
نوشته اصلی توسط
همون شادزی
سلام دوستان گلم راستش دلم خیلی گرفته بود و چون سنگ صبوری جز شماها نداشتم امدم در دلی کنم.اگر در جریان کار من باشید من و یک بنده خدایی همدیگر دوست داشتیم و به خاطر سخت گیریها و توقعات بالای خانواده ما 2 سال الاف بودیم و الان کم کم داره میشه 3 سال اون پسر بیچاره اون قدر توهین و کم محلی دید و شنید که حالا که خانواده من راضی شدن و فهمیدن که پسر خوبی و می تونن قبولش کنن حالا خودش از خانوادم ترسیده و میگه باید بیشتر فک کنم و نامزدی و عقد هم فعلا حرفش نزن.راستش خودم اوایل خیلی شور و حال برای زندگی مشترک داشتم ولی الان خودمم هم سرد شدم و بهش حق می دم از خانوادم ترسیده باشه.بالاخره این پرتوقعی خانوادم یک قربانی داد.خانمها آقایون تو رو خدا برای ازدواج بچه هاتون سختگیری نکینید.کارم شده حسرت خوردن .حسرت اون دخترها و پسرهایی که به سادگی و بدون مشکل می رن زندگیشون شروع می کنن.واقعا خوش بحالشون.منم دیگه نه حال ازدواج دارم و نه حوصله ترجیح می دم برای همیشه تنها باشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)