سلام. من دختری 33 ساله هستم. سال 98 به ایتالیا مهاجرت کردم برای خوندن ارشد معماری.
تا سن 28 سالگی که در ایران(شیراز) بودم، دوست پسر یا ارتباط با جنس مخالفی نداشتم.
هر ازگاهی یعنی خیلی کم، خواستگار هم داشتم ولی انگار قسمت نبود که به نتیجه برسه.
البته کمی شاید سخت گیر بودم. یعنی پسر قدبلند دوست داشتم و اینکه پسری که کمی تحصیلات دانشگاهی و کار مرتبط با تحصیلاتش داشته باشه. که خیلی انگار پیش نمیومد.
بعد که مهاجرت کردم، اونجا هم احساس تنهایی می کردم، دوستم نداشتم که با پسری دوست بشم که بعدش منو نگیره. تا اینکه 4 سال پیش با یه همکلاسی آشنا شدم و متاسفانه باهاش دوست شدم و فکر می کردم که قراره باهم ازدواج کنیم. چون قبلش بهش همه چی رو گفته بودم که من قصدم ازدواجه و اونم گفت آره منم همینطورم. ولی بعد از دانشگاه دیگه منو ول کرد و الکی گفته بود که قصدش ازدواجه. (همون دوران دانشگاه، یعنی حدود 2 سال پیش)
مدت چندماهی هست که اومدم آلمان پیش خواهرم و اینجا دنبال کار می گردم و میخوام اینجا زندگی کنم. خواهرم هم مجرده و اینجا مشغول به کاره و باهم زندگی می کنیم.
الان مشغول یادگیری زبانِ اینجا هستم و فعلا مشغله ی دیگه ای ندارم تا انشاالله وقتی که کار پیدا کنم.
با اینکه با خواهرم داریم باهم زندگی می کنیم و خوبه،
ولی خیلی خلع عاطفی رو توی زندگیم احساس می کنم. نه فقط اینجا، همون ایتالیا هم خیلی این خلع رو همیشه حس می کردم.
دوست دارم مردی توی زندگیم بود که من براش اهمیت داشتم و اونم همچنین برای من اهمیت داشت. مردی که حس امنیت و مهربونی و تکیه گاه بودنش رو حس کنم.
کلا دوست داشتم مردی به عنوان همسر توی زندگیم بود.
سنم هم داره میره بالا و همش این حس رو دارم که نکنه تا همیشه مجرد بمونم.
خواهرم که 5 سال از من بزرگتره(38 سالشه)، خیلی مایل به ازدواج نیست و اونم مجرده ولی راضیه از مجرد بودنش.
ولی من مثل اون نیستم و دوست دارم ازدواج کنم و بچه ای داشته باشم. خانواده ای داشته باشم.ولی اینجا انگار امکانش نیست خیلی. یعنی شرایطش نیست دیگه.
ایرانی های اینحا یا همه دوست دختر و دوست پسرن که من اینطوری نیستم و نمی پسندم. یا اینکه متاهل هستن و خانواده دارن. یا اینکه سنشون کمتره یا قدشون بلند نیست یا اینکه مثلا پناهنده هستن و درس نخوندن و...
البته همینا هم من نمی دونم کحا هستن و چطور می شه آدم اینجا با یکی آشنا بشه و تشکیل خانواده بده! مثل ایران نیست که همه ایرانی هستن و ممکنه کلی آدم مناسب به آدم پیشنهاد بشه یا آدم به اونا پیشنهاد داده بشه یا مثلا توی خیابونی، در و همسایه ای جایی آدما همو ببینن.
بیشتر شبا هم خواب می بینم که پسری منو دوست داره و بهم ابراز علاقه می کنه و خیلی باهام مهربونه.
از ایران هم دوست ندارم با یکی آشنا بشم و اون رو به این خاطر به اینجا بیارم.
دوست دارم با یکی آشنا بشم و اون طرف ابراز علاقه کنه و اون هم اینجا باشه. یا خودش در حال اومدن باشه و به واسطه ی خودش بیاد و اینحا آشنا بشیم.
ولی باز احساس هم می کنم همچنین شرایطی ممکنه پیش نیاد چون من عینک هم می زنم.ولی ظاهرم بد نیست. قدم بلنده و ظاهری عادی دارم. ولی احساس می کنم پسرا هم ممکنه دختر زیباتری دوست داشته باشن و شاید به خاطر اینم هست که من هنوز مجردم. شاید بهتره لیزیک هم کنم تا عینک نداشته باشم.
خیلی خلعِ نبودِ یه مرد رو توی زندگیم احساس می کنم.
ممکنه راهنمایی کنید که چیکار کنم و آیا این احساس زودگذره و نادیده بگیرم؟
الان باید بیشترین هدفم روی یادگیری زبان و پیدا کردن کار باشه، ولی این خلع رو خیلی احساس می کنم و دوست دارم یه پسری توی زندگیم بود و این جزوی از دغدغه هام شده![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)