مشكلاتی كه مانع ازدواج ما می شوند (زندگی تنهای نا اميد)
سلام من دختري 25 ساله هستم
تازه عضو شدم اما تقريبا سه ساله كه درهمدردي هستم ميخواستم هميشه حرف بزنم اما ميدونم راه حلي واسه مشكلات من ونامزدم وجود نداره .اما الان كه عضو شدم ميخوام واسه سبك شدن خودم هم كه شده حرف بزنم
من ونامزدم نزديك به 4 ساله كه همديگرو ميشناسيم وسه ساله كه روابط دوستي داريم بايد بگوم كه من وايشون عقد نكرديم وتنها منتظريم تا شرايط ازدواجمون پيش بياد اينكه من ميگم نامزد چون اسم ديگري نميتونم بگذارم .
من وايشون 12 سال اختلاف سني داريم از طريق كار وهمكاري باهم اشنا شديم هردو دريك زمينه كارميكنيم ما هردو بصورت پروژه ي كارميكنيم كه درامد خوبي نداره ودرواقع يه كار ازاد كه اصلا نميشه روي درامدش واسه زندگي حساب كرد ماهها ميگذره وحتي دريغ از يك پروژه ،نامزدم تخصص بالايي داره وتوقعش واسه كار هم زياد نيست اما متاسفانه وضع بيكاري درجامعه بيداد ميكنه وخوب ماهم هرچقدر دنبال كارميگرديم پيدا نميشه هم خودش و هم من يه كم به كار ايشون حساسم راستش حاضر نيستم با اين تخصص قوي كه دارند هركار وشغلي را انجام بدهند با اينكه خودش تا حالا ميخواسته بره اما من دلم نميخواسته وخدارا شكر هم نشد.چون خودم تو همين زمينه كارميكنم ميتونم دركش كنم كه چقدربراش سخته واسه كسي كار كنه وبه ماهي 300 يا 400 تومن حقوق بهش بدهند اين واقعا درشان خودش نيست .سرمايه اي هم نداريم كه يكار واسه خودمون شروع كنيم دنبال وام خوداشتغالي هم رفتيم اما يكسري شرايطي گذاشتند كه باز هم براي ما فراهم نيست.
اوضاع مالي ما واسه ازدواج اصلا مناسب نيست تا الان هركار كرده تا پس انداز كنه نشده ومجبوره كل پس اندازشو واسه خونه بزاره تا بشه يه الونكي دست وپا كنه.
من واقعا دوستش دارم اما شرايط پيچيده ما باعث شده ازدواجمون دائم تاخيربيفته بخصوص اينكه اختلاف سنيه ما زياده خانوادهها مخالفت ميكنند و هرچي بيشتربشه بدتر ميشه نميدونم چيكار بايد بكنيم؟
اون بيچاره هم دائم داره فكر وخيال ميكنه بهم ميگه من تورا اسير كردم تورا معطل كردم گاهي هم اينقدر اين مسائل مالي بهش فشار مياره كه بهم ميگه برو پي زندگيت اما از ته دلش نميگه فقط بفكرمنه. من هيچ وقت شكايتي نكردم يعني خودم اينجوري فكرميكنم .
اون داره مريض ميشه
چربيش بالا رفته ريزش مو ودردهاي عصبي ديگه اي كه همش از سر فكر وخياله .
ما ازطرف خانواده ايشون هيچ حمايتي نخواهيم شد خب اونها هم واقعا از نظر مالي درشرايطي نيستن كه كمكي بهمون بكنند وما هم توقعي نداريم خانواده خودم هم همينطور.
من به زندگي كم قانعم اما خودش ميگه من سنم بالاست وبالاخره خانوادت مخالفت ميكنند راست هم ميگه .ميگه خب بخاطر اينكه مخالفتشونو كم كنم بايد حداقل ازنظر مالي تامين باشيم تا كمتر گير بدند .
واقعا گيجم ونااميد خيلي دعا كردم خيلي تنشها را باهم گذرونديم مشكلات ما زياده ونميدونم كدومو بگم تنها چيزي كه هست اينه كه ما واقعا همو دوست داريم واون بارها بهم اينو با رفتارش اثبات كرده ولي اين شرايط بد باعث شده هردومون نااميد بشيم يه روزهايي من اونو دلداري ميدم يه روزهايي اون به من دلداري ميده
ازاينكه دوستاي خوب همدردي نوشته هاي من را ميخونند وحتي ممكنه همدردي بكنند پيشا پيش متشكرم:72:
RE: مشكلاتی كه مانع ازدواج ما می شوند (زندگی تنهای نا اميد)
از همه دوستاني كه نوشتند متشكرم .
در جواب دوست عزيز بي نهايت بايد بگوم :
1-بله همانطور كه در پست اولم گفتم ما هيچ رابطه رسمي نداريم براي خواستگاري به شرايطي نياز داريم البته ازخانواده من مادرم كم وبيش ميدانند كه فردي درزندگي من هست چون در طول اين مدت خواستگاراني داشتم كه اجازه ندادم خواستگاري بيايند و مادرم متوجه شدند كه من به كسي علاقه دارم من هم بطور شفاف وواضح موضوع را به ايشون نگفتم فقط گفتم براي همسرايندم يسري معيارها دارم كه وقتي بهشون معيارهامو گفتم خودش گفت اين معيارها يعني تو كسي را زير سر داري.
2-بله من براي انتخابم معيار داشتم و با گذشت اين زمان زياد وبا شناختي كه پيدا كردم ميتونم به جرات بگم اصلا پشيمون نيستم ايشونو انتخاب كردم نميگم فرد كامليه وبي هيچ عيب ونقص اما يكسري مرامها وجونمرديهايي داره كه راستش من دور وبرم كمتر ميبينم مردم رعايت كنند،
3-متاسفانه با شناختي كه از خانواده ها داريم مطمئنيم مخالفت ميكنند بخاطر مسائل مالي و اختلاف سنمون و(چون من تك دخترم وميدونم چجوري برخورد خواهند كرد)براي همين ميخواهيم اين مشكلات مالي را به حداقل برسونيم تا بتونيم از مخالفتهاشون جلوگيري كنيم .
يكسري اختلاف فكري كه با خانوادها هميشه وجود داره وما را ميترسونه .ترس از مواجهه شدن با اين مخالفتها مارا دائم عقب ميندازه خب ايشون مرده وشرايطش بهتر از منه ،خودش از اينكه من به خانوادم بگم ابايي نداره اما من اگر بگم اونها مخالفت ميكنند واگر متوجه رابطه ما بشوند ميخواهند مارا از هم دور كنند اگرچه ما همين الانشم باهم جز ارتباط كاري اونم هركسي تو خونه خودش هيچ ارتباطيي نداريم وبه ندرت همو ميبينيم اما نميخواهم همين اميد را هم ازمون بگيرند ميخواهيم مشكلاتمونو حل كنيم وزندگيمون وبسازيم فقط همين .
واما درمورد اينكه چرا ايشون هنوز با اين سنشون نتونستن به جايگاه كه درشانشون هست برسند بايد بگوم كه:
حدود 8 يا 9 سال پيش كه ايشون در اوج كاري خود بودن يك تصادف ميكنند كه ايشون به مدت يكسال كاملا خانه نشين ودربستر ميندازه در همين مدت قرار بوده با دوستشون شراكتي يك كار راه بندازند وخب مسئله تصادف باعث ميشه شراكت بهم بخوره (سرمايه از دوستش بوده وكار از ايشون)همين اتفاق باعث شده اونجوري كه پيش بيني كرده بودن به هدفهاشون نرسند
بعد اون اتفاق هم ايشون خيلي سعي كرده شراكتي كاري راه بندازه اما نشده از وقتي هم كه من ايشونو ميشناسم شاهد تلاشش بودم اما واقعا بعضي وقتها خيلي بدبياري مياره . واين بدبياريها خيلي توي روحيش تاثير گذاشته نااميد شده وحتي گاهي از گرفتن پروژه هاي كمي پيچيده ميترسه ميگه ميترسم نشه وبعد همه چي خرابتر بشه .
ببخشيد پرحرفي كردم فقط ميخواستم سئوالاي بي نهايت عزيز را جواب بدم .
مشكلات ما حل نميشه :302:
RE: مشكلاتی كه مانع ازدواج ما می شوند (زندگی تنهای نا اميد)
عزیزم نمیخوام ناامیدت کنم ولی جوری حرف زدی فکرکردم همسرته منطقی باش شما این همه زحمت بکشی و مشکلات مالی که اصلا به شما مربوط نمیشود رو حل کنید و این اقا به خواستگاری شما بیایند وباز هم خانواده شما قبول نکنند آیا ادمی هستید که روی حرف خانواده ات حرف بزنی یا امکان داره بدون اجازه اونا با این شرایط این اقا با هم ازدواج کنید یا اینکه اون موقع با وجود این همه وابستگی باید یه ضربه بخورید که از اینی که هستید بدتر بشه
این رابطه اشتباهه
این توجیهی هم که شما برای کار این اقا در این سن اوردید اصلا منطقی نیست
بدون درنظر گرفتن احساساتت ببین این اقا میتونه تکیه گاه مناسب اینده ات باشه ؟ الان 37سالشه و صفره تا چندسال دیگه میتونه پاسخگوی نیازهای معمولیه یه زندگی باشه
ما تو قصه زندگی نمیکنیم تو جامعه امروز ما به این راحتیا نمیشه مثل 50سال پیش با احساسات و نون خالی زندگی کرد اگه مردش هستید که با همه این شرایط و هزارویک مشکل زندگی مشترک کناربیاید بسم الله همین الان خانواده ها رو درجریان بذارید و شرایط الان و اینده رو همینجور که اینجا بیان کردید بیان کنید که اگه قراره همون بشه و خانوادتون رضایت ندادن همینجا تموم بشه که بیشتر از این دوطرف اسیب نبینید واگه هم موافقت شد بهتر بزرگترا در ساخت این زندگی کمکتون کنند:72: موفق باشید
یاحق
RE: مشكلاتی كه مانع ازدواج ما می شوند (زندگی تنهای نا اميد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تنهاي نا اميد
مشكلات ما حل نميشه :302:
پس با این حساب تمام راهنمایی ها بیهودست.قدم اول اینه که ایمان داشته باشی مشکلت حل می شه.
RE: مشكلاتی كه مانع ازدواج ما می شوند (زندگی تنهای نا اميد)
سلام،
شاید این رابطه به ظاهر رمانتیک و عاشقانه باشد، ولی به نظر من "بی نهایت" و "نیلوفر مرداب" شما را با واقعیت های این رابطه رو به رو کردند!
یک نگاهی به این تاپیک بیاندازید: کلیک کنید
البته جریان این دختر خانم در جزئیات با شما متفاوت است، ولی اگر دقت کنید شباهت هایی را هم پیدا خواهید کرد و به خصوص پاسخ های فرشته مهربان، به درد شما خواهند خورد.
شما می دانید که خانواده با این ازدواج مخالفت خواهند کرد، پس تصمیم گرفتید پنهانی به رابطه ادامه بدهید؟!
و آخر چه برنامه ای دارید؟ فرض بگیریم دوست شما تا 1-2 سال دیگر شرایط ازدواج پیدا کرد.
مسئله فقط مسئله ی مالی نیست.
اگر پدر مادر شما به هر دلیلی مخالفت کردند، مثلاً گفتند دخترمان را به مرد 38 ساله نمی دهیم، شما چی کار می خواهی بکنی؟!
به نظر من با توجه به تفاوت سنی شما (که البته این تفاوت سنی توصیه نمی شود) هر چه زودتر قضیه رو علنی کنید.
علنی کردن قضیه بهترین کار در شرایط کنونی هست.
2 حالت ممکن است پیش بیاید.
یا پدر مادر شما کلاً با این ازدواج مخالفت می کنند و نظرشون عوض نخواهد شد. پس همین بهتر که همین الآن مشخص بشود و نه 2-3 سال دیگر!
یا اینکه پدر مادر شما موافقت می کنند. با توجه به این که این رابطه ی مخفیانه تمام می شود، و شکل علنی به خود می گیرد، پدر مادرها شما را حمایت خواهند کرد و حداقل کمک فکری برای شما خواهند بود.
امیدوارم از دست من ناراحت نشوید، و البته من این آقا رو نمی شناسم، ولی این که ایشون 37 سال سن دارند و هنوز از نظر مالی نتوانسته اند شرایطی مناسب داشته باشند، از نظر من یک نقطه ضعف حساب می شود. حتی اگر تصادفی داشته اند...
و مسئله ی بعد این که شما که می دانستید ایشون شرایط ازدواج ندارند، نباید این رابطه را آغاز می کردید و نباید درگیر احساسات می شدید.
موفق باشید.