تو فقیر نیستی !
گفت : فقیرم.
گفتند : نیستی .
گفت : فقیرم ! باور کنید .
گفتند : نه ! نیستی .
گفت : شما از حال و روز من خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد که چقدر دستعایش خالیست و چه سختیهایی شب و روز می کشد.
ولی امام هنوز نگاهش می کردند.
گفت : به خدا قسم که چیزی ندارم.
گفتند : صد دینار اگه به تو بدهم ف حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری ؟ از ما فرزندان محمد(ص) .
گفت : نه ! به خدا قسم نه .
-- « هزار دینار » ؟
-- نه ! به خدا قسم نه .
-- ده ها هزار ؟
--نه ! باز دوستتان خواهم داشت.
--گفتند : چطور میگویی فقیری ، وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی ؟
« چطور می گویی فقیری ، وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست » ؟ 1
1- روایت مردی که خدمت امام صادق ( ع) رسید.
ماهنامه پرسمان ، شماره 82
علاقه مندی ها (Bookmarks)