[/color]حدوداً یک سال و 8 ماه پیش با کسی آشنا شدم که از من 2 سال و 4ماه کوچکتر است و بی کار است دانشجوی سال آخر معدن و سربازی نرفته ولی از نظر منطقی و عقلی از من قدرت درک بالاتری دارد ما از هر نظر با هم تفاهم داریم او خوش اخلاق و مهربان و با ایمان است و برای بزرگترها احترام خاصی قایل است من هم به تازگی در شرکت معتبری کار می کنم ما 8ماهی است که همدیگر را می بینیم تا بهتر همدیگر را بشناسیم تصمیم داریم ازدواج کنیم تا حدی در این موضوع جدی هستیم که برای هم حلقه خریدیم ،اما به تازگی دخترخاله و خواهرم بدجوری توی گوشم می خوانند که او هیچی ندارد و باید تا آخر عمر حسرت یه لباس به دلت بمونه و سنتو یه روز تو سرت می زنه این در حالی است که خواستگارهای با وضعیت مالی خوب هم دارم و دچار تردید شده ام چکار کنم من خیلی دوسش دارم اون از هر لحاظ دوست داشتنی در ضمن از لحاظ خانوادگی و فرهنگی در یک سطح هستیم هنوز خانواده هامونم از این موضوع خبر ندارند و من می ترسم مبادا بعد از این همه انتظار خانواده هامون با این ازدواج مخالفت کنند منو راهنمایی کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)