میگویند پادشاهی از خواجه نصیرالدین طوسی می پرسد فایده اینهمه کتاب که خوانده ای و رنجی که برای دانش اندوزی برده ای چیست ؟ او در جواب میگوید فرمان بدهید که فردا قبل از ظهر همه بزرگان به همراه شما در تالار اصلی جمع شوند تا منزلت علم را بیان کنم .صبح فردا خواجه قبل از این که به جلسه برود به غلامش بدون اینکه کسی متوجه شود میگوید سر ساعت 12 ظهر تشتی بزرگ را از پشت بام به پایین بینداز ودر این مورد هم به هیچکس چیزی نگو !
خواجه قبل ازظهر به جلسه میرود ودر خصوص علم شروع به صحبت میکند که راس ساعت ناگهان صدای گوشخراشی به گوش میرسد وهر کسی به گوشه ای پناه میبرد وبه گمان خود از این صدا توصیفی میکند وقتی همه هراسان شده اند میبینند که خواجه آرام در سر جایش نشسته ! با تعجب میپرسند که خواجه چرا نترسیدی ؟او در جواب میگوید این صدا صدای افتادن یک تشت است به زمین ولی چون در میان جمع حاضر فقط من این را میدانستم هراسان نشدم پس وقتی در مورد چیزی وقتی علم نداری میترسی وهراسان میشوی و این آزمایشی بود که به شاه و بزرگان اهمیت و مقام علم ودانش را نشان بدهم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)