RE: اگه يه روز...

نوشته اصلی توسط
rsrs1380
سلام:
یادمه زمانی بود نه خیلی دور نه خیلی نزدیک.......
وقتی که به چشمان هم نگاه می گردیم....
وقتی که با هم سخن می گفتیم....
وقتی که با هم می خندیدیم....
وقتی که با هم گریه می کردیم....
و قرار بود هیچ وقت زمان اونقدر جلو نره که ما رو از هم جدا بکنه...
قرار بود دست در دست هم به همه دنیا بخندیم....
قرار بود نذاریم اشکی از چشم اون یکی فرو بریزه....
قرار بود نه تنها همدل که همدرد باشیم....
قرار بود هیچ وقت دل هم رو نشکونیم....
و
هزاران هزار ناگفته درون قلب هامون که هیچوقت به کلام آلوده نشد....
و قرار بود هر وقت سر سجاده می شینیم از خدا بخواهیم به قلب هامون روشنی و عشق و دوستی عطا کنه.....
و امروز:
شاید هیچ کدوم از قرار های بالا را نتونیم بهش عمل کنیم ولی هیچ کس نمی تونه نذاره که سر سجاده برای هم دعا نکنیم....
چون اون هست که:
همیشه ما رو می بخشه...
همیشه چشم هاشو به چشمامون می دوزه...
همیشه نگرانمونه حتی اگه بد باشیم....
همیشه دوستمون داره حتی اگه ما یادمون بره بهش بگیم دوستت داریم....
و اونه که هیچ وقت تصور نمی کنه که ما دروغ می گیم.....
و هیچ وقت بی محاکمه سر بنده هاشو بالای دار نمی بره.....
چون او سراسر نور و امید است.......
هر وقت دلتون شکست برای منم دعا کنید
دعا کنید که هیچ روزی بی دعا نباشم......
وقتی این تاپیک رو خوندم،یه حس مشترک بین خودم و همه ی دوستانی که در اینجا حرف دلشون رو نوشتند پیدا کردم:
احتیاجمون به دعا کردن و دعا شدن
نقل قول خواهر بزرگوارم هم که نقطه ی عطف نوشته های دوستان برای من بود ....
خیلی روی من اثر گذاشت.
[align=justify][align=center]
[size=large]عشق یکسان ناز درویش و توانگر میکشد
این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد[/size][/align][/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)