دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین
به خدا قسم که معشوقه من بالائی ست...
من کیم؟ان شکسته رفته ز یاد
تک درختی که برگ وبارش نیست
پای در گل اسیر طوفانها
ازن خزانی که نو بهارش نیست
ورقی پاره از کتاب زمان
قصه ای ناتمام وتلخ آغاز
اشک سردی چریده بر سر خاک
نغمه هائی شکسته در دل ساز
تو که بودی ؟ همه بهار بهار
در نگاهت شراب هستی سوز
از کجا امدی ؟ که چشم تو شد
درشب قلب من طلیعه ی روز
دررگت خون زندگی جاری
تنت از شوق ارزو لبریز
تو طلوع ومن ان غروب سیاه
تو سرا پا شکوفه من پائیز
راستی را شنیده بودی هیچ
شوره زاری که گل در ان روید؟
یا ز شبهای تیره اخر ماه
دلی افسرده روشنی جوید ؟
تو که بودی ؟که شوره زار دلم-
با تو سر شار برف وباران شد
کاسه ی خشک چشمهایم باز
تازه شد رنگ چشمه ساران شد
سبز گشتم زنو جوانه زدم ....
با توگل کردم و بهار شدم
هر رگم جوی خون هستی شد
پر شدم پر زانتظار شدم
وای بر من چرا ندانستم
به وفای گل اعتباری نیست
شاخه ای را نچیده می بینم
در کفم غیر نیش خاری نیست
راستی را چنان نسیم سحر
تو گذشتی چه ساده زان چه که بود
من به جا مانده یکه و تنها .......
میگریزم دگر ز بود و نبود
بی من اری تو خفته ای ارام
گر چه من لحظه ای نیاسودم
چکنم رسم عاشقی این است
چشم من کور عاشقت بودم
بعد از این می گریزم از هستی
به جهان نیز دل نمی بندم .......
ای همه شادمانیم از تو
بی تو هر گز دگر نمی خندم
اه اینک تو ای رطیل سیاه
وقت رفتن کنار خانه بمان
تا ببینی چگونه می میرم
لحظه ای هم به این بهانه بمان
صبر کن صبر کن ز باغ دلم
گل شادی بچین وبعد برو
ای که زهر تو سوخت جانم را
مردنم را ببین و بعد برو...
علاقه مندی ها (Bookmarks)