او مرا خواهد چید . . .
دنیا پر از روز مرگی است و چین و چروک های صورت مادرم پر از زندگی . چشم هایم همه چیز را می بینند . در باغچه خانه مان دیگر یاس نمی کارند . نعناها خشک شده اند . همه می گویند: خاک باغچه مان نامرغوب است، ولی من باور نمی کنم . سقف خانه مان ترک برداشته است، اما دست های پدرم، پر از احساس است . روزگاری است که دست هایم را زیر لباس مخفی کرده ام تا حس زرد بعضی آدم ها را حس نکنم . ماسک های محلمان از جنس ناباوری است، دیگر هیچ بویی را استشمام نمی کنم .
شب ها از دهن دره آدم ها بی خود و بی جهت لجم می گیرد . چمن های پارک روبروی منزلمان زرد شده اند . از بس آدم های زرد و بی احساس روی آن ها پا گذاشته اند .
آدم ها همه مجسمه شده اند و چهره شان نماد غفلت . همه خود را به خواب زده اند تا بیداری را حس نکنند . دیگر هیچ کس دلواپس تنهایی نیست . چون همه تنها شده اند . دیگر برای جماعت ها کسی دست و پا نمی شکند . آرایش ها میگرن شده اند و آدم های بدون آرایش، پشت کوهی .
جمکران، پر از غربت آیینه هاست .
روزگاری که انسان ها یکدیگر را رها کرده اند، روزگاری که سنگ حاشیه خانه ها قدیمی شده اند و عینک پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها ناآشنا .
دیگر نمی خواهم اینجا بمانم . نمی خواهم نوشته هایم را در باغچه منزلمان بکارم . تا در بهاری نزدیک، سبز و خرم شوند . علی علیه السلام هم مرا کمک خواهد کرد . می ترسم آدم ها برای زیبایی، اشک شیرین بسازند . برای این که صورت هایشان سیلی آفتاب را تحمل نکند، دستور دهند که مسیر عبورشان را سایه بان بزنند، ولی من می خواهم، خودم را بکارم تا سبز شوم . من حتما سبز خواهم شد . مولا می آید . آری! او می آید، او مرا سبز خواهد کرد . او مرا خواهد چید.
منبع
علاقه مندی ها (Bookmarks)