با سلام خدمت تمامی دوستان. من حدود 5 ماه پیش مشکل خودم رو اینجا نوشتم. تحت عنوان « آیا می تونم در آینده بازهم بهش اطمینان کنم» که طی اون گفتم که مورد بی وفایی همسرم قرار گرفتم و ایشون بعد از مسائلی که برامون پیش اومد و با وساطت اطرافیان بالاخره به خونه برگشت ولی با این شرط که باید همه چی رو فراموش کنم و اون رو ببخشم. البته به من می گفت که این موضوع رو من خیلی بزرگ کردم و اون خانوم در حد یک مشتری بوده و چون رشته اش روانشناسی بوده و فکر می کرده چیزی بارشه باهاش صمیمی تر شده و.... به هر حال بعد ازاین همه مدت می بینم که هنوز که هنوزه نتونستم با این موضوع کنار بیام. احساس می کنم خیلی از من سوءاستفاده شده . یاد اون روزایی که من و بچه رو تنها گذاشت و رفت . یاد خونواده اش و کاراشون. همه و همه من رو توی این مدت خیلی عذاب داده. احساس می کنم که اصلاَ دوستش ندارم. می دونم شاید حرفهای من یه موضوع تکراری باشه و همه به من بگن که بعد از یه مدتی خوب میشم ولی خداشاهده هنوز بعد از گذشتن 5 ماه بهتر که نشدم هیچ خیلی افسرده تر شدم. البته از وقتی برگشته خیلی بهتر شده ولی من هیچ اعتمادی دیگه بهش ندارم. احساس می کنم باید جدا می شدم ولی بخاطر دخترم که نزدیک سه سالشه دارم تحمل می کنم. اصلا دست و دلم نمی ره که بهش محبت کنم و می ترسم همین باعث بشه که دوباره بره سراغ کسای دیگه! چیکار کنم اصلاَ دست خودم نیست هیچ کششی نسبت بهش ندارم و دلم برای مظلومیت خودم خیلی می سوزه. فکر میکنم با این گناهی که کرده هیچ تاوانی نداده و همه زجرها رو من کشیدم. تصمیم دارم بچه ام که کمی از آب و گل در اومد ازش جدا شم. بهش چند بار گفتم ولی زیربار نمی ره و می گه باید قبول کنی که من دیگه عوض شدم و اون شوهر سابق نیستم. ولی مگه میشه باور کرد؟ اون کتکهایی که من رو می زد و اون دیوونه بازی هایی که توی خونه در می آورد تا من رو ساکت کنه و به اصطلاح خودش بهش تهمت نزنم!! خدایا چقدر توی خونه فیلم بازی می کرد ؟ چقدر دروغ می گفت ! آخه چطوری می تونم بازم یه زندگی عادی باهاش داشته باشم ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)