دادمن برسید خواهش میکنم /شوهرنامرددهن بين اقاي مهندس مملکت بچه ننه من روزگارمو سياه کرده 99درصددعواهاي ماسرمادرخواهروبرادرش بوده///اختلاف فرهنگي 2خانواده هم زمين تااسمان/بابا مامان من فرهنگي بازنشسته که همه فکروذکرشون بچه هاشونه.که حتي فحشاي معمولي توخانوادمون مرسوم نبوده چه برسه به کتک کاري؟مادرشوهرم زن دوم بدرشوهرم.يک زن به معناي واقعي کلمه لات وبددهن که چون زن دوم بوده هم خودش وهم بچه هاش توي تنش مداوم فحش کتکاري بودن//ادمي که تواولين دعواهاي دوران عقدمون به بسرش توصيه کردکه چراميگي طلاقت ميدم بگوبه سرت هووميارم///ادمي که شوهروبچه هاش عين سگ ازش ميترسن...پدر شوهرم راننده بددهن دهن بين سست عنصر که کوچکترين شباهتي به ستون خانواده ندارد.اولين مشکل من بافحش هاي زشت وناموسي که مثل نقل و نبات در خانواده همسرم و از دهان همسر مهندسم خارج ميشد بودواينکه سرکوچکترين مساله اي عصبي ميشدومنوبه بادکتک ميگرفت/اوايل ازترس ابروووضعيت خواهرمجردم وروحيه خواهرمجردم هيچي نميگفتم.اماشوهربي نهايت/برروي من به بابامامانم ميگفت ميخواستين دخترتونودرست تربيت کنين که کتک نخوره.از ابتداي عروسي هرچندسال يکبار در يک شهر غريب بودم باشوهري که از 6صبح تا 6عصر منو توي خونه تنها ميذاشت ووقتي از سرکار ميومد سر اينکه خواست من اين بودکه بريم بيرون و شوهرم اغلب اوقات مخالف بود.6سال از زندگي ما ميگذرد و شايد مبالغه نباشد اگر بگويم او تنها شايد 10بارشانه به شانه من درخيابان راه رفته.دور زدن باماشين از نظر او يعني آخر تفريح .من عاشق بيرون رفتن.قدم زدنو....تفريح هستم وشوهرم نه.مدتها سر اين مسئله باهم درگير بوديم و من که ديدم بيرون رفتن با دعوا.غرو.....ارزش ندارد از خواستم گذشتم و سعي کردم بيرون رفتن با دوستان يا تنهايي را جايگزين اين عقده رواني ام کنم.شوهرم 4ماه پيش که ازشهر اقامتمان به شهر پدر مادرهايمان امديم سر يک موضوع ساده بلوا به پاکرد(به خانه پدرش رفته بوديم مادرش با متلکهاي موذيانه دور از چشم پسرش ازارم ميداد و نوزاد3ماهه ام آرام نبود بعداز1ساعتي اهسته از همسرم خواستم که برويم چون براي بچه پوشک برنداشته ام مادرشوهرم هم همراه ما سوار ماشين شد تا اورا به خانه دخترش برسانيم دربين راه شوهرم با سرعت رانندگي ميکرد.وقتي از او علتش را جويا شدم در کمال ناباوري ام در حضور مادرش گفت چون توي عوضي آشغال براي اين توله سگ (پسرم که همسرم عاشقانه اورا ميپرستد)پوشک برنداشتي که الان 1ساعت وق ميزنه.اصلا انتظار نداشتم وسکوت مادرشوهرم و لبخند موذيانه اش ازين تحقيري که در حضور او شده بودم و عدم عکس العمل اوکه دائم مداخله گربود.آتيشم زد.درخانه پدرم با عصبانيت پياده شدم و از اين زن موذي خداحافظي نکردم.شوهرم پشت سرم آمد و من سکوت10دقيقه ايم را بر سرش فرياد کشيدم و گفتم تو فقط برو گمشو.تمام وجودم پراز تحقير و نفرت بود.شوهر عصبي ام .نيم ساعت بعدبه خانه پدرم برگشت چمدانها را بهم ريخت سروصدا کردو گفت حاضرشو برگرديم شهرمون که من مخالفت کردم او رفت و فردا ظهر حاضر شديم که به شهرمان برويم.او به خانواده من کوچکترين تقصيري نداشتند نهايت بي اعتنايي را کرد.مادرم ناراحت شدوبا گريه خداحافظي کرددربين راه به مادرم زنگ زدم و گفتم خودتونو ناراحت نکنين اون بچه نه نه ست و شوهر من منفجرشد در حاشيه خاکي جاده پارک کرد و به منکه بچه ام روي پايم بود حمله کرد وتا جاييکه توانست با مشت و لگد و بعد با پاشنه کفشم به سرم وصورتم دستهايم زدبا چنان نفرتي پاشنه کفش را به کف پاي بدون کفشم ميزد که ازدردحاضر به گفتن هر حرفي شدم از سرم خون آمد و مجبور شد مرا به امداد جادهاي برسانددستو پايم شکسته بود و سرم به اندازه ي يک پيشاني ديگر جلو امده بود مرا به بيمارستان رساندند.شوهر وانمد کرد که تصادف بوده.پدر و مادرم هم بخاطر زندگي و بچه ام سکوت کردند که باعث تعجب من شده بود.شوهرم دست آنها را بوسيده و طلب حلاليت کرده بودبعداز باز شدن گچ دستو پايم به خانه ام بازگشتم درحاليکه شوهر پروام در آن جريان مرا مقصر ميدانست...هردم ازين باغ بري ميرسد.درست همزمان با بازگشت به خانه ام ارتباط همسرم با دوست دختر سابقش را در ابهام کشف کردم و 2ماه بعد با ديدن اس ام اسش و شماره منزلش که از قضا من ميدانستم همه چيز رو شد.2شبانه روز بدون غذا با گريه سر کردم .ديوانه شدم.وسيله پرت ميکردم.به بچه7ماهه ام ميگفتم پدرت .... باز است دلم میخواست زشتترین کلمه هایی کهازخودش یادگرفته بودم نثاروجودکثیفش کنم و او گفت که کار بدي نکرده و به قول خودش از کارها و رفتارهاي منکه خسته شده با آن دختر بعد6سال تماس گرفته.که او هم متاهل و داراي فرزند است.اين بدترين قسمت خصايص همسرم بودمن تنهاکاري که ازراه دورازدستم برامده بوداين بود که ازپدرم خواستم که زنه را تهديدکنه که زنه هم علاوه براعتراف به رابطه ازترس اطلاع شوهرش قسم به جان بچه اش خورده بود که ديگه به شوهرم زنگ نميزنه...و امروز 4روز است که شوهرم در خانه ام را قفل کرده ماشين وموبايلم را گرفته و به محل کارش رفته چون قبل از نوروز ما به شهر پدر و مادرمان به خاطر کار من اسباب کشي کرديم.تعطيلات نه تنها به سفر نرفتيم بلکه شوهرم هروز از صبح تا3عصر و از 4/5تا8شب با دوستانش قرار ميگذاشت که به ظاهر قرارهاي کاري بود و اصلا تنهايي من واعتراض من را درک نميکرد حتي به رفتنم خانه مادرم در نبود او معترض بود.من گاهي از فرط عصبانيت به زبان مي اوردم که رفتي پيش اون زنيکه 4حرفی؟بسکه وقتي توي خونه بود ساکت و آماده دعوا بود و يک ذره مهربوني زناشويي نشون نميداد.مادر اشوبگرش تو اين مدت 1بار هم به خانه ما نيامد يعني دلش براي نوهاش هم تنگ نشده بود.وقتي کار هم داشت به موبايل شوهرم زنگ ميزد نه خونه.تا(12فروردين) شوهرم بيرون بود از مادرم خواستم به خانه من بيايندتا بچه ام را نگه دارند تا من به کارهايم برسم .شوهرم اس ام اس زده بودکه با خواهرش تماس بگيرم که کارم داره من از ترس ليچارهاي خواهرشوهرم گذاشتم تا در حضور خود شوهرم با او حرف بزنم.شوهرم آمدو به بوي قورمه سبزي گفت چه بوي بدي.بعد بلافاصله پرسيد به خواهرم زنگ زدي؟گفتم نه الان زنگ ميزنم که انگار منتظر همين بهانه بود و در حضور مادرم شروع به دعوا کردکه چرا زنگ نزدي شايد او کار واجب داشته و بعد به حالت قهر رفت بيرون.من به خواهرشوهرم زنگ زدم که دستورسوپ نوزادميخواست بااين که بچه دومشه///10دقيقه بعد برگشت با بوي تند سيگار که تازگيها ميکشه وبا بي محلي کامل به مادرم از روش هميشگي اسش يعني باد کردن حرف نزدن و محل ندادن استفاده کرد.مادرم کلي غصه خورد .خداحافظي کرد که او جوابي نداد و رفت.منو او تنها در سکوت تا عصر بوديم .عصر رفت و 9/5 شب امد بازهم بي اعتنا .اما من طبيعي بودم سلام کردم شام اوردم با او حرف ميزدم اما او به زور جواب سوالاتمو ميداد.تا صبح13که بازهم حرف نزد حوصله ام سر رفته بود.به خانه مادرم زنگ زدم که گفتن از ديروز فشارش رفته بالا/ازش خواستم که منو ببره خونه مادرم که گفت توحق نداري جايي بري گمشوبشين توخونه ات طاقتم طاق شده بودبه پدرم زنگ زدم وخواهش کردم که به خونه مابياد..اومدوشوهرمن باکمال بي اعتنايي اومد.پدرم گفت 2ساعت تاخيرزنگ زدن که مساله اي نيست/امااواصرارداشت که موضوع روبزرگ کنه وگيرداده بودکه شايد خواهرم کارواجبي داشته//پدرازمن خواست که براي تاخير2ساعته زنگ زدنم معذرتخواهي کنم که کردم ولي شوهرم ولکن ماجرا نبود وبازگفت اين بدون اجازه من لباس و..ميخره قبض تلفناش زياد مياد که من اصلاباهاش موافق نبودم چون اواصلااهل خريدنيست ازطرفي من باحقوق خودم خريدکردم من هميشه توي يک شهرغريب بودم اگه تلفن به مادرخواهرم نزنم که دق ميکنم..بهررحال درادامه هم به پدرم گفت اين به من ميگه تو ميري جنده بازي ...پدرمن که اين حرفاازنظرش خيلي زشته سعي ميکرد درزبگيرهوبه من گفت توغلط کردي به شوهرت همچين حرف زشتي زدي...که شوهربي حياي من ادامه داد اصلا من هرروزميخوام جنده بازي کنم توهم هيچ غلطي نميتوني بکني..بااين حرف زشتش پدرم گفت يکم حرمتهارونگه دار اونسري که شل وپلش کردي هيچي بهت نگفتم حالا ميگي ميخوام جنده بازي کنم توهم نميتوني کاري بکني پدرم بچه ام روبغل کردوبه من گفت پاشوبريم خونه من..شوهرم به بردن بچه اعتراض کردکهدرم گفت تا2سال شيرخواره ورفتن ماهمان و جري ترشدن شوهرپرروي من .دخالت پدرمادراشوبگرش همان مادري که توي کوچه درحضورشوهرخواهرمن به خانواده من کلي فحش وافترابسته بودومادرهميشه ساکت من رومتهم به دخالت درزندگي ماکرده بودوبراي تنبيه مااعلام کرده بودکه پسرش رودامادخواهدکردتادهن ماسرويس شود/////مادرشوهرکثاقت عوضی من به وجودنوه اش هم رحم نکرده وگفته که بچه 9ماهه منوجلوی پسر30سالش قربونی میکنه ..این حرف ازنظرخودش یعنی اخرعلاقه به پسرش ///ماشين منو که بنام شوهرمه ميبرن موبايلم روهم که گرفت وروزرفتنش به شهرمحل کارش قفل درروهم عوض کرد حالا ته خطه..شوهرم 2باره ازدواج ميکنه به تحریک مادرش؟/.تکليف بچه ام چي ميشه؟ازاون کتک کاری وحشتناک 7ماهیش ..ازکتک کاری گاه گاه اش...ازارتباط اش با اون زن شوهروبچه داربه این نتیجه میرسم که خیلی احمقم اگه بمونم....چراتومملکت ما زن اینقدربدبخت اگه بگین نه دروغ محض///شکایت ازشوهری که کتک زده وبازداشت ودیه...کاروبدترمیکنه///قانون حتی اگه من ثابت کنم لااقل رابطه های تلفنی شوهرم واون زنو چیکارمیکنه؟بعدچندماه تو نوبت دادگاه بودن؟من خیلی بلاتکلیفم؟ادامه زندگی یعنی پذیرفتن خواری وخفت...واگه نخوام ادامه بدم شوهرم منو طلاق نخواهددادتاعلافم کنه.اونوقت سرنوشت تنهابهانه زنده بودنم بچه نازم چی میشه؟جالب اینجاست توی وساطت هایی که میشه شوهربی نهایت پرروی من هنوزتوی موضع قدرته//من به اصرارواسطه بخاطربچه ام به توصیه مشاوربه شوهرم smsدادم که دل من وبچه مون براش تنگ شده ویک چیام قشنگ دیگه جواب ندادوفرداش به اصرارواسطه به من زنگ زد اماانگارکه نزد..بیروح بیروح عین چیام کامپیوتری ضبط شده.فقط حال بچه وبعدتامن خواستم حرف بزنم قطع کرد همین من شب اش زنگ زدم تابابچه حرف بزنه اماجواب نداد............من چه کنم><بدون بچه ام میمیرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)