RE: دغدغه های سارا بانوی گل
باران عزیز و سایر دوستانم سلام:
باران جان خیلی سعی می کنم بر این دغدغه های ذهنم پیروز بشم و تمام تلاشمو می کنم ولی متاسفانه یا خوشبختانه روح من خیلی حساسه ....
این جملات رو شنیدی:
زن عشق می کارد و کینه درو می کند
|
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی
|
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی
|
او درد می کشد و تو نگرانی که دختر نباشد
|
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی می بینی
|
او مادر می شود و همه جا می پرسند " نام پدر"
|
...........
|
دکتر شریعتی |
|
دوستان متن بالا به یک حقیقت اشکاری اشاره داره که من اطرافم و تو فرهنگ استانم زیاد می بینم...
نه تنها زنان..بلکه کودکان و مردان و جوانان ما...
همش با خودم می گم چه می شود مارا؟
باران جان درست حدس زدی با ورود دوباره با محیطی جدید ..من دوباره خیلی تحت تاثیر شرایط مردم قرار گرفتم..
چند روز قبل دختری دیدم رنجور که شاید 40 کیلو هم نداشت و ته مانده چهره اش نشان زیبایی گذشته اش داشت و با پسری بد ظاهر تر از خودش با 115 اورده بودند....هردو کراکی...
باور کن هنوز اون چهره مرگ که تو چهره هردوشون بود از کابوس های شبانه من نرفته..نه تنها من بلکه همسرم هم به عنوان یک مرد هر از گاهی چهره اون دختر و پسر کراکی دم مرگ رو به یاد میاره...
شده تو چشمهای کسی نگاه کنی و هیچ اثری از زندگی نبینی ؟شده؟
اخه چرا؟
چرا این همه اطلاعات به مردم می دیم ...حتی خود ما..تک تک ما باز با حماقت های کوچک و بی ارزش زندگی هامونو تباه می کنیم..اخه چرا؟مگه ما از زندگی چی می خوایم؟
چرا دل همسرمونو می شکنیم؟
چرا سر پول می جنگیم؟
چرا آنقدر برای هم بد می زنیم؟
چرا به پدر و مادرهایمان احترام نمی گذاریم؟
چرا چشمان پر فروغ خودمونو به دست یک ادم رذل می سپاریم؟
آخه پس یاد خدا..عقل و درایت و منطق رو خدا برای چی به ما داده؟
چرا تا دم عید میشه همه یاد این می افتن که پدر و مادر..یا کودک معلول ..یا فرد با مشکلان روان رو بیاریم و التماس کنیم فقط برای عید بستریشون کن؟
باور کنید می شکنم وقتی اینا رو می بینم...
اخه ادم حسابی اون سفره که پدر و مادرت سرش نیست به چه درد تو می خوره؟چطور می خواد برات خوشبختی بیاره؟
چطور لقمه از گلوت پایین میره؟از خودت خجالت نمی کشی؟
دوستان نمی خوام دم عید با ذهن اشفته ام دغدغه ذهن شما بشم..اینا فقط تلنگریست شاید یکی بخونه و درس بگیره..
به خدا دوستان من از اشک اون پیرزن خانه سالمندان برای بچه هاش ترسیدم و دعا می کنم خدا از سر تقصیراتشون بگذره..
باران جان چه بگم ..که کار من از گریه گذشتست به ان می خندم.:72:..
RE: دغدغه های سارا بانوی گل
یاری اندر کس نمیبینیم، یاران را چه شد | *** | دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد |
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی | *** | حق شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد |
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار | *** | مهربانی کی سر آمد، شهریاران را چه شد |
حافظ اسرار الهی کس نمیداند، خموش | *** | از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد |
|
RE: دغدغه های سارا بانوی گل
سارا بانوی عزیز؛ دختر خوب نگرانت بودم؛ البته با درایتی که از شما داشتم فکر می کردم که حتما مشغله های ذهنیت زیاد شده که نمی تونی به تالار سر بزنی؟ همین دیشب موقع خواب؛ باور می کنی یادت افتاده بودم و به این فکر می کردم که چرا سارا نیست؟
وقتی این تاپیک رو دیدم یه مقدار خیالم راحت تر شد؛ در مورد موضوع تاپیکت فعلا نمی تونم چیزی بگم؛ جز اینکه اینها واقعیت های جامعه ی ما و البته روی دیگر سکه ی انسانیت و انسان بودن هست که داره با چهره ی انسانی حیوان بودن خودش رو یدک میکشه!
RE: دغدغه های سارا بانوی گل
سارا جان
از ديد من هم انسان ها و هم آدم ها همه و همه قابل ترحم هستند . بيش از انچه كه فكر ش را بتوان كرد .
شايد ادم ها را دوست نداشته باشيم و انتخاب ما نباشند اما از اصل ماجراي ميزان بدبختي و آزردگي هاي آنها كم نميكنه و ....