وقتي ازش دورم دلسرد ميشم

[mkh.azad]

سلام به همه
من و همسرم حدود 6 ماهه كه عقد كرديم البته قبلش هم 2 سالو نيم با هم دوست بوديم ولي نميدونم چرا الان كه با هم عقد كرديم تا وقتي كه پيشمه كاملا" خوشحاليمو با هم زندگيه خوبي داريم اما همين كه از هم دور ميشيم من ازش دلسرد ميشم تا حدي كه نميخوام حتي باهاش حرف بزنم پشت تلفن هم هرچي بهم ميگه چرا انقدر كسلي نميدونم چه جوابي بايد بهش بدم البته اين رو هم بگم كه ما هنوز مراسم عروسي رو نگرفتيم و اونا تو يه شهر كوچكتر كه 2 ساعت با ما فاصله داره زندگي ميكنن واسه همين هميشه پيش هم نيستيم و هر چند وقت يكبار يا اون چند روز مياد پيشم يا خودم اگه وقت داشته باشم ميرم پيشش
خواهش ميكنم كمكم كنيد چون كم كم دارم احساس ميكنم اين قضيه داره مشكلاتي تو رابطه امون به وجود مياره ممنون

[ویونا]

دوست خوبم یه کم بیشتر توضیح بده آخه دلیل دلسردیت چیه؟مثلا حس میکنی از اون بالاتری؟ توضیح بیشتری بده تا دوستان کمکت کنند

[ani]

در دوران عقد معمولا دختر خانم ها و آقا دامادها به علت طولانی شدن دوران عقد به یک مشکلاتی از جنس مشکلات شما بر می خورند که غیر عادی نیست . با شروع زندگی زناشویی و زیر یک سقف رفتن این حالات از بین می رود .


این فاصله ها دلسردی و دلخوری ایجاد می کند . روی اینها متمرکز نباش چرا که خودت می گویی وقتی در کنار هم هستیم خیلی خوب و خوشحال هستید .

چند وقت دیگر قرار است مراسم ازدواجتان برگزار شود ؟از روزهای خوش آینده برایمان بگو و برنامه ریزی هایی که برای آینده کرده اید .

[mkh.azad]

باز هم سلام
ممنون از جواباتون
در جواب ویونا عزیز باید بگم که اگه میدونستم که دقیقا" چه اتفاقی برام میفته که اینجوری میشم مطمئنا" یه راهی واسه حل مشکل پیدا میکردم. اما چیزی که مشخصه اینه که با کوچکترین کاره اشتباه از طرف اون بدترین برخورد از طرف من رو خواهد داشت البته یکبار دیگه هم بگم که این واسه موقعیه که از هم دوریما
خلاصه خیلی بهش میپرمو از همه چیزش ایراد میگیرم تا با هم دعوامون میشه البته فکر میکنم یکمش هم اون مقصره ها البته یه کوچولو بازم کمک کن ویونا جان ممنونم
در جواب آنی هم باید بگم به دلیل دانشگاهی که من دارم میرمو یکم واسه شروع زندگی مشکل مالی داریم (هرچی در میارم خرج دانشگاه و قصد بانک میشه) برناممون برای ازدواج بعد از دانشگاه من یعنی اسفندماه امساله.
از تو هم ممنونم آنی جان بازم منتظره کمکت هستم.
از همه اعضا هم میخوام که بهم کمک کنن خصوصا" مدیریت سایت
با تشکر از همه

[poune]

دوست عزیز سلام
سعی کن وقتی خودش نیست یادش رو برای خودت زنده نگه داری و اگه میشه ارتباططون بیشتر باشه حتی خودت اول باهاش تماس بگیر حتی اگه حسشو رو هم نداری بازم ابراز احساسات کن همیشه با خودت فکر کن که چقدر دوستش داری و چقدر دلت براش تنگ شده .روزهای اول آشناییتونو یاداوری کن نذار این حس برات باقی بمونه
در مورد اینکه چرا اینجوری شدی
مشکل خاصی با خودش نداری؟ مسئله ای بینتون نبوده قبلا که به شدت ناراحتت کرده باشه حتی اگه الان کاملا بر طرف شده باشه؟
چطوری با هم آشنا شدین؟رابطتون در چه حد بود؟ چی شد که تصمیم گرفتین با هم ازدواج کنین؟
خونواده ها مخالف نبودن؟
دوستش داشتی؟الان چطور دوستش داری؟
در طی اون دوران رابطتون چطور بود؟
البته اگه مایل بودی به این سوالا جواب بده
امیدوارم با کمک دوستان و همکاری خودت مشکلت بر طرف بشه

[fatima-v]

سعی کن این حس رو از خودت دور کنی و مثبت اندیش باش وقتی دورین مکالمات تلفنیتو بیشتر کن از صحبتهات اینطور بر میاد که از ازدواجت راضی نیستی و احساس میکنی اشتباه کردی درسته؟ ولی این اوایل عقد طبیعیه و این دلهره ها برای همه اتفاق می افته به لحظات زیبای باهم بودنتون فکرکن و تصورات قشنگ زندگیه آینده رو برای خودت مجسم کن ننوشتی چند سالتونه؟ در هر صورت هرچی بیشتر فکر کنی و روی این موضوع متمرکز بشی بدتره مثبت اندیش باش

[poune]

میشه بیشتر توضیح بدی
چطور با هم اشنا شدین؟چی شد که تصمیم گرفتین ازدواج کنین؟چه دللیلی برای این کارتون داشتین؟
مسئله ای بینتون بوده که شما رو ناراحت کرده باشه حتی اگه الان اون مسئله کاملا برطرف شده باشه؟
خونواده با ازدواج شما مخالف نبودن؟
در طی دوران دوستیتون رابطتون چطور بود؟

[parnian1]

احتمالا شما همسرتون رو مقصر دوري و نديدن همديگه ميدونين به همين دليل زود ازش ميرنجين!اينطور نيس؟يعني شما از ايشون انتظار دارين تمام مدت با شما باشن و چون نميتونن....
در واقع از دوست داشتن زيادتونه كه ميخواين هميشه با هم باشين
خوش باشين

[سپیده ی عشق]

خانم ازاد
احساس میکنم خسته شدی به علت طولانی بودن دوران عقد .تلقین به خودت نکن که این طوری میمونی یا بد تر میشی .
به روزهای اول اشنایتون فکر کن به علاقه ای که داری بی اندیش.
موفق باشی

[ani]

عزیزم آیا از دست همسرت عصبانی هستی و یا ضمیر ناخودآگاه ات از دست او عصبانی است ؟آیا از او توقعاتی در درون خودت داری که بر آورد نمی شود و با یک تلنگر کوچک برخورد تند وشدید می کنی ؟