+صداقت یا دروغ .....،نمیدانم!

[asheqh]

سلام به همه ی بچه های تالار همدردی.....
حتما تایپک تست من رو خوندین؟؟؟
دیشب که با عشقم داشتیم اس بازی میکردم،ازش خواستم باهام صادق باشه..
اونم بهم گفت که باباش که راضی بشو نیست پس این رابطه ای که با هم داریم و ادامه دادنمون اشتباهه،میگه که دیگه نمیتونه اسم من رو پیش باباش بیاره...ازم خواست که درکش کنم ..
من که خیلی دوسش دارم و میخوامش نمیدونم چرا اگه اونم من رو دوست داره میتونه اینقد ساده از من بگذره...آیا واقعا من رو نمیخواد؟؟؟آیا واقعا مشکلی هست؟؟؟چی می تونه باشه این مشکل به نظرتون؟؟؟؟
من 23 سالمه اونم 22 سال آیا ما بچه ایم؟؟؟؟؟؟
می خوام خودم تنهایی برم با باباش حرف بزنم...کار درستیه به نظر شما؟؟؟؟
اون با من توی این مدت رفتارایی داشته که واقعا سردر گم شدم و نمی تونم تصمیم درستی بگیرم....
شما می تونید کمکم کنید؟؟؟؟؟؟
نمی دونم داره دروغ میگه و خودشه که نمی خواد یا نه واقعا مشکل باباس؟؟؟
منتظرتون هستم.....

بچه ها تورو خدا یه راه حلی چیزی اگه دارین بگین شاید کارا شد>>>>
ممنونم.......

تو رو خدا اگه راه حلی دارین بگین شاید کارا بود<<<<<<<
ممنونم>>>>>>>>>

[سپیده ی عشق]

برادر خوبم
واقعا شرایط لا زم را برای تشکیل زندگی داری ؟ازلحاظ مادی وفکری به اون مرحله رسیده ای که می خواهی شریک در زندگیت بیاوری؟
به نظر من شما بد نیست در این سایت مشکلا تی که دوستان دارن را بخونیدبیشتر انها در سن کم وبا عشق فراوان پیمان زندگی را منعقد کردند.
چرا فکر میکنی 23 سال سن مناسب ؟
شاید اون خانم بتونه راجب به معقوله ی ازدواج فکر کنه اما برای اقایون این سن یک مقدار زود است
ونیاز به تا مل بیشتری دارند.
من علی رقم نظر دوستان مخالف با دوستی پسر و دختر نیستم اما به شرط وشروطها
به نظر من شما میتونید الان با همون خانم ارتباط داشته باشید اما اسم عاشقی روی ان نزارید و احساسی عمل نکید سعی کنید بیشتر عاقلا نه فکر کنید وفعلا تجربه کسب کنید.
تا درودی دیگر بدرود

[poune]

مردونه رفتار کن که تصور نشه بچه ای.اول از خودش مطمئن شو بعد با باباش حرف بزن.
چرا یه بار رفت ؟چرا دوباره برگشت؟ازش بپرس هدفش چیه از با تو بودن؟
نکته خیلی مهم:انقدر هم تابلو بازی در نیار که بفهمه خیلی عاشقش هستی که بعد باهات اینطوری رفتار کنه چون خیلی ببخشیدا ولی مثل اینکه جنبه ی محبت شما رو نداره

[asheqh]

ازتون ممنونم ولی من وضع مالیم خوبه خدا رو شکر...
ماشین دارم...دارم دنبال یه خونه میگردم بخرم...زشته ی دانشگاهیمم خوبه..میتونم خوشبختش کنم فقط خدمت نرفتم...فقط همین دختر رو دوس دارم...پیشنهاد دوستی و ازدواج از طرف دخترای دیگه هم بوده ولی به خدا من همین رو می خوام...
از خودش پرسیدم که چرا رفت و چرا هم برگشت،میگه که دوسم داشته ولی نمیخواسته احساسی فکر کنه و تصمیم بگیره...خودش گفت که واسه ازدواج اومده 5 ماه باهاش کاری نداشتم گفت که همه ی فکراش رو کرده...رفتم خواستگاریش یه بار الان یه بارم قبلا...همش میگه باباشه که نمیزاره...نمی دونم چرا با من این کارا رو میکنه من که دارم همه ی تلاشم رو می کنم ولی اون.....

[سپیده ی عشق]

ببین دوست عزیز من خودمم زنم
دوست شما وقتی می بینه که شما براش بی تابی میکنی و دلباخته و عاشقش هستید می خواهد پایه ی زندگی اینده اش را محکم بنا کند.
شاید شرایطت عالی باشه
اما به خدا سنت کمه و زود برای ازدواج
وقتی بعدها تصمیم بگیری برای ازدواج حتما اون موقع هم کیس مناسب پیدا میکنی.

[asheqh]

سپیده ی عشق مهربان خیلی ممنونم ازت...
خب اون خودش می گفت خدمتم رو تموم کنم بعد دوباره بیام منم نمی خوام الان ازدواج کنم فقط نمی خوام این دختر رو از دست بدم فقط خدا می دونه چقدر دوسش دارم...
می خواستم بمونه حداقل یه سال تا من کاملا کارا رو راست و ریست کنم بعد...
بگید من چه کار کنم که از دستش ندم...
شاید لوس بودم و کار سختی انجام ندادم ولی عشق این دختر من رو به هر کاری وا می داره...

[سپیده ی عشق]

دوست عزیز
شاید به دلیلی که تاحالا عاشق نبودم نمی تونم د رکت کنم.

[baby]

...رفتم خواستگاریش یه بار الان یه بارم قبلا...همش میگه باباشه که نمیزاره...

عاشق عزيز
کجا رفتي خواستگاريش ، از باباش دوبار خواستگاريش رو کردي يا از خود دختر؟
ظاهرا به خود دختره گفتي واون بهونه مخالفت باباش رو مياره وشما فکر ميکني راستش رو نمي گه.
با هاش صحبت کن بگو مي خوام با خونواده بيام خواستگاريت ، ببين چي ميگه ، ممکنه يه دفعه موضع خاصي بگيره بعد بيا اونو تحليل کنيم.
ضمنا من با توجه به شرايطت بنظرم نمياد سن کمتون اشکالي داشته باشه ،‌ اما يه دوستي دارم که تو همين سن وسالا ازدواج کرده بود و الان پشيمونه از اينکه زود ازدواج کرده.

[asheqh]

سلام baby
نه رفتم خواستگاری رسمی کردم...
رفتم خونشون...
البته خودم که نرفتم خونوادم...

[شکوه شب]

سلام دوست من
بارها در نوشته هام تاکید کردم ازدواج یعنی بلوغ . دوست داشتن شرط لازم تشکیل زندگی متاهلی هست اما شرط کافی نیست . اینکه اونقدر عشقت رو دوست داری که می گی عشق این دختر تو رو به هر کاری وامیداره نهایت دوست داشتنت قشنگه اما معقول نیست هر کاری ؟ ؟ ! بگو عشق اون منو وادار می کنه هر روز بهتر و شایسته تر از قبل باشم دوست داشتن تشویقم می کنه بهتر فکر کنم و رشد کنم .
اگر در انتخابت فقط احساس دخیل نیست و بر درستی این انتخاب یقین پیدا کردی بهتره با خانواده مطرح کن و با همراهی آنها به خواستگاری برو اون اگه واقعا" تو رو دوست داره و انتخابت کرده در خواستگاری مشخص می شه تنها رفتن و با پدر ایشون صحبت کردن برای پدر و مادر های ما دور از زیبایی است شاید تصور اینکه عجولانه تصمیم گرفتی یا خانواده ی شما موافق نیستند و خیلی مسائل دیگه به ذهنشون برسه که کارت رو دشوار تر کنه .
به خودت مسلط باشی و کمی زمان به خودت و عشقت بده گذشت زمان خیلی مسائل رو حل می کننه . ناامید نشو و توکل به خدا کن .
خواجه عبدا... انصاری در حالی که نومید و ناتوان بود بر درگاه خدا چنین گفت :
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سفید آوردم

خود فرمودی که نا امیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم

- خداوند در آیات قرآن چندین بار به نا امیدی و کفر بودن آن اشاره کرد -
واینچنین خداوند لطف و نظرش شامل حال خواجه شد .