-
تنهایی زده به سرم
سلام همگی خوبین؟
راستش شاید سوشلم تکراری و حوصله بر باشه ولی دوس دارم بگم
20سالمه و طوری تربیت شدم که تا حالا از پسرا دور بودم یعنی خودم نخواستم هیچ اجباری در کار نبوده ولی الان دوس دارم با کسی باشم
همه دوستام دوس پسر دارن و طرفاشونم آدمای خوبین منم میگم چرا من کسی رو پیدا نکنم
از جایی ام که خیلی منطقی هستم اینکارا با منطقم جور در نمیاددددددددد من یه رابطه برپایه عشق میخوام نه دوستی های ناسالم امروزی
دلمم میخواد از تنهایی درآم:302:
اینم بگم از بس مغرورم پسرا زیاد جرات نمیکنن نزدیکم شن فقط میخوام این فکرا از سرم بیان بیرون من نمیخواممممممممممم احساس تنهایی کنم
تنهام تنها زیادی تنهام:320:
-
RE: تنهایی زده به سرم
گوله نای،سه کلام می گفتی من دوست پسر می خوام.
دلایل عینی برای منع رابطه دوستی دختر و پسر
-
RE: تنهایی زده به سرم
سلام عزیزم
خوبی
این جور افکار تا حدودی طبیعیه
ولی من فکر می کنم برای فرار از تنهایی داری به جایی میری که خطر توش زیاده
یعنی سعی نکن به بیراهه بری
یعنی ممکنه که یه اتفاقایی واست پیش بیاد که صد بار آرزو کنی ای کاش تنها بودی و .....
ضمنا فرار از تنهایی نمیتونه دلیل خوبی برای برقراری روابط عاشقانه باشه و...
اگه تصمیم داری رابطه دوستی حالا تو هر سطحی انجام بدی به کنار
ولی همین مبارزه با تنهایی و تبدیل اون به فرصتی واسه پیشرفت می تونی جنبه های مثبت تر تمرکز کنی
-
RE: تنهایی زده به سرم
سلام دوست عزیز
به جمع دوستان همدردی خوش آمدی
همینکه وارد این جمع بسیار دوستانه و پر محبت شدی یعنی دیگر تنها نیستی
حق با آقای فرهنگ27 هست...اون تاپیکی که گفتند بسیار مفید هست.
چرا؟؟...الان به شما می گویم...نیاز شما یک نیاز کاملا طبیعی و فطری است یعنی گرایش به
جنس مخالف ... اما تنهایی پس از این دوستیها و یا خسارات حاصل از آن به مراتب دردناکتر و
بدتر از تنهایی الان شماست...دلیلش را می توانی با کلیک کردن بر روی این تاپیک بخوانی
دوست عزیز الان در حال انجام چه کاری در زندگیت هستی؟
کار می کنی؟ درس می خوانی؟
به تو قول میدهم تا 4 سال دیگر دوستان شما به تنهایی و غرور امروز شما حسادت می کنند
و با خود می گویند کاش ما هم مثل gulenay بودیم...آن موقع شما به دلیل پاکی از خدا
همسری نمونه و عالی گرفته ای و همه حسرت زندگیت را می خورند پس یک زندگی عالی
در آینده را بخاطر یک لذت زودگدر از دست نده!!!!
تنهاییهایت را در جمع دوستان همدردی و با اهدافی که برایمان در تاپیک بعد می گویی و با
راز و نیاز با خداوند و 100 البته دوستانی خوب و بهتر پر کن!
موفق باشی
-
RE: تنهایی زده به سرم
سلام
اول از هر چیز بگویم که انتخاب با شماست،ما تنها میتوانیم راه درست را به شما نشان دهیم
برای فرار از تنهای یا نیاز به جنس مخالف تمایل به ایجاد رابطه دارید آن هم رابطه ای که با منطق شروع شود و پایان ان عشق باشد؟!
فرار از تنهای-عشق؟ این شدنی نیست
شما مثلا" در خیابان هستید یه نفر به شما لبخند میزند ،ظاهرش به دل شما مینشیند ،ارتباط شروع میشود، هر کدام سعی در کنترل دیگری دارد، یعنی میخواهد او را اسیر خودش کند
این عشق است؟ آیا این راه به عشق میرسید؟
اصلا" در این نوع دوستی کدام پسر قبول میکند که چند ماه بدون هیچ احساساتی بدون هیچ حرفهای احساس برانگیزی، بدون قرار های دوستانه، وصرفا" جهت شناخت با شما باشد تا شما بر اساس این شناخت بتوانید قبول کنید عشق می آید؟
آیا آن پسر شرایطش ایداه آل عشق و ازدواج است؟ شما فردی را به دوستی انتخاب میکنید که همسن شماست آیا بعد از علاقه و وابستگی اگر شرایط ازدواج نداشت باز ادامه میدهید؟
اصلا" چه تضمینی بر این است که آن پسر در دوستی خیابانی شما را برای عشق و عاشقی بخواهد؟
این نشد؛یکی دیگه؟
لطمه های روحی،عقب افتادن از تحصیل،و همه و همه چیز میشود او و او و او ، آخرش جدائی! این توئی که باید زجر جدائی رو قبول کنی،این توئی که میترسی به همسر آیندت بگی رابطه داشتی؟ یا نکنه یکی بیاد و بهش بگه؟
خوب فکر کن ،آیا جوانی که کار دارد موقعیت اجتماعی خوب دارد؛ و هنوز ازدواج نگرده تنها نیست؟ پس چرا دوست نمیگیرد؟
-
RE: تنهایی زده به سرم
سلام دوست خوبم.
واقعیت امر اینه که ضعف های وجودی ما، در تنهایی مجال می یابند تا خودشونو نشون بدن.
البته این نشانه منفی نیست. خیلی هم خوبه، چون نشان میده یک سری احساسات پذیرفته نشده در شما هست که سرکوب شدن و نیاز هست به اونها اهمیت داد و تکلیفشونو مشخص کرد.
اما گاه روشی رو که ما برای اهمیت دادن به اونها استفاده میکنیم، روش معقولانه ای نیست و البته درد ما رو تسکین میدن، اما درمان نمی کنند و خب گاها ممکنه مشکلات بزرگتری برای ما ایجاد کنند. مثل شخصی که بخواد برای خلاصی از رنج ها به مواد مخدر رو بیاره. درسته یک مدت آروم میشه و میره تو فاز بی خیالی! اما مدتی بعد موا مخدر میشه بزرگترین مشکلش. ضمن اینکه مشکل قبلیش هم حل نشده.
دوستی از سر تنهایی هم همینه. یه رابطه که در عالم رویا و در بی خودی، یه مدت تسکینت میده. بعد که فهمیدی قضیه اونقدر ها هم ساده نیست، یکباره برمیگردی به عالم واقعیت و اونوقت تاسف میخوری.
همین دوستانت رو کافیه زمانی تصور کنی که معشوقشون رفته یا نتونستن رضایت بگیرن برای ازدواج، یا ... اونوقت حال تو بهتره یا حال اونها؟
اما بیا کمی منطقی باش. تنهایی. کم حوصله ای. شور و هیجان از زندگیت بر بسته، به محبت احتیاج داری و ...
پس به خودت حق میدی که حالت چندان هم خوب نباشه.
بنابراین باید چاره ای برای حل مشکلاتت بیابی. البته تدبیری که دائمی باشه و وابسته به حضور کسی نباشه.
مثلا: به خودم انرژی میدم، استعداد هامو نادیده نمی گیرم، هدفمند زندگی میکنم، فعالیت اجتماعی میکنم، با دوستام ورزش میرم، به خودم عشق میورزم، خودمو باور میکنم، خودمو دوست دارم و به خودم کادو میدم، به خودم میرسم، با خودم به مهربانی رفتار میکنم، در مقابل کارهای مثبت از خودم تقدیر میکنم و در مقابل اشتباهاتم، بزرگوارانه خودمو می بخشم و .....
اونوقت میبینی که برای تنهایی هات، تا راه حل هست، نیاز به مسکن نیست.
دوست خوبم یه نکته رو هم فراموش نکن.
اگر از سر تنهایی و نیاز با کسی دوست بشی، حتی به قصد ازدواج و حتی اگر موفق به ازدواج با او بشی، همیشه یک احساس وابستگی در تو خواهد بود، که نه اجازه میده تو از زندگیت لذت ببری و نه همسرت. در حقیقت هم خودت اسیر میشی و هم همسرت رو اسیر و پابند خودت میکنی. ماشااله بالغی و آینده چنین رابطه ای رو خودت هم میتونی پیش بینی کنی عزیزم. پس سعی کن مراقب باشی در آینده ی زیبای تو، جایی برای تعلق و وابستگی نباشه.
خوب فکر کن تا بهترین راه رو انتخاب کنی.:72: