سلام
لطفا ماجرای منو بخونید و کمکم کنید
من از طریق یک سایت و چت با پسری آشنا شدم که در کثر موارد با هم تفاهم داشتیم و قصد ایشون از اول هم ازدواج بود.قرار گذاشتیم صیغه کنیم تا با هم راحت تر باشیم چون هردو نمیخواستیم و اعتقادمون اجازه نمیداد که محرم نباشیم. (البته هیچ کدوم از دو خانواده اطلاع نداشت نه از رابطه نه صیغه)حدود 3 ماه که گذشت هیچ وقت با هم دعوایی نداشتیم بحث بود اما حل میشد همیشه میگفت رابطه ی ما افضل تر از اونیه که دیگران فکر میکنند . اگه روز چیزی مانع جدایی ما بشه مادرشه
من به حرفش ایمان داشتم اوایل فقط ازش خوشم میومداما به مرور حس کردم منم
دوستش دارم.تا اینکه یک شب که پیش دخترداییم بودم خواست با دخترداییم صحبت کنه باهاش حرف زد و به شوخی بهش حرفیو زد دخترداییم که به شوخی اون عادت نداشت بهش توهین کرد و اونم گفت که به من بگه دیگه باهاش تماس نگیرم من همون موقع تماس گرفتم و از دخترداییم طرفداری کردم گفت پس بای دوباره تل زدم گفت میخوای به حرفت گوش بدم برو خونه تون از اونجا تماس بگیر ساعت نزدیکه 3 صبح بود نشد برم
تا یک هفته جوابمو نمیداد یا میگفت مزاحم نشو واصلا به حرفام گوش نمیداد گفتم من که مقصر نیستم گفت من نمیتونم با خوانواده ای که اینطوریه وصلت کنم من بعدا دخترداییتو میبینم نمیشه هرچی میگفتم مطمین باش نمیبینی گوش نمیداد و واقعا هم نمیدید چون ما روابطمون اینقدر زیاد زیاد نیست که با دخترداییم هم رفت و آمد کنم
تا یه هفته بعد که روز بهش تل زدم گفتم دخترداییم باهاش حرف داره دخترداییم م از
ش معذرت خواهی کرد و اونم قبول کرد ولی بعد گفت بخاطر حرف دوستش قبول کرده که گفته باران(یعنی من)بهت عادت کرده یه دفعه رهاش نکن گفتم اگه به زور موندی برو گفت یعنی امید نداری جبران کنی گفتم باشه جبران میکنم خودشم دلش نبود تموم کنیم اما غرورش نمیذاشت مستقیما بگه وگفت یه داپلیل دیگه موندنش صیغه ماست که دو هفته مونده بود تموم بشه.اینم بگم که ما همدیگرو یه بتر دیدیم وقبل دعوا با دختر داییم سکس داشتیم اما قصد سواستفاده نداشت چون اگ میخواست میتونست خیلی کارهای دیگه بکنه که نکرد.
تا 2هفته بعد دعوا که یه شب مونده بود صیغه تموم بشه تل زدم برای اذیت کردم وسط تل قطع کرد هرچی تل زدم قطع کرد بعد 10 دقیقه جواب داد اعصابم داغون شده بود یه چیزی ازم پرسید جواب دادم نشنید داد زدم خیلی بدش میاد سرش داد بزنه کسی گفت برو هر کاری میکردی مون کارو بکن هر چی تل زدم جواب نداد دوستم بهش تل زد بهش گفت به باران بگید من نامزد کردم خودم تل زدم گفتم قسم بخور قسم خورد نامزد نکرده گفت با مادرم حرف زدم گفته با تو نمیتونم ازدواج کنم باید دختر از تهران بگیری که بعد فهمیئم اینم دروغ گفته تا اون شب یک دروغ هم نگفته بود همون شبم نمیتونست دروغ بگه گفت ببین من تحصیلاتم تا 3 راهنمایی بهت دروغ گفتم فوق دیپلمم به صلاح تموم کنیم بای گفتم ولی میدونستم دروغه فردا شب برای کاری باهاش تماس گرفتم و بهشم گفتم داری دروغ میگی اگه رسته قسم بخور که گفت من موش آزمایشگاهی نیستم و قطع کرد فهمیدم که واقعا 3راهنمایی نیست همون شب گفتم دلیلت فقط همینه گفت نه گفتم دیگه چیه گفت شخصیه گفتم منم حق دارم بدونم جواب نداد دیگه تل نزدم تا 2 شب بعد miss call داد دوستام گفتند بذار خودش بزنگه نزنگ تل زد جواب دادم قطع شد میدونستم شارژ نداره اما دوستام گفتند تو نزنگ موبایلمو ازم گرفتند اس ام اس داد که خوبه پیشرفت کردی ولی اینو بدون کاره من به صلاح خودت بود(اینکه تموم کرده بود باهام) در مورد تحصیلاتم آره دروغ گفتم
فردا شب دلم طاقت نیاورد خودم تل زدم گفتم برای چی دیشب تل زدی گفت تو اس ام اس که گفتم گفتم چه دلیلی داشت که بدونم دروغ گفتی؟گفت غلط کردم خوبه گفتم واقعا میخوای تموم کنین؟گفت آره گفتم چرا؟تا دیروز دلیلت این بود که مدرکت 3 راهنمایی حالا چی خندید دیدم نمیخواد بازم بگه بای گفتیم الان یک هفته گذشته ولی هیچ خبری ازش نیست اصلا نمیدونم چرا این کارو کرده میدونم خودشم نمیخواد تموم کنیم چون یکدفعه ای این کارو کرده و میشناسمش اگه چیزی بود زودتر میگفت قسمم خورد پای هیچ کس دیگه در میون نیست آخه اصلا آدمش نیست همیشه میگفت ببین من ممکنه یه کاری بکنم بعدا پشیمونم بشم اما برنمیگردم الانم میدونم اینجوریه لج کرده و غرورش نمیذره برگرده نمیدونم چی کنم بازم من برم جلو یا صبر کنم خودش برگرده میترسم این غرورش نذاره برگرده مغرور نیست ولی اهل ناز کشی نیست توروخدا کمکم کنید دارم دیوونه میشم میدونم دوستم داره براش مهمم ولی نمیفهمم چرا اینطوری میکنی خواهشا زودتر جوابمو بدید؟
ممنونم منتظرم
راستی من 19 سالمه و اون 23 اون اهل تهران و من یکی از شهرستانها در هیچ موردی هم نبو که تفاهم نداشته باشیم اگه بود هم مساله مهمی نبود قابل حل بود
راستی همون شب که یک دفعه خواست تموم کنه گفت راستی تو هنوز ماجرای دعوای قبلی رو جبران نکردی گفتم خوب گفت همینجوری یادم اومد گفتم من اونشب از نظر روحی حالم خوب نبود اونم حوصله نداشت منم ناز نکشیدم اونم نکشید اینطوری شد همه میگن پسره بهش زیاد توجه کردی اینطوری شده بذار خودش مید طرفت چی کنم همه اش وسوسه میشم بهش تل بزنم یا اس ام اس بدم
به نظر شما چرا این کارو کرده؟ چی کنم؟ چطور باهاش برخورد کنم که حرف دلشو بزنه و لج نکنه ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)