به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 04 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    8,703
    سطح
    62
    Points: 8,703, Level: 62
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 50 در 35 پست

    Rep Power
    22
    Array

    افسردگی بعد از سقط جنین

    باسلام خدمت اهالی تالار
    خانمی ۳۴ساله هستم متاهل دارای یه فرزند پنج ساله
    ده سال ازدواج کردم، وبارها احساس پشیمانی کردم از ازدواجم وهمش دنبال راه فرار بودم،ازدواجم به اصرار خانواده ام بوده،ولی همین خانواده بعداز ازدواج پشتم خالی کردن و شدن بزرگترین ایراد گیر از همسر و زندگیم.
    اوج اختلافات باردار شدم و بارداری به نوعی شادی به جمع من وپدرش به همراه آورد،بچه بدنیا اومد وکم کم شد همه زندگیمون....ولی یکدفعه ورق برگشت و بدشانسی آوردیم،شوهرم بیکار شد،وما پسرفت کردیم ،چندسال گذشت ولی هنوز شوهرم نه تنها خودش رو جمع وجور نکرد،بلکه یه اعتیاد دچار شد،بارها من و دخترم از خونه بیرون میکرد،حرفهایی میزد از قبیل ولم‌کنید برید دنبال زندگیتون....بارها بهم بی مسیولیت بودنش رو ثابت کرد...خانواده اش از خودش بدتر...بارها باخودم گفتم حیف که بچه دارم اگه نداشتم حتما طلاق می‌گرفتم....و همیشه خودم پاسور بچم میبینم و میگم باید بخاطرش بجنگم و تحمل میکنم،تا وقتی بزرگ بشه....خانواده ام در حدکمی کمکم میکنن ولی این کمک درمیان اینهمه گرونی چیزی رو پر نمیکنه....وما یه زندگی بخور نمیری داریم....نه وسیله شخصی داریم و نه مسکن شخصی...سال به سال اجاره ها بیشتر میشه....و شوهرم تا پنج عصر می‌خوابه ....روزهای کمی بدنبال کار می‌ره....توی این همه ناامیدی فهمیدم حاملم...کلی گریه کردم ...هرشب کابوس میدیدم ...میل به غذا از دست دادم...و حس مرگ داشتم....شوهرم گفت بندازش....یک هفته نشستیم فکرکردیم وباهم صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم اون رو سقط کنیم...بقدری من بچه رو نمی‌خواستم که فقط میگفتم کی سقطش کنم...و دست به هیچی نمیزدم تا سقط بشه....وقتی سقط شد...دوروز اول نفهمیدم چیشد ولی بعداز دوروز غم عالم نشست روی دلم....به مظلومیتش گریه میکنم،یاد ویارم افتادم که چقدر چیزهای کوچولو وساده هوس کردم ...وحس میکردم بچه کم توقعی بود...عذاب وجدان شدید پیدا کردم....هزار ویک دلیل داشتم برای سقطش....ولی حالا فقط به مظلومیت اون جنین یک ماهه فکرمی‌کنم که چرا از بین بردم وگریه میکنم....چیکار کنم که حالم خوب بشه....من همچی رو میدونستم...میدونم گناه کبیره است...میدونم اومدن این بچه ممکن بود در رحمتی بهمون باز میشد ولی بقدری حالم بد بود که فقط به ازبین بردنش فکر میکردم...من یه درصد به شوهرم اعتماد نداشتم...ومیگفتم با دوتا بچه من چه کنم؟بگید چیکار کنم ...بغض داره خفم میکنه

  2. کاربر روبرو از پست مفید tanin_eshgh تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (شنبه 27 اردیبهشت 04)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    امروز [ 18:42]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    805
    امتیاز
    24,593
    سطح
    95
    Points: 24,593, Level: 95
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 757
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,679

    تشکرشده 1,815 در 746 پست

    Rep Power
    177
    Array
    سلام
    وقت بخیر

    اینکه کارتون صد درصد اشتباه بوده شکی نیست.

    ولی مهم اینه که حس پشیمانی و گناه در وجودتان هست، خیلی ها همین حس رو هم ندارند.

    قدم اون پشیمانی واقعی هست

    قدم دوم استغفار و جبران.
    مرحله جبران خیلی مهمه، برید دنبالش از مراجع و علما جویا شوید چه طور جبران کنید،

    حتما این کار رو بکنید، شما یک فردی رو از زندگی که خدا داده محروم کردید،

    قدم بدی درس گرفتنه، مهمترین درسی که از واقعه تلخ باید بگیرید اینه که ایمانتون به اینکه روزی دست خداست بیشتر کنید، شما تو دلایلی که برای انداختن بچه بردید، به چیزهایی اشاره کردید که در ذهن خودتون بود، به چیزهایی که فکرش رو هم نمیکردید، توجه نداشتید.
    خدا در سوره طلاق آیه سه
    میفرماید شما تقوا پیشه کنید، به من اعتماد کنید، از جایی که فکرش رو نمیکنید بهتون روزی میدم،

    مثلا شما فکر این رو نکرده بودین که ممکنه در قرعه‌کشی بانک برنده بشید.


    حضرت موسی قومش رو از دست فرعون فراری داد، رسید به رود نیل.
    جلوش آبهای خروشان، پشتش لشگر خروشان فرعون، همراهش بنی اسرائیل خروشان که یکسره به حضرت موسی تیکه می انداختن.

    چه شرایط سختی واقعا، ایشان فقط میگه من به پروردگارم اعتماد دارم ، مرا هدایت خواهد کرد،

    اصلن فکرش رو نمی‌کرد رود نیل بشکافد،



    این واقعه داره یاد میده شما دائما از سه طرف مثل حضرت موسی در محاصره ای، امیدت به خدا باشه.

    ----------

    الان هم نا امید نباشید، نا امیدان از رحمت خدا بدور هستند.

    جبران کنید گناهی که کردین رو و زندگی تون رو بر مبنای درس هایی جدید بسازید.




    پ ن : یکی از راه های جبران که به نظرم میرسه، مرکزی که اینکار رو کردید معرفی کنید به قانون.
    همینطور با خودتون عهد کنید ده تا خانواده رو از اینکار منصرف کنید

  4. 3 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 27 اردیبهشت 04), tanin_eshgh (چهارشنبه 24 اردیبهشت 04), مدیرهمدردی (شنبه 27 اردیبهشت 04)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 04 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    8,703
    سطح
    62
    Points: 8,703, Level: 62
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 50 در 35 پست

    Rep Power
    22
    Array
    بارها شده وقتی دخترم میدیدم توی دلم میگفتم دخترم من ببخش که تورو بدنیا آوردم،من ببخش که نمیتونم بعضی از نیازهای برطرف کنم،همیشه نسبت به دخترم احساس گناه داشتم ،برای همین هیچ وقت به بچه دوم نتونستم فکرکنم،چون من خودم توی خانواده پرجمعیت بزرگ شدم و همیشه برچسب بچه اضافه بودن به من زدن،مزه اختلاف سنی زیاد با پدرومادرم رو چشیدم ،و اتبعیض بین بچه ها ی اول وآخر حس کردم،برای همین از همون نوجوانی میگفتم اگه یک روزی بخوام بچه ای بدنیا بیارم،باید خیلی از لحاظ مالی قوی باشم که اذیت نشه،و هیچ وقت بچه ای نمیارم که بدونم از پسش برنمیام....بارها بی مسیولیتی شوهرم بهم ثابت شده،بارها دروغگویی خانواده اش بهم ثابت شده.....خانواده خودم هم هیچ حسابی روشون نمیکنم،من با همین یه بچه بعضی وقتها شب خوابم نمی بره که آینده رو بااین بچه چه کنم؟من وپدرش در آستانه چهل سالگی هستیم ولی نه پس انداز نه مسکن و جز دهکهای دوم جامعه هستیم،دخترم که بدنیا اومد من تا دوسال از لباس وآرایش محروم بودم و تمام پولمون برای شیرخشک و پوشک خرج میشد،دخترم ساده ترین لباسها میپوشید ومن هزینه ها رو به حداقل ها رسوندم،بخاطر این روزهایی که گذروندم دیگه دوست ندارم به بچه دوم فکرکنم،وبرام مثل کابوسه، وقتی باردار شدم همش نگاه دخترم میکردم وتوی دلم براش میسوخت،من نمیتونم بچه ای بدنیا بیارم و چیزی که برای بچه اول گذاشتم برای بچه دوم مزارم...اینجوری بیشتر عذاب میکشم...ولی حالا دلم برای اون بچه تنگ میشه...و اشکم میاد

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 04 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    8,703
    سطح
    62
    Points: 8,703, Level: 62
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 50 در 35 پست

    Rep Power
    22
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mvaz نمایش پست ها
    سلام
    وقت بخیر

    اینکه کارتون صد درصد اشتباه بوده شکی نیست.

    ولی مهم اینه که حس پشیمانی و گناه در وجودتان هست، خیلی ها همین حس رو هم ندارند.

    قدم اون پشیمانی واقعی هست

    قدم دوم استغفار و جبران.
    مرحله جبران خیلی مهمه، برید دنبالش از مراجع و علما جویا شوید چه طور جبران کنید،

    حتما این کار رو بکنید، شما یک فردی رو از زندگی که خدا داده محروم کردید،

    قدم بدی درس گرفتنه، مهمترین درسی که از واقعه تلخ باید بگیرید اینه که ایمانتون به اینکه روزی دست خداست بیشتر کنید، شما تو دلایلی که برای انداختن بچه بردید، به چیزهایی اشاره کردید که در ذهن خودتون بود، به چیزهایی که فکرش رو هم نمیکردید، توجه نداشتید.
    خدا در سوره طلاق آیه سه
    میفرماید شما تقوا پیشه کنید، به من اعتماد کنید، از جایی که فکرش رو نمیکنید بهتون روزی میدم،

    مثلا شما فکر این رو نکرده بودین که ممکنه در قرعه‌کشی بانک برنده بشید.


    حضرت موسی قومش رو از دست فرعون فراری داد، رسید به رود نیل.
    جلوش آبهای خروشان، پشتش لشگر خروشان فرعون، همراهش بنی اسرائیل خروشان که یکسره به حضرت موسی تیکه می انداختن.

    چه شرایط سختی واقعا، ایشان فقط میگه من به پروردگارم اعتماد دارم ، مرا هدایت خواهد کرد،

    اصلن فکرش رو نمی‌کرد رود نیل بشکافد،



    این واقعه داره یاد میده شما دائما از سه طرف مثل حضرت موسی در محاصره ای، امیدت به خدا باشه.

    ----------

    الان هم نا امید نباشید، نا امیدان از رحمت خدا بدور هستند.

    جبران کنید گناهی که کردین رو و زندگی تون رو بر مبنای درس هایی جدید بسازید.




    پ ن : یکی از راه های جبران که به نظرم میرسه، مرکزی که اینکار رو کردید معرفی کنید به قانون.
    همینطور با خودتون عهد کنید ده تا خانواده رو از اینکار منصرف کنید
    ممنون بابت پاسخگویی تون ...کاش حرفاتون درست باشه و راهی برای جبران این گناه باشه...کاش بتونم به آرامش برسم

  7. 2 کاربر از پست مفید tanin_eshgh تشکرکرده اند .

    Mvaz (پنجشنبه 25 اردیبهشت 04), مدیرهمدردی (شنبه 27 اردیبهشت 04)

  8. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    آنچه که دارید تجربه میکنید نشانه ضعف شما نیست، بازتاب قلب حساس و مسئولیت پذیر شماست.
    تصمیم شما برای سقط، در میانه سال‌هایی از رنج‌های انباشته، بی‌پناهی، مسئولیت یک کودک، و آینده‌ای که از نظر شما تار و مبهم بود گرفته شده. ذهن‌ شما بارها اون صحنه‌ها را مرور می‌کنه ، چون بخش‌هایی از وجودتان هنوز درگیر یافتن معنا، بخشش و مرهمی برای زخمی‌های گذشته و تصمیمه که گرفتید

    اما مهمه که بدونید احساس گناه، هرچند نشانه‌ای از قلب آگاه و زنده شماست، قرار نیست زندگی شما رو مختل کنه. آنچه حالا بهش نیاز داری، به جای محاکمه، پذیرش دوباره خودتان به عنوان زنی که در کوران زندگی ، همیشه تلاش کرده تا از فرزندش مراقبت کند، حتی اگر به قیمت فرسودن روح خودش باشه

    سقط جنین از منظر دینی، اخلاقی و انسانی، مسأله‌ای جدی و بزرگه ؛ و همین درک عمیق شما از حرمت جان انسانها، باعث شده امروز اینطوری غمگین و دلتنگ بشید. اما در دین هم راه‌هایی برای توبه، بازسازی و بازیابی آرامش وجود داره. توبه، تنها برای رهایی از گناه نیست؛ توبه یعنی بازگشت به خود انسانی و آشتی با فطرتی که در عمق جان ماست

    شما می‌تونید برای آرامش روح آن جنین، صدقه‌ای بدهید، کار خیر انجام بدید یا نیت کنید که در فرصتی که توانش را دارید، قدمی جهت تربیت یک کودک محروم، کمک مالی به کودکان بی سرپرست و... بردارید. این راه‌ها و راه‌هایی شبیه این شاید کمک کنه با هستی زنده اون جنین ارتباط مثبتی برقرار کنید

    شاید تماس با یک کارشناس مذهبی، به روند حل مساله کند و ته دل شما رو قرص کند.


    لحظه به لحظه زندگی آزمونی برای رشد و بالندگی ست، حتی لحظه های که نسبت به آن بی تفاوتیم.وقتی آدم بزرگ تر میشه آزمون ها سخت تر میشوند، سختی هایی که پس از به دنیا اومدن دخترت برای شما ایجاد شده بخشی از بزرگ تر شدن و تو همسرت بود. طیف وسیعی از واکنشها در اختیار ماست از فرار تا جنگیدن، آن قناعتی که در شرایط سخت برای مدیریت امور انجام دادید نمونه ای از واکنش های درست بود. اینکه برای دخترتان هم احساس گناه می‌کنید، باز نشان‌دهنده عمق مسئولیت‌پذیری شماست. اما فرزند شما بیش از هر چیز، به مادری نیاز دارد که بتواند از خویش مراقبت کند. شما اگر بر اثر فشار، اندوه، بی‌خوابی و فرسودگی از درون بپاشید، دیگر آن پایگاه امنی نخواهید بود که امروز دخترتان به آن نیاز داره. پس در این مرحله، به جای نقد دائم خود، سعی کنید بر مسیر بهبود تمرکز کنید. دوباره با خودتان آشتی کنید. شما هنوز زنده‌اید، هنوز فرصتی هست برای بازسازی روان‌تان، برای یافتن ابعاد فراموش شده و لایه های کشف نشده قدرت زنانه و قدرت مادری تان

    دخترتان در موقعیتی به دنیا آوردید که پر از امید بود، گناهی نکردید که به خاطرش آنقدر عذر خواهی میکنید شاید این کار روی آن کودک اثر خوبی نداشته باشه و به نوعی یاد بگیره برای اشتباهاتی که نکرده ، احساس گناه کنه.

    میتونی تمرین جان بخشی رو از همین حالا شروع کنی مثلا یک گل خوب و بادوام به نیت جنینی که از دست رفته تهیه کنی و مراقبش باشی
    ویرایش توسط ammin : جمعه 26 اردیبهشت 04 در ساعت 18:28

  9. 4 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    tanin_eshgh (یکشنبه 28 اردیبهشت 04), فرشته مهربان (شنبه 27 اردیبهشت 04), مدیرهمدردی (شنبه 27 اردیبهشت 04), zolal (پنجشنبه 01 خرداد 04)

  10. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,602
    امتیاز
    308,765
    سطح
    100
    Points: 308,765, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,763

    تشکرشده 37,309 در 7,141 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    لحظات دشواری را تجربه می کنید.
    اتفاقات سنگینی برای شما افتاده است.
    و شما دارید سعی می کنید تحمل کنید و از زیر این فشارها بیرون بیایید.

    شما از احساس گناهتان نسبت به سقط جنین در حال بحرانی قرار گرفتید.
    اما این تنها علت این مخمصه شما نیست.
    شما احساسات آزارنده و افکار آزارنده و مخرب زیادی را در ذهن مرور می کنید. آنها هم در بد شدن حال شما دخیل هستند.

    ما برای حل هر مشکلی باید نخست آن را بشناسیم.
    شما تصویر روشنی از دشمنان خود ندارید. یعنی عواملی که حال شما را بد می کنند به صورت مبهم و نامفهوم حس می کنید.

    پس نخستین کار این است که همه احساسات و افکار مخرب خود را بشناسید و دقیق و با جزئیات مشخص کنید. اینها درون ذهن شما بدون شناسنامه و هویت در حال رفت و امد و آسیب زدن به شما هستند.

    فهرستی از همه آن افکار و احساساتی که به شما حمله ور می شوند تهیه کنید. و بدانید اینها را باید بشناسی تا برای علاجشان راه کاری پیدا کنید.

    این احساسات و افکار آزارنده را در قالب ذیل بنویسید:
    1 - من متوجه شده ام که این فکر درون من جریان دارد که :
    شوهرم بی مسئولیت هست.
    2 - من متوجه شده ام که این احساس درون من جریان دارد که:
    فرد بدبختی هستم
    3 - من متوجه شده ام که این احساس درون من جریان دارد که:
    ....................
    4- من متوجه شده ام که این احساس درون من جریان دارد که:
    .......................
    5- من متوجه شده ام که این احساس درون من جریان دارد که:
    .....................
    .................................................. .. :
    ....................
    .................................................. : ....................
    .................................................. : ....................
    .................................................. : ....................
    .................................................. : ....................
    .................................................. : ....................


    سعی کن شماره های بالا را با همین فرمت ادامه دهی و همه آنچه که افکار آزانده یا احساس آزارنده درون مغز شما هست را بنویسید.
    اگر همه آنها را نشناسیم، نمی توانیم مدیریت صحیحی و درمان صحیحی را روی آنها داشته باشیم.


  11. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 27 اردیبهشت 04), tanin_eshgh (یکشنبه 28 اردیبهشت 04), فرشته مهربان (شنبه 27 اردیبهشت 04), باغبان (پنجشنبه 01 خرداد 04)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 04 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    8,703
    سطح
    62
    Points: 8,703, Level: 62
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 50 در 35 پست

    Rep Power
    22
    Array
    ممنون از اعضای تالار بابت پاسخگویی
    کاش حرفهایی که شما میگید صحیح باشه
    یک هفته از اون روز نحس گذشته،همش میگم کاش همه اینا خواب بود،چرا من دست به همچین حماقتی زدم،من یه درصد اون بچه رو نمیخواستم،ولی حالا فقط بهش فکر میکنم،غذاهایی که هوس کردم ولی از روی عمد نخوردم ومیگفتم قراره نیست بمونه پس چرا بخورم،وقتی اون خوراکی‌ها رو میبینم دلم آتیش میگیره...بقدری از کارم پشیمونم که توی فکر بچه دوم شدم و باخودم تصمیم گرفتم زورم بزنم و سروسامانی به زندگیم بدهم،و یه بچه دیگه بیارم تااین غم رو فراموش کنم،حس میکنم حتی درحق دخترم ظلم کردم،و اون رو از خواهریابرادر محروم کردم،درصورتیکه وقتی باردار بودم همش میگفتم در حق دخترم ظلم کردم که باردار شدم....خیلی حال بدی رو دارم تجربه میکنم...شوهرم از خودم بدتر....وبدتر ازقبل سمت اعتیاد رفت...و اینجا بدتر خودمو لعنت کردم....یه شادی رو الکی از زندگیمون محروم کردم.
    من فهمیدم که این بچه نبودنش بیشتر ضرر داشت ....از بین بردنش بیشتر بهمون آسیب زد...شوهرم بیشتر بامن لج کرد...افسرده شد....روحیه اش باخت مدام آرزوی مرگ می‌کنه...بیشتر ازم فاصله گرفت و شب نشینی با دوستاش وکشیدن مواد بیشتر شد.
    نسبت به دخترم عذاب وجدان شدیدی پیدا کردم که اون از یه چیزی محروم کردم...بیشتر از قبل بهش وابسته شدم ومدام اونو با بغض بغل میکنم و می‌بوسم ...تمام سعی ام شده که اون رو نرنجونم.
    ولی این حرف میزنم که اگه مردی یا زنی توی تالار حرفم میخونه اینو بدونید سقط جنین خیلی حس وحشتناکی داره...هیچ وقت اینکارو‌نکنید ....مانند کشتن آدم بالغ و حس پشیمونی بعد از آن....مخصوصا برای مادرم....نگید جنین یک ماهشه یه لخته خونه...‌‌مادر دلش برای کوچکترین ویار هم تنگ میشه

  13. کاربر روبرو از پست مفید tanin_eshgh تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (دوشنبه 29 اردیبهشت 04)

  14. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array
    سلام
    حال شمارا درک می کنم
    من عاشق بچه ها هستم، و معصومیت و ملکوت را در وجودشون مشاهده می کنم، حس شمارا درک می کنم.
    من میخوام به شما تبریک بگم که در شما وجدان و انسانیت و تعهد الهی بیداره، با تمام سختی هایی که در زندگی طی کردید و همه توجیهاتی که به شما هجوم آورد برای این کار، به سرعت نادم شدید و عذاب می کشید برای کاری که کردید و عوارضش را می فهمید، این نسبت به کسانی که با بی رحمی دست به این کار می زنند و پشیمانی هم ندارند خیلی ارزشمند است.
    شما بدانید و شک نکنید که خدا به شما توجه دارد و به حال خود رهاتون نکرده، شما گرفتار غفلت شدید و ابلیس هم اغواتون کرد، توبه کنید، فدیه بدید، و از خدا بخواهید فرزند از دست رفته را از شما راضی گرداند و ببخشدتان و کاری که برای این منظور باید انجام بدید را خودش پیش پایتان بگذارد.
    با یک کارشناس مذهبی مطمئن هم صحبت کنید تا کمکتان کند عذاب وجدانتان را در جهت درست مدیریت کنید. و با مشاوره حضوری هم آلام روحی را التیام ببخشید.
    عجالتا طبق روند و راهکار مدیر همدردی اقدام کنید تا مشاوره حضوری هم بروید.
    برای شما آرامش و گذر خیر از این مرحله را طلب می کنمـ

  15. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 30 اردیبهشت 04), tanin_eshgh (سه شنبه 06 خرداد 04), zolal (پنجشنبه 01 خرداد 04)

  16. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام




    *وقتی یه اتفاق تلخی برای ما میافته ، این مراحل را بهتره بررسی کنیم :
    - شناسایی واقعۀ تلخ
    - پذیرش (بدونیم همچین مساله ای برامون بوجود آمده)
    - درک (نقطه ضعف هامون چیه در اون مساله که ما را آسیب پذیر کرده)
    - تغییر نگاه به ناگواری ها - تغییر دادن اسناد واقعۀ تلخ (معنایابی کنیم - تغییر هیجان منفی به مثبت)
    - بازتعریف توانمندیهای شخصی
    - اقدام دادن عمل سازنده






    *عذاب وجدان یه نعمت الهی ست که میخواد بگه هنوز بیداریم .... میخواد بگه که باید از گذشته یاد بگیریم ، ازش درس بگیریم تا بتونیم در زمان حال و آینده بهتر کار کنیم ....این خوبه .
    بعضی موقع ها عذاب وجدان از نوع منفی ست ...یعنی ما به جای درس گرفتن از اون حادثه و بررسی نقطه ضعف هامون و حل اونها،فقط با افکار منفی،خودمون را به صورت افراطی سرزنش میکنیم و از مکان فعلمون به چاه عمیق تری خودمون را پرت میکنیم و این کمکی به ما نمیکنه .






    *رنج آگاهانه و یا به عبارتی صبر آگاهانه ! ( صبری که باعث توسعه ما میشه - صبری که باعث بهبود ما میشه )
    امکان داره در زندگی مواردی پیش میاد سنگین تر از گنجایش و آگاهی الان ما باشه ! ...اتفاقاتی که کنار اومدن با اون برای ما میتونه در شرایط فعل سخت باشه ....
    برای همه ما شده که مثلا یه عزیزی را از دست بدیم ....وقتی ما یه عزیزی را از دست میدیم طبیعتا یه دوره ای داره .... باید یه مرحله ای و یه زمانی بگذره .... نباید دنبال این باشیم که سریع بگذره .
    انگار این شرایط طوری هست که ما را گذاشتن درون کوره ...
    اگه این را درست برای خودمون معنایابی کنیم ، این درون کوره بودن ، باعث
    پختگی آگاهانه ما میشه … میدونیم جزئی از مسیر زندگیمون بوده و باید طی بشه ....
    ولی اگه این معنایابی نباشه ، امکان داره خودمون را قربانی بدونیم و تا ابد در کوره باشیم و به
    سوختگی برسیم .( یعنی تا ابد خودمون را درون اون مشکل نگه داریم )
    شاید هر یک از آدمها در هر سطح از آگاهی و پختگی که هستند ، بخشی از اون را مدیون سختی ها و رنج هایی هستند که تونستند از اون به درستی و در جهت توسعه خودشون استفاده کنن .
    یعنی یه مشکل که تو زندگی پیش میاد ( خواسته یا ناخواسته ) اون را پله ای میذارن برای توسعه خودشون .






    *افکاری را که سراغتون میاد را به عنوان ناظر نگاه کنید ....
    افکاری را که شبُ روز برامون نذاشتن را یه مدت به عنوان ناظر نگاه کنیم - دخالت نکنیم و نگیم خوبه و یا بد هست و یا بخوایم اونها را حل کنیم ...
    این افکار را ببین - اونها را جدی نگیر - باهاشون به آینده و گذشته نرو ....می بینیم افکار با سرعت میان و میرن – می بینیم چقدر فانی هستن .

    وقتی به عنوان ناظر نگاه کنیم ، تمام فریب های ذهن را خواهید دید ....هر چیزی را که می بینیم به عنوان ناظر ، ضعیف میشه ، قدرت تخریب و اهمیتش را کم کم از دست میده و بالاخره می یافته .
    وقتی ناظر بالا باشه ، پرهیز هم خود به خود بالا می یاد ....

    یه مدت تمرین کنیم - چون ما اینقدر هیزم ریختیم تو آتش ذهنمون و اونا دارن میسوزن ... وقتی ما شروع کنیم به پرهیز از ریختن هیزم به آتش ، به مرور زمان کم و خاموش میشن .
    چرا ما نمیتونیم پرهیز کنیم ؟ چون می خوایم با ذهن این کار را کنیم – ذهن اصلا پرهیز را نمی دونه ..... وقتی ذهن را خاموش کنیم به عنوان حضور ناظر، خود پرهیز بالا مییاد ... یعنی حضور ناظر ذهن را خاموش میکنه !
    برای مطالعه بیشتر این تاپیک را مطالعه بفرمایید :
    تنظیم هیجانات (با نگاه مولانا)







    *زندگی بالا و پایین زیاد داره ، شاید هم شبیه گهواره ای که چپ ُ راست میره ...
    عمیقترین شخصیت ما ( روح ) که زیر لایه های متعددی که بعد تولد روی اون را گرفته ، پنهان شده .
    کسی که می خواد عمیقا از روح خودش مراقبت کنه باید خرد ِ حتی یه چیز تلخ و تاریکی مثل افسردگی را هم بدونه ...
    وقتی خِردش را بدونه تحملش میره بالا ..می فهمه همش منفی نیست ، جنبه های مثبتی داره و کاری داره روی روح انجام میده افسردگی ، که در شرایط غیر افسردگی ، نمیشه اینکار روی روح انجام بگیره .
    و این بی دلیل نیست که افسردگی شاید بسراغمون بیاد ... اگه بتونیم ازش استفاده کنیم ، این یعنی یه رشد و یه آگاهی .
    جهان هستی یک اصل داره ، اون اصل ، اصل تغییره ،،، اصل تغییره که هیچ وقت تغییر نمیکنه...
    روان ما یه انرژی ای داره مثل موج دریا -شبیه حالت انبساط و انقباض .
    ما در شروع افسردگی :
    - جدا می شیم ( یعنی امکان داره ناراحت بشیم - از شرایط و روال عادی زندگیمون جدا بشیم ...)
    - بعد متشرف می شیم ( یعنی بزرگ میشیم - قوی میشیم ... )
    - بعد بازگشت میکنیم ( دوباره بر می گردیم )
    مطالعه این تاپیک :
    زندگی زمستان هایی دارد که ربطی به تقویم ندارد








    *هدفمند باشید و برای خودتون ارزش انتخاب کنید .
    هدف با ارزش فرق میکنه ....ارزش سطح بالاتری داره و ما با هدف های مختلفی میتونیم به ارزش مورد نظر برسیم ....
    مثلا یه فردی ارزش زندگیش را اینجور انتخاب میکنه که آدم خوبی باشه و یا به دیگران خدمت کنه و یا آدم مهربونی باشه ... این شخص میتونه با هدف های مختلف به اون ارزش برسه ...اینجوری وابسته به اهداف نیست .
    از طرفی برای اهدافتون ، هدف های کوتاه مدت و بلند مدت بذارید .
    یه زبان خارجی یاد بگیرید ....کلاس نقاشی برید ....حرفه ی خودتون و درآمدتون را توسعه بدید ....
    یادتون باشه اگه برنامه نداشته باشید در مسیر زندگی ؛ ذهن شما را میبره به سمت زندان خودش .







    * کارهای معنوی انجام بدید ....
    کمک به مراکز خیریه ...بیماران ....افراد نیازمند .
    این کارها به شادی روحی و جسمی شما کمک میکنه .
    ورزش هم در برنامه بذارید.







    *خودتون و دیگران را ببخشید (برای کمک به خودتون )
    همیشه در حال توسعه خودتون باشید .
    به رحمت خداوند همیشه امیدوار باشید .






    موفق باشید
    در پناه حق .




    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 01 خرداد 04 در ساعت 19:33 دلیل: لینک تاپیک

  17. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    tanin_eshgh (سه شنبه 06 خرداد 04), مدیرهمدردی (جمعه 02 خرداد 04)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 04 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    8,703
    سطح
    62
    Points: 8,703, Level: 62
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 50 در 35 پست

    Rep Power
    22
    Array
    ممنون فرشته مهربان بابت پاسخگوییتون،واقعا درمانده بودم وخیلی نیاز به این حرفها داشتم،خیلی خیلی

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها

    با سلام




    *وقتی یه اتفاق تلخی برای ما میافته ، این مراحل را بهتره بررسی کنیم :
    - شناسایی واقعۀ تلخ
    - پذیرش (بدونیم همچین مساله ای برامون بوجود آمده)
    - درک (نقطه ضعف هامون چیه در اون مساله که ما را آسیب پذیر کرده)
    - تغییر نگاه به ناگواری ها - تغییر دادن اسناد واقعۀ تلخ (معنایابی کنیم - تغییر هیجان منفی به مثبت)
    - بازتعریف توانمندیهای شخصی
    - اقدام دادن عمل سازنده






    *عذاب وجدان یه نعمت الهی ست که میخواد بگه هنوز بیداریم .... میخواد بگه که باید از گذشته یاد بگیریم ، ازش درس بگیریم تا بتونیم در زمان حال و آینده بهتر کار کنیم ....این خوبه .
    بعضی موقع ها عذاب وجدان از نوع منفی ست ...یعنی ما به جای درس گرفتن از اون حادثه و بررسی نقطه ضعف هامون و حل اونها،فقط با افکار منفی،خودمون را به صورت افراطی سرزنش میکنیم و از مکان فعلمون به چاه عمیق تری خودمون را پرت میکنیم و این کمکی به ما نمیکنه .






    *رنج آگاهانه و یا به عبارتی صبر آگاهانه ! ( صبری که باعث توسعه ما میشه - صبری که باعث بهبود ما میشه )
    امکان داره در زندگی مواردی پیش میاد سنگین تر از گنجایش و آگاهی الان ما باشه ! ...اتفاقاتی که کنار اومدن با اون برای ما میتونه در شرایط فعل سخت باشه ....
    برای همه ما شده که مثلا یه عزیزی را از دست بدیم ....وقتی ما یه عزیزی را از دست میدیم طبیعتا یه دوره ای داره .... باید یه مرحله ای و یه زمانی بگذره .... نباید دنبال این باشیم که سریع بگذره .
    انگار این شرایط طوری هست که ما را گذاشتن درون کوره ...
    اگه این را درست برای خودمون معنایابی کنیم ، این درون کوره بودن ، باعث
    پختگی آگاهانه ما میشه … میدونیم جزئی از مسیر زندگیمون بوده و باید طی بشه ....
    ولی اگه این معنایابی نباشه ، امکان داره خودمون را قربانی بدونیم و تا ابد در کوره باشیم و به
    سوختگی برسیم .( یعنی تا ابد خودمون را درون اون مشکل نگه داریم )
    شاید هر یک از آدمها در هر سطح از آگاهی و پختگی که هستند ، بخشی از اون را مدیون سختی ها و رنج هایی هستند که تونستند از اون به درستی و در جهت توسعه خودشون استفاده کنن .
    یعنی یه مشکل که تو زندگی پیش میاد ( خواسته یا ناخواسته ) اون را پله ای میذارن برای توسعه خودشون .






    *افکاری را که سراغتون میاد را به عنوان ناظر نگاه کنید ....
    افکاری را که شبُ روز برامون نذاشتن را یه مدت به عنوان ناظر نگاه کنیم - دخالت نکنیم و نگیم خوبه و یا بد هست و یا بخوایم اونها را حل کنیم ...
    این افکار را ببین - اونها را جدی نگیر - باهاشون به آینده و گذشته نرو ....می بینیم افکار با سرعت میان و میرن – می بینیم چقدر فانی هستن .

    وقتی به عنوان ناظر نگاه کنیم ، تمام فریب های ذهن را خواهید دید ....هر چیزی را که می بینیم به عنوان ناظر ، ضعیف میشه ، قدرت تخریب و اهمیتش را کم کم از دست میده و بالاخره می یافته .
    وقتی ناظر بالا باشه ، پرهیز هم خود به خود بالا می یاد ....

    یه مدت تمرین کنیم - چون ما اینقدر هیزم ریختیم تو آتش ذهنمون و اونا دارن میسوزن ... وقتی ما شروع کنیم به پرهیز از ریختن هیزم به آتش ، به مرور زمان کم و خاموش میشن .
    چرا ما نمیتونیم پرهیز کنیم ؟ چون می خوایم با ذهن این کار را کنیم – ذهن اصلا پرهیز را نمی دونه ..... وقتی ذهن را خاموش کنیم به عنوان حضور ناظر، خود پرهیز بالا مییاد ... یعنی حضور ناظر ذهن را خاموش میکنه !
    برای مطالعه بیشتر این تاپیک را مطالعه بفرمایید :
    تنظیم هیجانات (با نگاه مولانا)







    *زندگی بالا و پایین زیاد داره ، شاید هم شبیه گهواره ای که چپ ُ راست میره ...
    عمیقترین شخصیت ما ( روح ) که زیر لایه های متعددی که بعد تولد روی اون را گرفته ، پنهان شده .
    کسی که می خواد عمیقا از روح خودش مراقبت کنه باید خرد ِ حتی یه چیز تلخ و تاریکی مثل افسردگی را هم بدونه ...
    وقتی خِردش را بدونه تحملش میره بالا ..می فهمه همش منفی نیست ، جنبه های مثبتی داره و کاری داره روی روح انجام میده افسردگی ، که در شرایط غیر افسردگی ، نمیشه اینکار روی روح انجام بگیره .
    و این بی دلیل نیست که افسردگی شاید بسراغمون بیاد ... اگه بتونیم ازش استفاده کنیم ، این یعنی یه رشد و یه آگاهی .
    جهان هستی یک اصل داره ، اون اصل ، اصل تغییره ،،، اصل تغییره که هیچ وقت تغییر نمیکنه...
    روان ما یه انرژی ای داره مثل موج دریا -شبیه حالت انبساط و انقباض .
    ما در شروع افسردگی :
    - جدا می شیم ( یعنی امکان داره ناراحت بشیم - از شرایط و روال عادی زندگیمون جدا بشیم ...)
    - بعد متشرف می شیم ( یعنی بزرگ میشیم - قوی میشیم ... )
    - بعد بازگشت میکنیم ( دوباره بر می گردیم )
    مطالعه این تاپیک :
    زندگی زمستان هایی دارد که ربطی به تقویم ندارد








    *هدفمند باشید و برای خودتون ارزش انتخاب کنید .
    هدف با ارزش فرق میکنه ....ارزش سطح بالاتری داره و ما با هدف های مختلفی میتونیم به ارزش مورد نظر برسیم ....
    مثلا یه فردی ارزش زندگیش را اینجور انتخاب میکنه که آدم خوبی باشه و یا به دیگران خدمت کنه و یا آدم مهربونی باشه ... این شخص میتونه با هدف های مختلف به اون ارزش برسه ...اینجوری وابسته به اهداف نیست .
    از طرفی برای اهدافتون ، هدف های کوتاه مدت و بلند مدت بذارید .
    یه زبان خارجی یاد بگیرید ....کلاس نقاشی برید ....حرفه ی خودتون و درآمدتون را توسعه بدید ....
    یادتون باشه اگه برنامه نداشته باشید در مسیر زندگی ؛ ذهن شما را میبره به سمت زندان خودش .







    * کارهای معنوی انجام بدید ....
    کمک به مراکز خیریه ...بیماران ....افراد نیازمند .
    این کارها به شادی روحی و جسمی شما کمک میکنه .
    ورزش هم در برنامه بذارید.







    *خودتون و دیگران را ببخشید (برای کمک به خودتون )
    همیشه در حال توسعه خودتون باشید .
    به رحمت خداوند همیشه امیدوار باشید .






    موفق باشید
    در پناه حق .


    آقای باغبان متن تون رو با دقت خوندم، سه هفته از این قضیه میگذره ،من تقریبا اون حس بد رو برام کمرنگ شده ویکم واقع بین شدم،و دلایلی که برای سقط داشتم تا حدودی برام پررنگ شدن،ولی روحیم خیلی صدمه دیده،افسردگی گرفتم،شوهرم سه ماه بیکار مطلق هستش....و این روزا همش میبینم خوابه ،حالم بدتر میشه، همش توی خودم شدم،دوست دارم همش توی خونه بمونم و توی فکر باشم وکسی کارم نداشته باشه،ولی دختر پنج سالم کلافم‌میکنه ومجبورم برای اون پاشم،هیچ کاری من خوشحال نمیکنه ....برای تغییر روحیه جایی اگه برم ،بعدش پشیمون میشم ومیفهمم توی خونه موندن برام بهتر بود چون اینقدر آدم دپرس وساکت وبی انرژی شدم که تنها بودن بیشتر بهم حس خوب میده،کوچکترین مشکلی من به هم می‌ریزه،وعصبی میشم....این روزا بیشتر به حمایت شوهرم نیاز دارم ولی اون خودش کنار کشیده ،هر وقت بیدارمیشه مستقیم می‌ره بیرون وتانصف شب بیرونه،بیکاریش من کلافه کرده و دنیا برام تیره و تار شده

    - - - Updated - - -

    ولی مرسی از پاسخ گویی تون و قول میدم به توصیه هاتون عمل کنم،

  19. کاربر روبرو از پست مفید tanin_eshgh تشکرکرده است .

    باغبان (چهارشنبه 07 خرداد 04)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.