کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
salam
man moddatie ke ba inja ashna shodam ama hamishe miomadam va faghat mikhondam ama hichivaght natonestam benevisam moshkelamo
asan nemidonam bayad az koja begam
az aval begam ya nagam
hodode 15 mahe ke aghd kardam
ama hamash fek mikonam entekhabam eshtebah boode
to in moddat harvaght ye moshkele jadid baram pish miad hamasham bekhatere dekhalate khonevadeie shoharame
khaste shodam asan nemidonam chikar konam
age az avale aval begam kheili ziad mishe
ama az moshekel alanam begam behtare
bade inhame vaght ke gharar shode ma berim sare khone zendegimono aroosi begirim khonevadeie shoharam migan harja ke ma begim bayad hamoonja bashe hartor ke ma begim bayad hamontor bashe ba onke hich kharjiam nemikhan bokonan ta alanam hame kharja ro harchand kochik shoharam tanha karde ama hamishe ona nazar dadanoo dekhalat kardan
ama bazam shoharam az ona hemaiat mikone in masaiel baes mishe hamash mano on baham bahs konimo ghahr konim hamash darim dava migirim bahs mikonim
on mige mamane to felan kard man migam mamane to felan kard
khaste shodam
hamash to fekram miad ke bayad joda besham ama mitarsam chon nemidonam mardom chi migan poshte saram yebar be shoharam goftam ke ma be darde ham nemikhorim eshtebah kardim goft to bacheie nemifahmi chi migi, ama man ba onke 23 salame ama kheili jaha hame to karashon ba man mashverat mikonan!
hamash fek mikonam eshtebah bode entekhabam akhe khodamam nafahmidam chejori shod ke behesh bale goftam akhe khastegaraie dg dashtam ke alaki hama ro rad kardam nemidonestam chejori bayad entekhaab konam
to ro khoda komakam konin
engar khoda ham dg sedamo nemishnave akhe hamishe hameja baham bodo komakam mikard ama alan sharaiet roz be roz badtar mishe fek mikonam khoda dosam nadare ya inke nefrine yeki poshte sraame
nemidonam asan nemidonam bayad chikar konam
hamash mitarsam yeki biad inja harfamo bekhone befahme manamo aberoom bere
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
سلام دوست عزیز،
ورودت رو به همدردی تبریک می گم،:72::72:
ممنون می شیم اگه فینگلیش تایپ نکنی و اینم متن شما::72:
سلام
من مدتی که با اینجا آشنا شدم اما همیشه میومدم و فقط میخوندم اما هیچیوقت نتونستم بنویسم مشکلمو
آسان نمیدونم باید از کجا بگم
از اول بگم یا نگم
حدود ۱۵ ماه که عقد کردم
اما همش فک میکنم انتخابم اشتباه بوده
تو این مدت هروقت یه مشکله جدید برام پیش میاد همهاشهم بخاطر دخالت خانواده شوهرمه
خسته شدم آسان نمیدونم چیکار کنم
اگه از اول اول بگم خیلی زیاد میشه
اما از مشکل الانم بگم بهتره
بده اینهمه وقت که قرار شده ما بریم سر خونه زندگیمونو عروسی بگیریم خانواده شهرم میگن هرجا که ما بگیم باید همونجا باشه هرطور که ما بگیم باید همونطور باشه با اونکه هیچ خرجیم نمیخوان بکنن تا الانم همه خرجا رو هرچند کوچیک شهرم تنها کرده اما همیشه اونا نظر دادنو دخالت کردن
اما بازم شهرم از اونا حمایت میکنه این مسائل باعث میشه همش منو اون باهم بحث کنیمو قهر کنیم همش داریم دعوا میگیریم بحث میکنیم
اون میگه مامان تو فعلا کرد من میگم مامان تو فعلا کرد
خسته شدم
همش تو فکرم میاد که باید جدا بشم اما میترسم چون نمیدونم مردم چی میگن پشت سرم یبار به شهرم گفتم که ما به دارد هم نمیخوریم اشتباه کردیم گفت تو بچهٔ نمیفهمی چی میگی، اما من با اونکه ۲۳ سالمه اما خیلی جاها همه تو کاراشون با من مشورت میکنن!
همش فک میکنم اشتباه بود انتخابم آخه خودمم نفهمیدم چجوری شد که بهش بله گفتم آخه خستگری دیگه داشتم که الکی هما رو راد کردم نمیدونستم چجوری باید انتخاب کنم
تو رو خدا کمکم کنین
انگار خدا هم دیگه صدامو نمیشنوه آخه همیشه همهجا باهم بدو کمکم میکرد اما الان شرایط روز به روز بدتر میشه فک میکنم خدا دوسم نداره یا اینکه نفرین یکی پشت سرام
نمیدونم آسان نمیدونم باید چیکار کنم
همش میترسم یکی بیاد اینجا حرفامو بخونی بفهمه منو آبروم بره
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
سلام دوست خوبم. گمان نميكنم انتخاب شما اشتباه بوده باشه. بلكه به نظر ميرسه شما روش كنار اومدن با عقدتون رو بلد نيستين. در حقيقت فكر ميكنم يه مقدار بعد از عقد سرگردان شدين و تصور ميكنيد شرايط از زمان قبل از عقد تا به امروز فرق كرده.
تذكر: راه حل شما جدايي نيست. بلكه حل مشكلات موجود و سازگار شدن با شرايط جديده.
شما بايد آگاهيتونو بيشتر كنيد و ياد بگيريد كه چطور با همسرتون كنار بياين و با هم دعوا نكنيد. عزيزم احساساتي برخورد نكنيد. بهتره براي حل مشكلتون از منطقتون كمك بگيريد، چرا كه امروز شما مسئول يك خانواده ايد و هدايت يك خانواده به سمت ايده آلش، نيازمند انديشه و سياسته. احساس، فقط نفع يا ضرر خودشو ميشناسه. اين فكر و منطقه كه راه صحيح نجات رو نشون ميده.
پس آروم باشيد و سعي كنيد با آگاهي و مطالعه ي بيشتر افسار زندگي رو به دست بگيريد و شرايط موجود رو بهبود ببخشيد.
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
دوست عزیز،
15 ماه عقد خیلی طولانی است. طبیعی است که بلاتکلیفی شما دو نفر که به نوعی دیگه عضو یک خانواده جدید شدید ( خانواده دونفره تون ) و از طرفی هنوز با خانواده قبلی زندگی می کنید این مشکلات را ایجاد می کنه. وقتی برید خونه خودتون این مشکلات مامانم، مامانت کمتر می شه. البته به یک شرط ...
به شرط این که شما مهارت های همسرداری و مهارت های ارتباطی تون ( با خانواده همسر و حتی خانواده خودتون ) را افزایش بدید. شما الان دیگه خانوم و مدیر یک خانواده هستی. باید یاد بگیری که چطور با مشکلاتت کنار بیایی و چطور حلشون کنی.
من فکر می کنم خدا به موقع رسوندت به این تالار. خیلی از دوستان هستند که می گن کاش من زودتر با این تالار آشنا شده بودم ( از جمله خودم ). اما شما سر بزنگاه رسیدی. استفاده کن.
مشکلات مشابه دوستان را بخون. خانمهای جوانی که با همسرشون یا خانواده همسرشون مشکل دارند. ریزه کاریها و نکاتی که گفته شده را دقت کن. سعی کن از اشتباهاتشون درس بگیری و تو زندگیت اونها را انجام ندی.
از اون دو جمله ای که در مورد همسرتون نوشتید هم این طور برداشت کردم که باید همسر خوبی باشند. اولا روی پای خودشون هستند و بدون تکیه به خانواده ازدواج کردند که خیلی خوبه. دوما به شما گفتند که زندگی شوخی نیست و شما الان داری احساساتی تصمیم می گیری.
یک سری مقالات مفید هم توی تالار هست که اونها را هم به تدریج آشنا می شی و می خونی.
به نظرم بهتره ارتباطت را با تالار قطع نکنی. بعد از دو سه ماه متوجه می شی که چقدر زندگیت تغییر کرده .
این لینک ها را ببین.
مشکلات من با همسرم و خانواده اش در شروع زندگی مشترک
خانواده شوهر
زنان از شوهران چه می خواهند
شوهران از زنان چه می خواهند
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
سلام
ببین عزیزم این که فکر می کنی خانواده ی همسرتون دخالت می کنن شاید اگه به قضییه اینطوری نگاه کنی که اونها فقط نگران شما هستند راححتر باهاشون کنار بیای .
عزیزم شما الان نباید بگی ای کاش بله نمی گفتم . مگه همسرتونو دوست نداری ؟ ببین گلم اگرم می خوای حرفییو به همسرتون بزنی که مخالف نظر خانوادشون هست شما نباید نشون بدی که از نظر دادن خانوادشون ناراحتی با زبان خوش با همسرتون صحبت کن و بگو عزیزمن می دونم که خانواده هامون نگرانمون هستن و از این که در کنار هم هستیم خوشحالم و می دونم در کنار هم می تونیم مشکلامونو برطرف کنیم .. راجب خونه هم به نظر من مثلا این طوری باشه به نظرت بهتر نیست و راجب هر چی که می خوای حرف بزنی دلیلی نداره راجب نظر خانوادش حرف بزنی شما نظر خودتو بگو بعد هم بپرس نظر همسرتون چییه و دلیلی برای دعوا سر صحبت خانواده نزار
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
ممنون که جواب دادین
اما مشکل من خیلی از این چیزایی که هست بزرگتره شاید من نمیتونم خوب بیانش کنم،من شوهرم و شاید ماهی 1 بار یا 2 بار ببینم! همش تلفنی در ارتباطیم!اون کارش جای دیگه ست ومنم باید بعداز عروسی و گرفتن خونه برم اونجا.اما خونوادش اینجا تو شهر ما هستن.
یه مدتی بود که یکم شرایطم آروم شده بود من هم خونوادم و آروم کرده بودم آخه اونا مخصوصا مادرم خیلی بخاطرم ناراحته همش غصه میخوره دیگرون با اونکه نمیدونن و از چیزی خیلی خبر ندارن بهش میگن که زود بود واسه دخترت و از این حرفای خاله زنکی.........اونم همش با شنیدن این حرفا و دیدن من غصه میخوره خیلی نگرانشم تو این مدت از اون روز اول که توی مراسم عقد مسایل شروع شده تاااااااااااااا الان! شاید باور نکنین اما تو همون مراسم سر سفره عقد هم دعوا کردن! دلم خونه، روز نیست که گریم نگیره از گذشته م! حتی الان که مینویسمم گریم گرفته، میترسم همکارام بفهمن و مسخرم کنن که همین بود اون کسی که انتخاب کردی!
دیروز بعد اینهمه مسایل ریز و درشت که پیش اومده و منم همش گذشت کردم باز مادرش زنگ زد بهم و گفت که چرا رفتین فلان کردین وبه من نگفتین من اصلا تو عروسیتون پا نمیذارم(با اونکه هیچ خرجی دارن نمیکنن) هیچکسم نمیذارم پا بذاره تو عروسیتون، این پسره(که پسر خودش باشن) مال خودتون،بعدم بدون خداحافظی قطع کرد! دیگه هیچوقت اینطوری حرف نمیزد همیشه خودش و خوب نشون میداد طوری که جلو بقیه خراب نشه! اما اینبار دیگه نمیدونم چرا اینجوری کرد....به خدا خسته شدم دیگه نمیدونم چجوری رفتار کنم اگه جوابش و میدادم همه جا پخش میکرد که من بی احترامی کردم اولم به شوهرم میگفت که ازم دوره و از همه جا بی خبره!
با گریه اومدم و به مامانم گفتم! اینقدر عصبانی شده بود که خدا میدونه هی میخواست زنگ بزنه بگه تمومش کنین این مسخرا بازیا رو اما من گفتم نمیخواد آخه ترسیدم کار خرابتر بشه، از یه طرف فکر میکنم اشتباه کردم آخه دوستم میگفت که اینا میخوان گربه رو دم حجله بکشن تا هرچی اونا میخوان بشه گفت مگه میشه هیچکی نیاد تو عروسیت! گفت تو خیلی احمقی که دوباره زنگ نزدی بهش بگی آخه شما که دارین خرج نمیکنین چرا هی ایراد میگیرین!!! اینم بگم که من تو همه کارام ازشون نظر میپرسم این موردم همینطور اما میگه تو بهم دروغ گفتی هم تو هم پسرم! اما من اصلا نمیدونم چی میگه! اصلا نمیفهمم!
نمیدونم باید چیکار کنم! تازه شوهرم اینهمه دیده من ناراحت و عصبانیم زنگ زده که از دلم در بیاره مثلا! برگشته گفته تو چرا به مادرت گفتی!!! همین! آخه مگه مادرم خودش نمیفهمه وقتی میبینه من گریه میکنم! میگه الکی یه چیز میگفتی! میگه تو رفتارت نادرسته!آخه من چه رفتاری کردم خدایا اینم از شوهرم،فقط الکی میگه من تو رو دوست دارم اما تا حالا تو عمل ندیدم این دوست داشتنش رو! این دفعه که اصلا من روحمم از هیچی خبر نداشت!اصلا کسی نذاشت حرف بزنم من! دارم دیوونه میشم به خدا، همش همه چی همینجوری میمونه تو دلم و دوباره باید یه جوری وانمود کنم چیزی نشده آخرش اینه که یه شب با شوهرم حرف نزنم! مثه دیشب که زنگ نزدیم!
خیلی خسته شدم اینبار دیگه واقعا خسته شدم
اینم بگم که طولانی شدن این مدتم بخاطر مسایلی بود که پیش اومد وگرنه پدرم همون روز اول شاهد آوورد که بیشتر از 1 سال طول نکشه حتی الانم که قرار شده بریم سر زندگیمون بازم دارن اذیت میکنن انگار هیچی نمیخواد جور بیاد بازم میترسم مثه پارسال بشه و روز از نو ...
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
شوهر شما چند سالشونه؟
احساس می کنم که رفتار مناسبی را در مقابل کارهای مادرشون دارن انجام می دن.
ببینید ایشون که نمی تونند در مقابل پدر و مادرشون وایسن. نمی تونن بهشون بی احترامی کنند. در ضمن اگر این کار را بکنند وضعیت شما بدتر می شه. یعنی اونها احساس می کنند که واقعا به قول خودشون پسرشون را ازشون گرفتید. پس شوهرتون داره سعی می کنه که اوضاع بدتر نشه.
مهمترین قسمت زندگی مشترک شما ارتباط با همسرتون هست. اگر شما ارتباط خوب، صادقانه و صمیمانه ای داشته باشید زندگی خوبی خواهید داشت. پس فقط روی روابط خودتون و همسرتون تمرکز کنید.
از گفتن حرفهای مادرشوهرتون به مادرتون یا برعکس چیزی نصیبتون نمی شه جز کشمکش بیشتر. شما نباید بلافاصله و عین همون جملات را به مادرتون می گفتید. سه نفر که مبنای تصمیماتشون هم احساسات هست با پیغام رسوندن و پیغام گرفتن افتاده اند به جون یک زندگی. به نظرتون نتیجه اش چی می شه؟
مادرشوهر احساساتی فکر می کنه که پسرش را گرفتید و ... شما حرفهاش را می برید برای مادر احساساتی که فکر می کنه که دخترش حیف بوده و زود بوده و ... این کار را نکنید. اصلا از هیچ کدوم برای دیگری گله نکنید. نقل قول مستقیم جملات و ... کار درستی نیست.
اگر به مشکلی برخوردید بهتره بعد از یک روز فکر کردن که با چه جملاتی و چه جوری بگید، با پدرتون صحبت کنید. آقایون معمولا منطقی ترند و در این جور مسایل کمتر احساساتی می شوند.
شما وقتی از این شهر برید و با همسرتون زندگیتون را شروع کنید مطمئنا وضعیت بهتری خواهید داشت. مخصوصا اگر روی خودتون کار کنید.
یکی از مشکلات شما هم این است که فکر می کنید زود بود ازدواج کردم، خواستگار قبلیه بهتر نبود؟؟ حالا مردم می گن این بود شوهرت؟؟
اصلا زود نبوده. 23 سال سن خوبیه و باید ازدواج می کردی. خواستگار قبلیه و بعدیه هم مشکلاتی داشتند که شما نمی دونستید و هیچ زندگی بدون مشکل نیست. این فکرها را از سرت بیرون کن و زندگیت را بساز.
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
ممنون از راهنماییتون
27سال،
من نمیدونم باید چه جوری در برابر این توهینات رفتار کنم،وقتی حتی به اعتقاداتم هم توهین میشه،مادرشون 3 بار این جمله رو تکرار کردن که تو که نمازم بلدی بخونی و میخونی چرا دروغ میگی!شاید به قیافه و ظاهرمن این چیزا نیاد،اما این دلیل میشه که مسخرم کنن؟
من در حال حاضر نمیدونم با شوهرم هم باید چه برخوردی کنم،از دیروز جوابش و ندادم تا یکم فکر کنم اما نمیدونم چیکار کنم! بازم جوابش و بدم و بگم عیب نداره؟بگم مادرت هرچی تو دهنش بود گفت اشکال نداره بازم فراموش کنم؟مثله قبل؟ شما بودید چه برخوردی می کردید؟
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
RE: کاش هیچوقت بله نمیگفتم...
سلام دوست خوبم.
باز هم تكرار ميكنم: بايد بيشتر سياست داشته باشين و سعي كنيد آگاهانه و منطقي اين مسائل رو برطرف كنيد. به هر حال شما نميتونيد ديگران رو تغيير بدين، بنابراين بايد شرايط سازگار شدن با محيط و افراد رو براي خودتون فراهم كنيد.
تذكر: همانطور كه بهشت جان اشاره كردند، صحبت ها رو اينور و اونور به افراد غير متخصص و همچنين افرادي كه تحت تاثير صحبت هاتون قرار ميگيرند منتقل نكنيد. اونها تنها كاري كه ميكنند، آتيش بيار معركه ميشن. همين. چون دوستتون دارند و نميتونن ببينند مشكل دارين، اونوقت پريشون ميشن و در نتيجه شما رو هم پريشونتر ميكنند. از طرفي از كل ماجرا و حقيقت هم اطلاعي ندارند.
دوست خوبم نميگم مشكلات رو در خودتون بريزيد، اما جاي مرور كردنشون، سعي كنيد به فكر حل كردنشون باشيد. بنابراين "چرا"ها رو بذاريد كنار و دنبال راه حل باشيد. اينكه چطور عصباني نشين، چطور دلشونو به دست بيارين، چطور رفتار كنيد كه احترامتونو نگه دارن و.....
يه كلام ختم كلام: از اين افكار بي نتيجه خودتونو رها كنيد و به دنبال روشي براي حذف موانع خوشبختيتون باشيد.