تنهایی ، تنها اتفاق این روزهای من است و از همین رو با " من " خود خلوتی دارم که نتیجه اش نمی دانم چه خواهد شد . داشتم فکر می کردم :
گاهی وقت ها در ذهن آدمی حرف هایی از واژه ها شکل میگیرد که اگر همان لحظه بیان و یا به قلم کشیده نشود زود از یاد می روند و جز افسوس ثبت آنها برایت باقی نمی ماند .
مارا که نه غم دوزخ است و نه حرص بهشت ، این روز ها بیشتر از هر زمانی به دنبال خدا و نشانه هایش می گردم از همین رو به ذهنم رسید که گویی خدا عهدی با بندکانش دارد که در امور شان هیچگاه دخالت نکند مگر در هنگامی که او را صدا زنیم و از او یاری بطلبیم که اگر چنین باشد بیائیم با صدایی که همه ی سکوت تنهائی هایمان را بشکند ، صدایش کنیم و از او بخواهیم آن عهد بشکند و ما را به حال خود وانگذارد .
آنجا که یادگار خدایان به روی ماه
خط کتیبه های ملک خوانده می شوند
گر دست را سحر به در اری ز پنچره
دستت پر از ستاره شب مانده می شود
علاقه مندی ها (Bookmarks)