه ایم و مایه خجالتیم و از بقیه کمتر و حقیرتریم .
اگه این ارتباط قوی و محکمی که تو ذهن ما بین اشتباه کردن و خوب عمل نکردن و کامل نبودن با بی ارزشی و حقارت وجود داره، از بین بره ، خیلی راحت تر می شیم و خیلی راحت تر اقدام می کنیم . ترسامون کمتر می شه .
الان احساسات مختلف ومکالمات ذهنی خودت رو که درهنگام مواجهه با این مشکل داری رو موشکافانه برای خودت بنویس خیلی کمکت می کنه تا از شر این افکارمزاحم راحت بشی واقدام کنی. بطور مثال:
موقع درخواست کردن از دیگران این فکر به ذهنم میادکه، تو نباید با مطرح کردن درخواستت موجب ناراحتی و ایجاد دردسر برای دیگران بشی . تو این حقو نداری . تو این اندازه ارزش و اهمیتو نداری . تو نباید مزاحم طرف بشی . اون از این رفتار تو خیلی بدش میاد که بخوای براش دردسر درست کنی . اون تو رو طرد می کنه . از دستت ناراحت میشه . تو اصلا حق نداری اونو ناراحت کنی . تو در این حد و حدود نیستی . تو نباید پا رو از گلیم خودت درازتر کنی . یا این فکر که اون اصلا تو رو مهم نمیدونه . تو ارزشی پیش اون نداری . اون خیلی مهمتر و با ارزشتر از توئه . تو آدم بیخود و نابلد و بچه ای هستی