به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    ای دوست

    سر کوچه معرفت نشسته ام به انتظارت ،

    وجودی مملو از اضطراب حضور ،

    پایم لنگ غرور ،

    دستم تاول تمنابسته ،

    روحم کتک خورده نفس ،

    دلم پراز راز ،

    نگاهم پر از احساس نیاز ،

    زبانم بیقرار مناجات ،

    حاجت تیمار دارم ،

    که بیمه توبه ام کنی

    و نسخه اجابتم بخشی ،

    و به سرای عشقم خوانی ،

    لحظه ای رخ می نمایی ؟ یا
    .
    ......



    size][/align][/align]

  2. 10 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 01 تیر 88)

  3. #2
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    شنیده ای که می گویند بله و بلا ؟!!!
    "بله " عهد الست را به "بلای" دنیا امتحان باید ، تا عمق عشق و اخلاص و بندگی هویدا شود .
    عاشق آن کس است که با بلای جانان عشقبازی کند و راضی سرخوش باشد .
    لیک مدعی به اعتراض می آید و شکوه می کند و از بیقراری دارالقرار به به فریبندگی دارالفرار پناه می برد ...
    ما از کدام قومیم ، اهل بلا یا بی بلا..... ؟؟؟

    از آسمان دل فرود آمده بر تارک قلم مورخ 78/10/30

  4. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 01 تیر 88)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    می دانی چقدر دوستت دارم!

    حتما می دانی که.................!

    بگذریم عزیز.

    در اتاق ۱۵ متریی نشسته ام که:

    با سیب دختر..... پشت پنجره دو نگاه فاصله دارد.!

    بی شک او بدون یار هم خواهد زیست.......چرا فکر می کنی همه به تو محتاج اند؟....

    من این نامه را برای خودم می نوییسم! لطفا تو نخوان! دیگر خسته شده ام از نگاه های پر از سکوتت!........تصمیم گرفته ام! یعنی احساسم را وادار ساخته ام دیگر با ادم رنجوری مثل تو سخن نگوید.....راستش !کاری ندارم دیگر ....با شما! همین!


    در این سالها تنها همدمم درخت پشت پنجره بود....باورت می شود؟؟ ! آن درخت بیشتر از تو درکم می کند.

    انان چقدر دوستت دارند! مگر دوستانت که هستند...

    دوستی را از آن درخت بیاموز.......لااقل از تو "دوست تر" است...

    پس این غرورت چیست؟؟اصلا حرف حسابت چیست!


    پشیمانی................وعده دیدارمان باشد آن روز که !!!

    بی شک می توانم..

    می گویی با تو سازگار نبودم.....من که دوستت داشتم ""غریب""..عاشقت بودم "شدید"

    بگو برایم......فاصله ما تا چه حد بود؟؟فقط دو سلام ...تا روز خداحافظی.


    گوش کن! باید بروم .دلتنگش شده ام.آخر گویی او(درخت) هم به یاری وابسته است..

    شنیدی...........صدایم می زند....من سعی می کردم به تو نزدیک شوم اما تو داری کم کم می روی....آرام آرام!


    متاسفم.......عذاب وجدان؟؟داری!

    ..............فکر می کنم....... متاسفم که یک درخت مرا بهتر از تو درک می کند!!!

    ممنون از فرشته مهربان عزیز برای بازگشایی این تاپیک....
    من هم دل نوشته ای داشتم که در بالا آوردم...

  6. 12 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (سه شنبه 16 تیر 88)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    142
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )




    وای بازم صبح شده..بازم باید چشم هامو باز کنم و به دنیا اطرافم نگاه کنم..چشمام رو باز می کنم ...وای خدای من ...چرا همه دورم سیاه شده ..هیچی نمی بینم....چند بار چشمامو باز می کنم و دوباره می بندم ولی نه گویا فایده ای نداره ..از جام بلند می شم و دست هامو به دیوار می کشم..شاید هنوز شبه و چراغم خاموشه...کورمال کورمال به سمت کلید چراغ میرم و چند بار بالا و پایینش می کنم ...وای نه گویا مشکل از چراغ نیست...می ترسم ولی بازم امید دارم....جلوتر میرم..وای خدایا چقدر خوبه که دستام هستن تا بتونم رو دیوار بکشمشون ....خدایا شکرت که دستام هستن!!!
    دستم به گیره پنجره میره..بازش می کنم.. نسیم ملایمی موهامو نوازش میده..خدایا شکرت که پاهام هستن می تونم باشون راه برم!!!!!!!
    نفس عمیقی می کشم خوب گوش میدم..خوب خوب...صدای اواز پرنده ها رو می شنوم که با چه ذوقی می خونن ..وای خدایا ازت ممنونم که گوش هام هستن تا بتونم این صداهای زیبا رو بشنوم..قبلا هیچ وقت بهشون دقت نکرده بودم...یه دفعه یاد چشمام افتادم....دوباره ترس برم داشت..خدایا پس چشمام کو؟چرا همه جا سیاهه؟
    خواهرمو صدا می کنم....
    ببینم ایا روز شده؟
    آره ..روزه ..همه جا روشنه....تو خودم فرو میرم یعنی چرا نمی بینم؟بر می گردم رو تختم می شینم...چشمامو می بندم..و این بار با صدای ارام پرنده ها به خواب میرم...

    دوباره بلند میشم..می ترسم چشمامو باز کنم.....نکنه جایی رو نبینم..چند بار با خودم زمزمه می کنم..خدایا خدایا....نکنه نبینم؟
    آرام ندایی به گوش هام می رسه...دستت رو به من بده..خوب گوش کن...بلند شو و بیا..
    کجا بیام من که نمی بینم؟
    دنبال دلت بیا ولی چشماتو باز نکن..اونجا برو که دلت میره....
    نمی دونم چرا ولی به صدا اعتماد می کنم...هنوز چشمام بسته است و جرات باز کردنشو نداشتم....خدایا چه خوبه می شنوم..راه میرم...حس می کنم..وای خدایا چه خوبه که زنده هستم....ولی کاش بازم می دیدم.........همیشه باید کاش رو زبانم باشه....
    جلو میرم ..جلوتر ..خدایا این صدا منو تا کجا می خواد بره..حالا چکار کنم....نکنه از جایی پرت شم..نکنه بیافتم...چرا امروز این طوری شدم....خدایا....خدایا....صدامو می شنوی؟
    میرم تو حیاط ...بازم گنجشکا دارن می خونن ......بازم صداشون هست...خواهرم داره بازی می کنه....مامانم می خنده..بابام گویا تو باغچه است چون همش داره برام از گل های زیبای شکوفه می گه..
    نگامو سمت خورشید می برم...وای مگه خورشید کدوم طرفه من که نمی بینم..با چشم بسته سرمو می چرخونم تا ببینم کجا سیاهی چشمم روشن تر میشه...بچه که بودم بابام می گفت تو خورشید مستقیم نمیشه نکاه کرد..ولی بهم نگفته بود با چشم بسته میشه خورشیدو پیدا کرد....وای خدایا داره سیاهی چشمم روشن میشه......پس خورشیدو پیدا کردم....برای بار اول خوب نگاش می کنم..باید به بابام بگم که خورشیدو دیدم و تونستم سرمو دقیقا به سمتش بگیرم....مطمئن میشم....
    ندای قلبم میگه دیدی؟می خوای چشماتو باز کنی؟
    کمی تعلل می کنم.....صداها با هم قاطی میشن..اواز گنجشکا..جیغ خواهرم...مامانم..بابام........
    نه نمیشه باید ببینمشون..
    هزار بار دیگه...
    چشمامو آروم اروم باز می کنم......
    .
    .
    .
    نور شدیدی چشمامو می زنه....فوری سرمو پایین می ندازم..وای چقدر نور داره...وای چقدر صداها گنگ هستن..وای چرا همه چیز اونقدر با چشم بسته قشنگتر بود؟
    سعی کردم خورشیدو گول بزنم هر طور شده نگاش کنم...نه نمیشه....نورش داره چشمامو می زنه....نمیشه....
    به اتاقم بر می گردم..رو تختم میشینم..خدایا چی می خواستی بگی؟منظورت چی بود ؟این چه بازی ترسناکی بود؟
    موهامو کناری می زنم....فکر می کنم....
    بازم بازم...شب شد...ترسیدم ...
    ولی شب یه حسن داره و اونم اینه که میشه به تک چراغش نگاه کرد بدون اینکه چشمتو بزنه...بهش نگاه می کنم....نور تو از خورشید کمتره ...... ولی بیشتر مردم به تو نگاه می کنن..
    هیچ وقت ندیدم دو تا عاشق زیر نور درخشان خورشید قدم بزنن ولی شنیدم زیر نور ماه راه میرن......
    نا خود اگاه لبخند می زنم....
    حالا فهمیدم خدا چی می خواست به من نشون بده......
    حالا فهمیدم....
    چند نفر تو این دنیا فهمیدن که اون می خواست چی بگه؟
    مهم نیست..مهم اینه که من فهمیدم..........
    مهم منم
    من
    من
    من

  8. 8 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (دوشنبه 01 تیر 88)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    دارم تصمیم می گیرم...

    چشمانم پر است و لبانم خالی از سکوتی که وجودم را فرا گرفته!

    قسم می خورم.نه هرگز. باور دارم ان خدایی را که من و تو را آفرید تا پا به پای من و در کنار هم...

    این سه نقطه ها آزارم می دهد ولی بگذار کاملش کنم ...پا به پای هم و در کنارهم. اما نمی دانستم ریگی بر کفش داری که نمی توانی راه روی!!!

    گفتم که دارم تصمیم می گیرم...هیچ می دانی "تصمیم" یعنی چه؟؟؟

    خوب تمرکز کن و فکر...

    حال فهمیدی؟

    بگذار خودم بگویم .......حالا که از من جدا شده ای و گرمی را احساس نمی کنم.... حالا که دوستانت در گوشت زمزمه می کنند "آتش خانه رقیب گرمتر است">>>پشیمانم<<<

    پشیمانم که چرا زودتر از این به تو نگفته بودم:::

    تصمیم یعنی چه؟............یعنی: دوستت دارم

    من تصمیم را گرفته ام...... فردا به تو خواهم رسید...امروز کجایی!!!

  10. 8 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (سه شنبه 02 تیر 88)

  11. #6
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    بلوغ عقل و شهود دل


    اولین قدم تفرقه، از جدایی عقل و دل آغاز می گردد ، و اولین قدم سرگردانی و گم گشتگی و نارضایی از عقل بی دل است ، و اولین گام شیفتگی ، وقت تحیر عقل است .

    بلوغ عقل در هنگامه شهود دل است ، و عاطفه و محبت دریچه شهود .

    اولین بارقه شهود ، زاینده شور است و بیقراری حاصل این شور .
    با مجاهده برای رسیدن به قرار، آتش عشق بر افروخته می شود ، و چو این آتش شعله ور شود ، دل سوزد و محفل دلبر شود .

    دل می سوزد و نور حاصله ، قوت بصیرت می دهد و شهود حقیقت ، و دل سوخته محفل دلبر می گردد ، و چو دلبر آمد ، دل همه دلبر شود و دلبر همه دل ، و عقل در این نظاره بی نظیر به سکوت می نشیند ، نه انکار .
    پس منکرین عشق لاف عاقلی نزنند .

    "عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
    عشق داند که در این دایره سرگردانند"


    79/8/24 قلمفرسایی شد



  12. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 06 تیر 88)

  13. #7
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    گفت :

    از همدلی تا همدمی ،

    و از همدمی ، تا همرهی ،

    چند گامِ نور فاصله است ؟

    گفتم ، فاصله ای نیست ،

    همه چیز ،

    رو به "راه " است


    مرداد ما 1382



  14. 9 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 06 تیر 88)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    187
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    همه چیز تمام شد
    و من به بیراهه زده بودم که راه چشمهایت را می پیمودم...
    چه عبث پایم را روی زمین می کشیدم..
    تو وجود نداشتی و هر چه بود ساخته ذهن من بود که چه زیبا و هنرمندانه تو را تراشید
    و حال
    هر چقدر بیشتر به تو نگاه می کنم غریبه تر می شوی..
    تو همان بت سنگی من بودی که یک روز در هم شکست و من خرده هایت را نظاره می کردم
    باید بلند بلند خندید
    به آرزوهایی که در مشت گره کرده ام جان داده اند
    و به تو، که تو هم آرزویم بودی...
    چقدر دوست داشتم دوستت داشتم و چقدر دوست داشتی که دوستم داشتی
    و ما به این بازی ادامه خواهیم داد
    به لبخندهای مصنوعی
    به نگاه های مهربان
    به تمام آنچه که نیستیم و تظاهر می کنیم.


  16. 7 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (دوشنبه 03 اسفند 88)

  17. #9
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    دلشکسته

    یاد باد آن لحظه ها ، چقدر در حسرتش می سوزم ، روزهای آشنائی من و دل ، که به جادوی کلامش ، مدهش جام معرفت بودم .

    اکنون سالهاست دل گم کرده و تنهایم ،
    کو دل من ؟ دل من کو؟
    در پی او روانم سالهاست .
    دگر حیات را در من اثری نیست ! از او چه گویم هنوز هم خبری نیست !

    یادش به خیر ، آن روز که با دل آشنا شدم ، ....... ،
    آن روز من مشتاق بودم و او عاشق ،....
    در پی یک مصاحبت مرا با عشق آشنا کرد ، و در حریر نرم شیدایی پیچید و بساط عیش گشود .

    شبی دیگر من و دل در پهنه آبی بلند رفتیم تا لب وصل ، در سکوتی پر تب و تاب ، با نگاه سرخوش عشق ، .......

    ناگهان جامی به دستم داد که بوی آن مستم کرد ، و در این مستی تصویر حقیقت را که زمانی به رنگ اشتیاق بود در زلال جام دیدم ، جوشیده در خم عهد ، که در پی ابهام وصل ، به سرخی جواب آمده .
    در حیرانی آن لحظه ، ناگهان به هجوم هوس " من" دستم لرزید ، جام افتاد و لغزید ، شکست و خندید ، و من هنوز مبهوت از حیرت واقعه .... دیدم که دل رفته ، ...و به دنبالش ناله های اشتیاق که از عشق جدا مانده .......... .

    وه که چه شب سختی بود آن شب !!! .......
    تاریک است درونم ،
    از پا افتاده ام اما.......
    از دل هنوز هم خبری نیست ....
    راستی که بی دلی عجب دردیست !!!

    26/3/71 شب چهارشنبه ساعت 12

  18. 8 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 03 اسفند 88)

  19. #10
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: دلنوشته ( ویژه اهل قلم )

    شب ستیز


    دلم در کویری خسته خانه دارد ، و صدای سوزش خارها ، آواز حزن می خواند .

    می خواهم بروم ، به سوی آن سایه نا پیدا از بن آفرینش .

    دلم گرفته و به اندازه تنهایی وسیع است ، وسعت غریب این تنگنای حزن را ، آبی تر می کند که از دیده

    حقیقت جاری باشد ، و از بن مژگان درایت بریزد ، تا صفای دلخستگان وادی حیرت را به نمایش گلهای امید

    بنشاند ، و از درخشش واژه محبت و گرمی سیب بوستان معرفت ، جامی از شوکران ابدیت بنوشاند ، تا

    شاید به نسیمی چهره دردناکش را لحظه ای به تبسم روی غمخوار همیشه غریبان تنهایی از کدورت

    حجم غم پاک کند و باور کند که :

    نه ، آنچه بود رؤیا نبود ، بلکه بحق پرتو جاودانگی ، اورا به مهمانی صبوری خوانده ......

    7210/9/72

  20. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 26 اسفند 90)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اگر ما جدا شویم ، برادرم و خواهر شوهرم چه می شوند ؟
    توسط salma82 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 اردیبهشت 92, 11:13
  2. کی بچه دار شویم؟
    توسط ترگل1 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 مرداد 90, 11:36
  3. ویژگی های افراد خود شکوفا
    توسط ani در انجمن شخصیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 دی 88, 14:45
  4. مـلـکـا ذکـر تـو گـویـم
    توسط baran.68 در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 آذر 88, 15:25
  5. کی بچه‌دار شویم و کی نشویم؟
    توسط parnian1 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 آذر 88, 17:29

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.