به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Lightbulb تنظیم هیجانات (با نگاه مولانا)



    به نام خدا




    سلام




    مولانا هیجانات را بر دوسته مثبت و منفی (ربّانی و نفسانی ) تقسیم می‌کند ، او با آموزش مهارت‌هایی در این خصوص ، به‌ دنبال افزایش هیجانات ربّانی و کاهش هیجانات مضرّ نفسانی ست .
    تنظیم هیجان‌ها در پیش‌بینی میزان رضایت از زندگی نقش مهمی دارد ...
    رویارویی هوشمندانه با هیجان‌ها و خودآگاهی هیجانی ، موجب تنظیم هیجانات و کسب مهارت مقابله با ناملایمات و همدلی با دیگران می‌شود ... همچنین استفاده از این مهارت‌های هیجانی ، رابطه مستقیمی با شادی و رضایتمندی دارد .
    افرادی که از مهارت‌های هیجانی خود به‌ درستی استفاده می‌کنند بهتر با محیط پیرامون خود سازگار می‌شوند و با کنترل فشارها ، هیجان‌های منفی ، تنش‌های روانی ،،، از زندگی موفق و سالمی برخوردار میشوند .
    مولانا از افرادی که مغلوب هیجانات و امیال خود نمی‌شوند با عنوان «میر احوال» یاد می‌کند و مخاطبان خود را ترغیب می‌کند که با کنترل نفسانی خود و ترک و مدیریت هیجانات منفی مانند غم ، خشم ، شهوت ، حرص و... راه بهشت را برای خود هموار کنند :

    ترک خشم ُ شهوت ُ حرص‌آوری / هست مردی ُ رگ ِ پیغامبری

    حُفَّتِ الجَنَّه مَکاره را رسید / حُفَّتِ النّار از هوا آمد پدید





    رضایتمندی از زندگی لازمه آرامش پایدار و پیوسته انسان است .
    بدون کنترل هیجانات نامطلوب، رضایتمندی به‌عنوان هیجانی پایدار برای انسان حاصل نمی‌شود.
    مولانا برای تنظیم هیجانات و درنتیجه دستیابی به رضایتمندی از زندگی راهکارها متعددی مانند
    رضا به مقدَّرات، صبر، شکر و قناعت را ارائه می‌کند که بدون آنها رضایتمندی کامل و پایدار انسان در زندگی دور از دسترس است .






    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 19 آذر 03 در ساعت 16:33 دلیل: سطربندی

  2. 5 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Mvaz (چهارشنبه 12 اردیبهشت 03), paiize (شنبه 15 اردیبهشت 03), فرشته مهربان (شنبه 15 اردیبهشت 03), مدیرهمدردی (چهارشنبه 12 اردیبهشت 03), طنین باران (دوشنبه 17 اردیبهشت 03)

  3. #2
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    پذیرش قضا و قدر الهی (رضا به مقدرات) در فرهنگ اسلامی به موارد و موقعیت‌هایی گفته می شود که امکان تغییر آن موقعیت‌ها به ‌صورت کلی و یا در کوتاه‌ مدت وجود نداشته باشد؛
    برای مثال بازگرداندن اموات به حیات دنیوی - تغییر سریع مواردی مانند بیماری و وضعیت اقتصادی نیز در کوتاه‌ مدت به ‌طور معمول امکان‌پذیر نیست.
    به همین دلیل اسلام در این موارد برای حفظ سلامت روان انسان به پذیرش موقعیت توصیه می‌کند...
    ولی در مواردی که فرد می‌تواند شرایط نامطلوب را به مطلوب تغییر دهد، تلاش نکردن برای تغییر شرایط ، نشانه نوعی خمود و تنبلی، عافیت ‌طلبی و مغالطه است ...
    حتی خداوند امداد و نصرت خود را در مواردی که اختیار انسان در تغییر شرایط مؤثر باشد، به تلاش انسان برای تغییر آن موقعیت وابسته می‌فرماید.
    پس منظور از پذیرش قضاوقدر الهی : رضا به قضاوقدر غیرتکلیفی ست که براساس قوانین آفرینش و سنّت الهی در خارج از حوزه اختیار انسان اتفاق می‌افتد.
    این را هم بدونیم اتفاقات زندگی ( تلخ و شیرین ) برای رشد و توسعه خودمون هست و باید سعی کنیم از آن برای کمال خودمون استفاده کنیم .
    ما در زندگی مواجه هستیم با سنت ابتلا و امتحان ....مولانا این امتحان‌ها را فرصتی برای خودسازی انسان می‌داند تا با آنها به رشد و کمال روحی و انسانی دست بیابد.
    او معتقد است اگر فرد از این فرصت امتحان، برای رشد فضایل و حرکت براساس ارزش‌های الهی استفاده نکند، امتحان‌های خیر و شر برای او نتیجه‌ای به همراه نخواهد داشت و همچنان خام و ناپخته باقی خواهد ماند...
    اگه بتونیم نگاهمون را به حوادث تغییر بدیم و یه جور دیگه دماسنجی و معنایابی کنیم ، طبیعتا در کنترل هیجانات ما تاثیر داره و این باعث آرامش ما میشه نسبت به گذشته ، حال و آینده .






    مولانا مقام رضا را از مقامات اکتسابی می‌داند که بدون آن سالک به مرتبه فنا نمی‌رسد.
    مولانا در
    داستان تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا ( کدبانو و نخود) از ضرورت پذیرش و رضایت به مقدَّرات الهی با طیب خاطر سخن می‌گوید و قبض و بسط‌های الهی را ،
    جلوه‌ای از رحمت حق و هدف از آنها را سوق‌دادن انسان به کمال معرفی می‌کند. از نظر مولوی زمانی‌که انسان به این سختی‌ها و ابتلائات راضی شد و آنها را پذیرفت،
    در واقع رضایت داده است که خداوند مانند خلیل سر نفس او را از تن جدا کند و فنای اوصاف نفسانی برای سالک فراهم می‌شود .
    در داستان کدبانو و نخود ، نخود مومن بی صبر است و آتش ، نامرادی ها و سختی های راه حق :
    نخود در دیگ میجوشید و در دام آب و آتش بود و هر باز که به سر دیگ می آمد به کدبانو میگفت :آخر تو که مرا خریدی دیگر چرا سر من این بلاها را می آوری ؟؟
    کدبانو بر سر او کفگیر میزد و می گفت : خوب بجوش و از آتش گلایه نکن که همان روز که در باغ و بستان آب میخوردی و سبز شدی برای همین روز بود . این جوشیدن در دیگ چاشنی و طعم به تو می دهد .
    این کار برای خار کردن تو نیست بلکه برای این است که تو قابلیت این را پیدا کنی که با جان بیاویزی ( رفتن به مراتب بالاترکمال )
    بنگر اندر نخودی در دیگ چون
    می جهد بالا چو شد ز آتش زبون ،،
    هر زمان نخود برآید وقت جوش
    بر سر دیگ ُ برآرد صد خروش ،،
    كه چرا آتش به من در میزنی
    چون خریدی، چون نگونَم میكنی ،،
    میزند كَفلیز كدبانو كه نی
    خوش بجوش ُ
    بر مَجَه زآتش کنی ،،
    آب میخوردی به بُستان سبز ُ تَر
    بهر این آتش بُدَست آن آب خُوَر ،،









    رحمت خداوند بر غضب او پیشی دارد و دلیل این سبقت این است که بندگانش بواسطۀ رحمت او مورد امتحان قرار گیرند .
    یعنی هر کس که به ابتلا و امتحانی دچار می شود دلیل بر این نیست که موردِ غضب الهی است بلکه نشانِ رحمت اوست ...
    از آنرو رحمت الهی بر غضب او پیشی گرفته تا بواسطۀ رحمتِ او همۀ موجودات بهره ای از وجود برند .
    انسان در میان موجودات این امتیاز را دارد که موجودی دو ساحتی ست ... هم جنبۀ مادی دارد و هم جنبۀ خدایی ، هم شهوات نفسانی دارد و هم نزعۀ الهی ...
    از اینرو انسان برای نیل به مراتبِ کمال باید قربانی دهد و بی فدیه راهِ کمال به روی او بسته است ...
    انسان های با کمال ، کسانی هستند که جنبۀ مادی و شهوانی و حیوانی خود را قربانی جنبۀ الهی خود می کنند و همۀ بندها و پیوندهای دنیوی و نازل خود را می گسلند تا به کمال مقصود راه یابند...

    باید چیزی به دست آوری تا بتوانی آن را در مقابل عشق حق ببازی .... هنگامی که هر چه داشته ای در دستانت به او تقدیم کردی آنگاه او با رحمت بی حد خود تو را در آغوش خواهد کشید.
    رحمتش سابق بُدَست از قهر، زآن
    تا ز رحمت گردد اهل امتحان،،
    رحمتش بر قهر از آن سابق شده ست
    تا كه سرمایۀ وجود آید به دست،،
    زانكه بی لذت نروید لحم ُ پوست
    چون نروید، چه گدازد عشق دوست؟،،
    زآن تقاضا گر بیاید قهرها
    تا كنی ایثار آن سرمایه را،،
    باز لطف آید برای عذر او
    كه بكردی غسل ُ برجَستی ز جُو ،،









    باید تسلیم این رنج شوی تا پلکانی شود برای بالا رفتن تو به سمت او .
    در آن هنگام است که نعمت ها به سوی تو سرازیر می شود که در این بین ، نعمت اصلی رسیدن به پروردگار است .
    پرودگار میگوید : مانند اسماعیل در برابر من آماده ی قربانی شدن باش . من تو را قربانی خواهم کرد و سر تو را خواهم برید ، لیک این مردن ، مردن دیگری است .
    وقتی به آن رسیدی میبینی این زندگی حقیقی و جاودان بوده است و آنچه تاکنون عزیز میداشتی مردنی بیش نبوده .
    تمام این داستان ها در اصل سخنی به جز تسلیم نیست . اگر در این جوشیدن تسلیم شدی ، از آب و گل مادی جدا میشوی و به جان می پیوندی .
    از صفات انسانی ات جدا و در صفات حق فنا شو .
    گوید ای نخود! چریدی در بهار
    رنج مهمان تو شد، نیكوش دار،،
    تا كه مهمان باز گردد شكر ساز
    پیش شَه گوید ز ِ ایثار تو باز ،،
    تا به جای نعمتت مُنعِم رَسد
    جمله نعمتها بَرَد بر تو حسد ،،
    من خلیلم، تو پسر، پیش ِ بِچُك ،،، سر بِنِه، اِنی اَرانی اَذبَحُك
    سر به پیش قهر نِه، دل بر قرار
    تا بِبُرَم حلقت اسماعیل وار ،،
    سر ببرم لیك این سر آن سری ست
    كز بریده گشتن ُ مردن بَری ست ،،
    لیك مقصود ازل تسلیم توست
    ای مسلمان! بایَدَت تسلیم جُست ،،
    ای نخود! میجوش اندر ابتلا
    تا نه هستی ُ نه خود ماند تو را ،،
    اندر آن بستان اگر خندیده ای ** تو گُل ِ بُستان ِ جان ُ دیده ای
    گر جدا از باغ آب ُ گِل شدی ** لقمه گشتی اندر اَحیا آمدی
    شو غَذی ُ قوّت ُ اندیشه ها ** شیر بودی شیر شو در بیشه ها
    ( غَذی = غَذا تلفظ)
    از صفاتش رُسته ای والله نخست
    در صفاتش باز رو چالاك ُ چُست ،،
    ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی
    پس شدی اوصاف ُ گردون بَرشدی ،،
    آمدی در صورت باران و تاب
    میروی اندر صفاتِ مُستَطاب ،،
    جزو ِ شید ُ ، ابر ُ ، اَنجُمها بُدی ** نفس ُ فعل ُ قول ُ فِكرَت ها شدی
    هستی حیوان شد از مرگ نبات
    راست آمد اُقتلونی یا ثِقات ،،
    چون چنین بُردی ست ما را بَعدِ مات ** راست آمد اِنَّ فی قَتلی حیات .
    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 19 آذر 03 در ساعت 16:34 دلیل: نگارش شعر

  4. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 15 اردیبهشت 03), فرشته مهربان (شنبه 15 اردیبهشت 03), مدیرهمدردی (چهارشنبه 12 اردیبهشت 03), طنین باران (دوشنبه 17 اردیبهشت 03)

  5. #3
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مولانا صبر را پایداری سالک
    در پیشامدها و حوادث روزگار می‌داند و آن را عامل صیقل دل برای دریافت عنایت پروردگار ...
    در عرفان اسلامی صبر پایین‌تر از مقام رضا و مقدمه آن است ، برا سالک صبور با وجود امتناع از جزع در وقوع ناملایمات، هنوز کراهت درونی خود را به همراه دارد و فاصله بسیاری تا مرتبه رضا دارد؛
    زیرا در مقام رضا، سالک از هرگونه کراهت قلبی از موقعیت‌های بیرونی مبراست؛ بدون پایبندی به صبر در نامرادی‌هایِ طول زندگی ، دستیابی به رضایت میسّر نیست...
    در روایات صبر به‌ منزله سَرِ ایمان و شرط ورود به بهشت و عامل تبدیل مصیبت‌ها به نعمت‌ها معرفی شده است.
    هیجانات و احساسات حال و گذشته در تغییر نگرش ما به آینده و پیش‌بینی آن مؤثر است؛ بر این اساس ، رضایتمندی مفهومی است که آرامش حاصل از گذشته را با امید به آینده قرین می‌کند.
    خوش‌بینی واقع‌گرایانه مانند امید ، نگرشی است که فرد را در مقابل رویدادهای دشوار، از غم و اندوه و افسردگی نجات می‌دهد و انتظار فرج و گشایش و موفقیت را در فرد ایجاد می‌کند.
    خوش‌بینی با ایجاد احساس خودباوری، استفاده و رشد حداکثری توانمندی‌ها و مهارت‌های فردی را به دنبال دارد .
    خوش‌بینی و امید فرج ، یاریگران انسان در صبر بر ناگواری‌ها در زندگی هستند و تحمل موقعیت‌های نامطلوب را بر انسان آسان می‌کند.
    مولانا نیز امید فرج و صبر را ثمره ایمان می‌داند؛
    همچنین امید فرج را عامل شیرینی صبر معرفی می‌کند که تغییر نگرش از ناامیدی به امیدواری، زمینه افزایش صبر و درنتیجه رضایتمندی انسان با وجود درک موقعیت‌های نامطلوب را فراهم می‌کند.
    صبر شیرین از خیال خوش شدست /کان خیالات فرج پیش آمدست
    آن فرج آید ز ایمان در ضمیر / ضعف ایمان ناامیدی و زحیر
    صبر از ایمان بیابَد سَر کُلَه / حَیثُ لا صبرَ فَلا ایمانَ لَه

    مولوی در ابیات بالا از خیال فرج به‌عنوان انگیزه برای گروهی از صابران معمولی یاد می‌کند که مرتبه عامیانه صبر در زندگی از نظر عارفان است.
    منظور از صبر در روان‌شناسی مثبت‌گرا این نوع صبر است که همراه با ایجاد خوش‌بینی و انتظار فرج است و با نازل‌ترین سطح صبر در عرفان مولوی تطبیق‌پذیر است؛
    ولی برای مراتب بالاتر صبر، دیدگاه غالب ماتریالیستیِ ( عدم توجه به امور معنوی ) ، مانع از درک مشترک این مفهوم عرفانی می‌شود.






    صبر به مراتب ِ عوامانه ، زاهدانه ، عارفانه تقسیم می‌شود:
    صبر عوام ، همراه با اضطراب قلبی و ناراحتی است؛ صبر زاهدان از ترس جهنم و به طمع بهشت است؛
    صبر عارفان برای تأمین رضای الهی است که صلوات و رحمت الهی را درپی دارد و درجه مهتدین را برای آنان به ارمغان می‌آورد .
    مولانا با یادآوری بازگشتن پیامبر اسلام ص از منطقه حدیبیه، از تفاوت‌های صبر پیامبر ص پیروان ایشان با صبر عوام سخن به میان می‌آورد می گوید :
    از صبر به دنبال فرج نیستند و شادی و غم دنیوی برای ایشان یکسان است و صبر ایشان از ترس جهنم و طمع بهشت نیز نیست؛ بلکه صبر آنها به عشق خداوند و برای رسیدن به اوست.
    درواقع مولوی صبر عارفانه را به تصویر می‌کشد که بالاتر از صبر عوامانه و زاهدانه است و صاحب این مقام و مرتبه در همه حال و در هر موقعیتی، صبور و شاد و خرسند و راضی است:
    زهر خواری را چو شِکّر می‌خورند / خار غم‌ها را چو اُشتر می‌چرند
    بهر عین غم نه ازبهر فرج / این تسافُل پیش ایشان چون دَرَج
    آنچنان شادند اندر قعر چاه / که همی‌ترسند از تخت و کلاه
    هرکجا دِلبر بُوَد خود همنشین / فوق ِ گردونست نَه زیر زمین
    آنچنان شادند در ذُل و تلف / همچو ما در وقت اقبال و شرف
    برگ بی‌برگی همه اقطاع اوست / فقر و خواریش افتخارست ُ علوست








    از نظر مولانا زمانی‌که انسان به اوج معرفت و درک جمال الهی دست بیابد، همه افعال خداوند اعم از دلخواه و مطلوب و نامطلوب و رنج‌آور را زیبا مشاهده می‌کند.
    براساس متون عرفانی ، خداوند انسان را به‌صورت خود آفریده است و زیبایی عالم و انسان، تجلی صفت جمیل خداوند است و در عالم هستی به‌جز حُسن و لطف چیز دیگری وجود ندارد ...
    مولانا برای تحلیل تناقض ظاهری موقعیت‌های نامطلوب و شرّ در عالم با جمال افعالی خداوند ، از دو راهکار خیرهای برتر و مسئله ابتلا و امتحان عالم و آدم ،،، بهره می‌گیرد و همه هستی را نظام احسن و زیبا معرفی می‌کند .
    در عرفان اسلامی مبدأ رضای بنده ، معرفت به جمال افعال الهی خداوند است و اوج رضای بنده نیز با شهود جمال افعالی خداوند حاصل می‌شود ...
    از وجهی دیگر صبر را به دو مرتبه صبر بر ازدست‌دادن دنیا و صبر بر دوری از خداوند تقسیم می‌کند. از نظر مولوی ضرورت صبر بر دنیا که مقام متوسطین است، به‌دلیل احتجاب نفس به مطامع دنیوی و کمال‌دانستن آن و ترسِ ازدست‌دادن آن است.

    مولوی دشوارترین نوع صبر را صبر مشتاقین و محبوبین جمال حضرت حق بر دوری از خداوند می‌داند که فقط عارفان به‌دلیل درک ناگواری نبودِ وصال محبوب حقیقی، آن را درک می‌کنند.
    مولوی به توبیخ افرادی می‌پردازد که به خداوند عشق نمی‌ورزند و از او غافل‌اند و بیان می‌کند که چگونه بر ازدست‌دادن دنیای بی‌ارزش جزع و بی‌تابی می‌کنند؛ ولی از دوری خداوند اظهار جزع و بی‌تابی نمی‌کنند و صبر پیش می‌گیرند :
    ای که صبرت نیست از دنیای دون / صبر چون داری زِ نِعَم الماهدون
    ای که صبرت نیست از ناز ُ نَعیم / صبر چون داری اَزَ الله کریم
    چون گوارد لقمه بی دیدار او / بی تماشای گل و گلزار او







    مولوی برای آموزش صبر به مخاطبان خود از تکنیک خیریابی در سختی های روزگار استفاده می‌کند؛
    چنانکه در داستان
    ربودن کفش رسول الله توسط عقاب پیامبر اکرم (ص) در حالِ وضو گرفتن بود که عُقابی از آسمان فرود آمد و کفشِ او را ربود و به هوا بُرد .
    عقاب در اوجِ آسمان کفش را تکان داد و ناگهان ماری سیاه از داخلِ کفش بر زمین افتاد و بدینسان جانِ شریفِ حضرتِ ختمی مرتبت (ص) از گزند آن مار نجات یافت .
    حضرت رسول خدا فرمودند : این فضل و کرمی است که حق تعالی به من عطا فرمود .
    مولوی در پایان داستان نتیجه می‌گیرد که در موقعیت‌های نامطلوب و زمانی‌که چیزی از دست می‌دهید، یقین داشته باشید که آن دفع بلای بزرگ‌تری از شماست و خیری در آن برای شما نهفته است و به آن راضی باشید.
    همچنین مولانا در داستان
    تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا (کدبانو و نخود) سختی‌های زندگی را امتحانات خداوند معرفی میکند و یادآور می‌شود که چون رنجی بر انسان رسد انسان باید آن را نیکو بدارد و قدر آن را بداند زیرا رشد و شکوفایی انسان در رنج‌ها محقق می‌شود.
    مولوی برای ملموس‌کردن این موضوع برای مخاطب، از تمثیل جوشیدن نخود بهره می‌برد و می‌گوید:
    جوشیدن نخود برای او دردآور و نامطلوب است؛ اما پختگی و ارتقای نخود از حیات نباتی به حیات انسانی در گرو تحمل سختی جوشیدن است.
    درواقع اگر مشکلات زندگی به‌صورت منفی ارزیابی شود باعث افزایش فشار روانی این موقعیت‌های ناخوشایند بر روی انسان می‌شود ...
    اما اگر به جنبه رشددهندگی سختی‌ها دقت شود، این مشکلات گریز ناپذیر زندگی انسانْ ، عامل تکامل و رشد معنوی هست .


    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 19 آذر 03 در ساعت 16:36 دلیل: نگارش شعر

  6. 5 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    gholam1234 (شنبه 15 اردیبهشت 03), paiize (شنبه 15 اردیبهشت 03), فرشته مهربان (شنبه 15 اردیبهشت 03), مدیرهمدردی (چهارشنبه 12 اردیبهشت 03), طنین باران (دوشنبه 17 اردیبهشت 03)

  7. #4
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    صبر در ارتباط با دیگران بسیار مهم است؛ ولی درباره خُلق‌وخوی نامناسب دیگران و ناسازگاری آنها چه باید کرد؟
    مولوی صبر را کیمیایی می‌داند که غم‌های انسان را دفع می‌کند و موجبات رشد روحی انسان و کسب تجربه و دریافت مراتب روحانی را برای انسان فراهم می‌آورد.
    از نظر مولوی با بالارفتن ظرفیت وجودی انسان، صبر بر نامرادی‌ها جای خود را به رضای از آنها می‌دهد همچنین در عرفان اسلامی، یکی از لوازم باورمندی به جمال افعالی خداوند رضایت از مردم است .
    تحمل نامرادی‌ها و رنج‌ها ازسوی مردم و تسلط بر نفس و هیجانات یکی از بهترین راه‌ها برای نزدیک‌شدن به خداوند است؛ تا آنجا که سالک با این صبر به مظهر لطف و رحمت خداوند بر مردم تبدیل می‌شود.
    این نوع صبر، یعنی صبر بر ناملایمات ایجادشده ازسوی دیگران در قرآن کریم بسیار توصیه شده است :
    وَاصْبرْ عَلَى مَا یقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا / وَلَنَصْبرَنَّ عَلَى مَا آذَیتُمُونَا »
    و در برابر آنچه می‌گویند شکیبا باش و به‌طرزی شایسته از آنان دوری گزین/ البته بر آزار و ستم‌های شما صبر خواهیم کرد
    در سیرة پیامبر ص و روایات اسلامی نیز این نوع صبر بسیار مشاهده می‌شود .
    در آیه فوق چند تا مطلب مهم میشه فهمید :
    -ياد خدا، بريدن از ديگران و توكّل بر خدا، زمينه صبر در برابر ناملايمات است
    -خداوند پیامبرش را دلداری می دهد
    -مهلت دادن از سنت الهی ست .
    -اول باید صبر کرد سپس هجر - صبر مقدم تر هست .
    -بعضی موقع ها شده در مهارت های ارتباطی یه مشکلی برامون پیش میاد و سریع به فکر حذف کردن و جنگ با طرف هستیم و صبر را امتحان و تمرین نمی کنیم .
    -اعراض و كناره‌گيرى از مخالفان، به معناى متاركه دائمى و دست برداشتن از هدف نيست، بلكه نوعى تاكتيك موقت در مراحل تبليغ است .
    این نوع صبر در عرفان با «صبر میان‌فردی» در روان‌شناسی مثبت‌گرا تطبیق‌پذیر است که تأثیر بسیاری بر رضایتمندی انسان در زندگی دارد.








    کنش‌های دیگران مانند مقدَّرات در اختیار ما نیستند؛ اما پاسخ به آنها در اختیار ماست.
    قضا و مقدَّرات الهی غیرارادی است و رضایت به آنها ، با رضا به اخلاق نامطلوب دیگران که امری اختیاری است تفاوت دارد؛
    ولی در رضایتمندی در عرفان اسلامی، کانون توجه در موقعیت‌های بیرونی نیست؛ بلکه در نوع واکنش هیجانی ما به این موقعیت‌هاست؛ صبر و حلم در این موقعیت‌ها برای انسان راهگشاست.
    مولانا با ارائه مهارت‌های هیجانی مانند صبر و حلم به‌دنبال تعلیم ثبات هیجانی و حفظ رضایتمندی در زندگی به مخاطبان خود هست ... درواقع او کنترل واکنش‌های هیجانی نامطلوب را با ابزار صبر میان‌فردی به مخاطب تعلیم می‌دهد.
    مولانا معتقد است انسان می‌تواند رضایتمندی خود را از زندگی با وجود دست‌و‌پنجه نرم‌کردن با مشکلات حفظ کند و تباینی بین مشکلات و نامرادی‌ها و رضایتمندی نمی‌بیند.
    روانشناسان مثبت‌گرا نیز مانند مولوی به کنترل هیجان خشم و بروز صبر در روابط میان‌فردی توصیه می‌کنند ... از نظر آنان، خشم ناسازگارترین حالت روحی و گمراه‌کننده‌ترین احساس منفی ست که بسیاری از انسان‌ها از کنترل آن عاجز هستند...

    تایس (Tice) برون‌ریزی خشم و تخلیه هیجانی را به‌عنوان راهی برای آرامش در این روابط ، مردود می داند.
    مولوی در دفتر ششم با توصیه به کنترل خشم و تحمل بدخویان، صبر میان‌فردی را سنّت محمّدی (ص) معرفی می‌کند :

    رنج ِ بدخویان کشیدن زیر صبر / منفعت‌دادن به خَلقان همچو ابر

    خَیرُ ناس اَن یَنفَعُ الناس ای پدر / گر نه سنگی چه حریفی با مَدَر

    در میان امت مرحوم باش / سنّت احمد مَهِل محکوم باش









    بر اساس روایات متواتر اسلامی، یکی از ابتلائات حتمی مؤمنین در زندگی دنیوی که افزایش درجات ایمانی آنها را به دنبال دارد، آزمایش در برابر تحمل آزار و اذیت دیگران است.
    مؤمنین در برابر این آزارها به صبر و انتقام‌نگرفتن سفارش شده‌اند...
    یار بد نیکوست بهر صبر را / که گشاید صبرکردن صدر را
    مولانا پایبندی به صبر میان‌فردی را آزمایشی ثابت و عمومی برای همۀ انسان‌ها و سبب رسیدن آنها به مقامات بالای عرفانی و ایمانی می‌داند.
    او آرامش حقیقی را فقط در نزد خداوند می‌داند و جهان مادی را جهانی آمیخته با ناگواری‌ها معرفی می‌کند.
    مولانا تجربۀ آزار و اذیت شدن ازسوی مردم را سنّتی الهی و اجتناب‌ناپذیر برای سالکان می‌داند ...
    در روایتی از جامعالصغیر آمده است که «لَوْ کَانَ اَلْمؤمنُ فِی حَجَرْضَبٍ لَقَیضَ اَللَّهُ لَهُ مَنْ یؤْذِیهِ» اگرمؤمن در لانه سوسمار هم برود، خدا حتماً کسی را برای آزار او مأمور می‌کند .
    مولوی که صبر بر این آزارها را نشانه ایمان، و بی‌صبری را نشانه کفر می‌داند، از این دست روایات در شعر خود بسیار استفاده می‌کند:

    هیچ کُنجی بی دَد ُ بی دام نیست / جُز به خلوتگاه حق آرام نیست

    وَالله ار سوراخ موشی در روی / مبتلای گربه چنگالی شوی

    صبر از ایمان بیابد سَر کُلَه / حَیثُ لا صَبرَ فَلا ایمان لَه








    از نظر مولانا زندگی دنیوی و به‌ویژه عمل بر مبنای ارزش‌ها، با سختی‌ها و نامرادی‌ها و آزارهایی ازسوی مردم همراه است که منطبق با شرایط این عالم است و انسان باید خود را برای آنها آماده کند؛
    چنانکه حتی انبیای پیشین نیز آن را تجربه کرده‌اند و بر آن صبر کرده‌اند...
    چونی ای عیسیّ عیسی‌دَم ز رنج / که نبود اندر جهان بی مار گنج
    چونی ای عیسی ز دیدار جُهود / چونی ای یوسف ز مکّار و حَسود

    مولوی با ایجاد شکاف بین ارزیابی شناختی و هیجان منفی به‌دنبال دستیابی به راه حلی برای کنترل هیجان‌های منفی در هنگام بروز موقعیت‌های نامطلوب است.
    او رضایتمندی را مشروط به موقعیت بیرونی نمی‌کند؛ بلکه با توجیه موقعیت‌های دشوار بیرونی، از بار منفی هیجانی آنها می‌کاهد.
    مولانا روبه‌روشدن با مار (نامرادی‌ها) را امری ناگزیر برای خواهان گنج (سالک) می‌داند.
    از نظر او انسان با تحمل تلخیِ آزار دیگران می‌تواند نفس خود را به آرایه‌های اخلاقی‌ای مثل شرح صدر زینت دهد.
    مولوی با آموزش تاب‌آوری و کنترل هیجانات منفی در روابط انسانی، راه‌های حذف موانع افزایش رضایتمندی را به مخاطبان خود آموزش می‌دهد.
    هیجان رضایت از زندگی مربوط‌به گذشته است و گذشته نیز در ضمیر ما با تفسیر و خاطره‌ها و افکار به یاد می‌ماند...
    پس اگر با صبر، واکنش هیجانی منفی در موقعیت‌های نامطلوب از انسان صادر نشود و درباره آن موقعیت‌ها تفاسیر و ارزیابی‌های امیدوارکننده و رشددهنده در سطح شناختی انسان شکل بگیرد،
    ممکن است آن موقعیت‌ها حتی به‌عنوان یک خاطره مثبت از موفقیت شخصی در کنترل هیجانات در حافظه ما ثبت شود و افزایش رضایتمندی از زندگی را برای ما به ارمغان آورد.
    مولانا
    آزارهایی که ازسوی مردم همراه است را توصیه به صبر و حذف واکنش هیجان منفی و ارزیابی امیدوارکننده و سودمند به این نوع موقعیت‌ها دارد ....
    رعایت این موارد باعث میشود به‌صورت خودکار زمینه ایجاد نارضایتمندی در وجود انسان نسبت‌ به نامرادی‌ها در روابط انسانی مسدود شود...
    همچنین باعث می‌شود که افراد با یادآوری خاطرات مربوط‌ به این موقعیت‌های نامطلوب، از موفقیت خود در کنترل هیجانات و شرح صدر خود ، احساس رضایتمندی کنند.
    ویرایش توسط باغبان : یکشنبه 18 آذر 03 در ساعت 21:16 دلیل: شعر

  8. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 15 اردیبهشت 03), فرشته مهربان (شنبه 15 اردیبهشت 03), مدیرهمدردی (چهارشنبه 12 اردیبهشت 03), طنین باران (دوشنبه 17 اردیبهشت 03)

  9. #5
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    در عرفان اسلامی و عرفان مولوی از شکر و صبر به‌عنوان دو عامل مهم کسب رضایتمندی، ارتباط محکمی وجود دارد.

    شکر در نعمت‌ها و صبر در محنت‌ها همه موقعیت‌های زندگی انسان را پوشش می‌دهد.
    در روایات اسلامی برای شکرگزار، پاداشی معادل صابر در نظر گرفته شده است و به قدردانی از نعمت‌های ظاهری و باطنی خداوند و نیکوکاری‌های مردم توصیه شده است غزالی نیز شکر را متعلق به مقام صبر می‌داند.
    مولوی با الهام از این روایات و سنّت عرفانی پیش از خود، مخاطبان را در بلاها به رضا و صبر و شکر دعوت می‌کند.
    او بلاها و موقعیت‌های نامطلوب را نوعی ریاضت غیراختیاری ازسوی خداوند و مفید برای تزکیه نفس معرفی می‌کند و شکر بر آنها را لازم می‌داند.
    این مرتبه از شکر (مرتبه شکور) رضایتمندی انسان را در موقعیت‌های نامطلوب حفظ می‌کند:

    تا بدانی که زیان جسم و مال / سود جان باشد رهاند از وبال

    پس ریاضت را به جان شو مشتری / چون سپردی تن به خدمت جان بری

    ور ریاضت آیَدَت بی اختیار / سر بِنِه شکرانه دِه ای کامیار

    چون حَقَت داد آن ریاضت شکر کن / تو نکردی او کشیدت ز امر کن







    شکر یکی از مؤلفه‌های اصلی روان‌شناسی است که با ایجاد احساس حق‌شناسی نسبت‌به خداوند، انسان‌ها و نعمت‌های دنیا ،، به بهبود آرامش روانی و شادی و سلامت انسان کمک می‌کند؛
    مولوی نیز به شکر توجه داشته است شکر مانند صبر یکی از عوامل افزایش هیجانات مثبت و کاهش هیجانات منفی است که رضایتمندی انسان را افزایش می‌دهد .
    شکر و قدردانی ارتباط بسیاری با یادآوری رویدادهای مثبت در گذشته دارد و مانند صبر به تنظیم هیجانات مثبت در انسان کمک می‌کند،زیرا افراد شاد و خرسند از زندگی، رویدادهای مثبت بیشتری را به یاد می‌آورند و رویدادهای منفی را فراموش می‌کنند...
    افزایش قدردانی از رویدادهای مثبت ِرخ‌داده در گذشته (شکر)، به‌سبب افزایش هیجانات مثبت در وجود انسان به افزایش میزان رضایتمندی او کمک می‌کند؛ زیرا رضایتمندی انسان نتیجه ارزیابی گذشته و یادآوری هیجانات مثبت موجود در آن است ...
    همچنین شکر (بر عطا و بلا) با کنترل ارادی هیجانات مربوط‌ به اتفاقات رخ‌داده در گذشته، به خاطرات انسان سمت‌وسوی مثبت می‌دهد؛ تقویت و تثبیت خاطراتِ مثبت در ذهن نیز زمینه ایجاد هیجان پایدار رضایتمندی از زندگی را در وجود انسان فراهم می‌کند.
    مولانا شکر بر نعمت‌های موجود و یادآوری آنها را عامل افزایش نعمت، و شکر بر محنت‌ها را عامل جذب الطاف الهی و نعمت‌ها می‌داند.
    او به حکمت‌آمیزبودن ابتلائات و امتحان‌های الهی و ضرورت وجود آنها برای رشد انسان توجه دارد و شکر بر این ابتلائات را عاملی برای تقلیب قهر پروردگار به لطف و همچنین باعث برگزیده‌شدن انسان در نزد خداوند برای خالص‌شدن از آلودگی‌ها می‌داند ....
    مولوی شکر را در کنار صبر و رضای به قضا قرار می‌دهد و پایبندی به این سه مؤلفه را در مواقع نعمت و مصیبت لازمه تثبیت رضایتمندی و تداوم آن در وجود انسان می‌داند.
    او در دفتر پنجم در داستان ذیل ، فریب خر توسط روباه به بیان ارتباط این سه مؤلفه (رضا به مقدَّرات، صبر، شکر) برای رضایتمندی از زندگی می‌پردازد ....
    وی یکی از دلایل شکرگزاری در زمان بلاها را وقوع‌ناپذیری بلای سهمگین‌تر بیان می‌کند :

    "" گازُری خَری نحیف و لاغر داشت که کمرش در زیرِ سنگینی بار زخمی شده بود . و در آن وادی چیزی جز آب پیدا نمی شد که بخورد . و اتفاقاََ در آن حوالی بیشه ای قرار داشت و در آن شیری زندگی می کرد .
    روزی میان آن شیر و فیلی نیرومند جنگی رُخ داد و شیر در اثنای این جنگ مجروح شد و زآن پس از شکار جانوران فروماند .
    چون گرسنگی بر او غالب شد به روباهی امر کرد که به حومۀ بیشه برود و در صورتی که خری را دید او را با حیله نزدِ او آورد تا به اصطلاح دلی از عزا درآورد .
    روباه به شیر گفت : شاها ، خیالت راحتِ راحت باشد که حیله گری کارِ اصلی من است .
    روباه این را گفت و راه افتاد . در میان راه از کنارِ جویباری می گذشت که چشمش به خری نحیف افتاد. پیش رفت و سلامی کرد و با تعجّبِ ساختگی به خر گفت :
    در این هامون خشک چه می کنی ؟ خر جواب داد : نصیب و قسمتم همین است که می بینی . روباه به او گفت : در این دنیا باید تلاش کنی تا به رِزقت برسی و اِلّا گرسنه خواهی ماند .
    بحثی طولانی میانِ آن دو بر پا شد . روباه دید با مباحثه کاری از پیش نمی رود . پس ، از درِ مکر وارد شد و توصیفِ دلنشینی از زندگی در بیشه و نیزار کرد .
    خر با همۀ اصراری که بر توکُل می ورزید مجذوبِ توصیفِ روباه شد و روباه و خر به سویِ بیشۀ شیرِ علیل حرکت کردند .
    شیر چون از شدّتِ گرسنگی بی تاب شده بود طاقت نیاورد که خر در دسترسش قرار گیرد . پس خیزی برداشت تا به خر حمله کند اما تاب و توانی در کار نبود .
    خر همینکه چهرۀ هولناک و عبوس شیر را دید پا به فرار گذاشت و از این مهلکه جان بدر برد .
    شیر به روباه گفت : یک بارِ دیگر نزدِ خر برو و او را خام کن و اینجا بیاور .
    روباه نزدِ خر رفت و سخنان نرم و دلنشینی به خر گفت و اطمینان داد که هیچ خطری او را تهدید نمی کند بلکه آن هول و هراس ناشی از غلبۀ وَهم و خیال بوده است .
    خر خیلی کوشید که سخنان روباه را نپذیرد ولی گرسنگی و حرص و آز بر او غالب شد . از اینرو همراه روباه به سویِ بیشه حرکت کرد و همینکه در دسترسِ شیر قرار گرفت ،
    شیر بر او حمله آورد و پاره پاره اش کرد .
    شیر که از تکاپوی بسیار تشنه شده بود به سویِ چشمه رفت تا آبی بنوشد ...
    در این هنگام روباه از فرصت استفاده کرد و دل و جگر خر را خورد . وقتی شیر بازگشت خواست ابتدا دل و جگر خر را بخورد ولی هر چه گشت آن دو را نیافت .
    به روباه گفت : پس دل و جگر خر کجاست ؟ روباه گفت : او در اصل نه دلی داشته و نه جگری . چون اگر خر این دو عضو را می داشت هیچگاه گولِ مرا نمی خورد که با پای خود به هلاکتگاه بیاید ""










    مولانا در دفتر سوم اشاره ای به داستان اهل سَبا می کند ،،،
    قوم سبا قومی بودن در سرزمینی حاصلخیر ، باغ های فراوان ، پر آب ... که قدر این نعمتها را نمی دونستن و خدا را به فراموشی سپردن ، کفران نعمت می کردن ، ناراضی بودن و از نعمت ها دلزده ،،،

    مولانا به‌دنبال آن است که به مخاطب خود نشان دهد که نعمت‌های دنیوی به‌خودی‌خود برای انسان غفلت و دلزدگی پدید می‌آورد و نمی‌توان با رسیدن به نعمت‌های دنیوی به رضایتمندی حقیقی و آرامش دست یافت.
    مولانا شکر را جان و مغز نعمت می‌داند و یادآوری نعمت ها را جلادهنده و آرامش‌بخش دل‌ها معرفی می‌کند:

    شکر ِ نعمت خوش‌تر از نعمت بُوَد / شکر باره کی سوی ِ نعمت رود ؟

    شکر ، جان ِ نعمتُ نعمت چو پوست / ز آنک شکر آرد تو را تا کوی ِ دوست

    نعمت آرد غَفلت ُ شکر انتباه / صید نعمت کن به دام شکر شاه

    نعمت ِ شکرت کند پُرچشم ُ میر / تا کنی صد نعمت ایثار ِ فقیر

    برپایه بیت اخیر، از نظر مولوی، شکر به‌سبب آشناکردن انسان با نعمت‌های بی‌شمار ِخداوند، میل ایثار و بخشش را نیز در وجود او برمی‌انگیزد.
    در روان‌شناسی مثبت‌گرا نیز شکر و قدردانی قوی‌ترین همبستگی را با بهزیستی و کارکرد اجتماعی دارد و نگرش مثبت را برای خود انسان و دیگران به وجود می‌آورد
    قدردانی از دیگران باعث گرایش انسان به انجام کار نیک توسط خودش نیز می‌شود.
    شکر با ازبین‌بردن احساس محرومیت، انسان را به منبع احسان تبدیل می‌کند .
    یادآوری و قدردانی از دیگران احساس تنهایی را از بین می‌برد و با افزایش انگیزش اجتماعی، حمایت اجتماعی را نیز بارور می‌کند.
    مولوی در کنار بیان اهمیت شکر خداوند، ضرورت قدردانی از مخلوقات و انسان‌هایی را یادآور می‌شود که نعمت‌های مادی و معنوی‌ای به انسان ارائه کرده‌اند.
    درواقع شکر انسان‌ها از نظر او در ذیل شکر خداوند است و بدون سپاسگزاری از انسان‌ها حق شکر خداوند ادا نمی‌شود ...
    درمجموع مولانا یادآوری نعمت‌های خداوند و نیکی‌های انسان‌ها را عامل افزایش رضایتمندی از زندگی برای انسان می‌داند؛
    مولانا همچنین فواید جنبی شکر را فروکش‌کردن احساس فقر و تنهایی در وجود انسان می‌داند که باعث می‌شود فرد شاکر خود به منبع احسان و بخشش به دیگران تبدیل شود و خاطرات این نیکی‌ها به دیگران نیز در افزایش رضایتمندی انسان از زندگی مؤثر است.
    ویرایش توسط باغبان : یکشنبه 18 آذر 03 در ساعت 23:30 دلیل: نگارش شعر

  10. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 15 اردیبهشت 03), فرشته مهربان (شنبه 15 اردیبهشت 03), مدیرهمدردی (چهارشنبه 12 اردیبهشت 03), طنین باران (دوشنبه 17 اردیبهشت 03)

  11. #6
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    قناعت یکی از مضامین عرفانی مرتبط و مؤثر بر رضایتمندی است که باعث کنترل هیجانی، خودمهارگری مادی، آرامش و راحتی روحی و سلامت روانی انسان می‌شود.
    قناعت به معنای رضایت‌دادن و خرسندی به مقدار روزی مقدّر، اقتصار بر کفایت رزق و درنهایت خروج از تمتعات حیوانی و شهوات انسانی ست .
    در قرآن کریم آیات فراوانی با مضمون قناعت وارد شده است؛ ازجمله در سورۀ حجر خداوند مضمون قناعت را همراه با کنترل هیجان غم (در ارتباط با حسرت بر دارایی‌های دیگران) به کار می‌برد و می‌فرماید:
    «لا تَمُدّنّ عَینَیکَ إِلی ما مَتّعْنا بهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ»
    دیدگان خویش را به آن چیزهایی که نصیب دسته‌هایی از ایشان کردیم میفکن و به‌خاطر آنچه آنها دارند غم مخور و به مؤمنان نرم‌خویی کن.



    مولوی یکی از موانع سلوک و دلایل نارضایتی انسان را غم و اندوه روزی می‌داند.
    با توجه به آنکه مولوی روزی را مقدّر می‌داند، راه آرامش انسان را در رضادادن به رضای خدا درباره روزی می‌داند .
    مولوی ترس از نرسیدن روزی و ناامیدی و غم را بانگ غول در وجود انسان معرفی می‌کند و مخاطبان را به دورکردن غل و زنجیر بخل و طمع و حرص از وجودشان دعوت می‌کند؛
    همچنین به این امر سفارش دارد که اگر قدرت قطع حرص از وجود خودتان را ندارید از دعا برای جلب روزی بهره بگیرید و ناامیدی و اندوه و هیجان‌های منفی را در درون خود راه ندهید .
    غزالی، نیز قناعت را نوعی صبر بر امور مالی معرفی می‌کند که مقدمه و لازمه رضایتمندی از زندگی است.
    روان‌شناسان مثبت‌گرا نیز قناعت را هیجانی مثبت و مربوط به گذشته می‌دانند که در میزان رضایتمندی افراد تأثیرگذار است.
    مارتین سلیگمن ضمن نفی مادی‌گرایی، درباره ارتباط معکوس ثروت همراه با آز با رضایتمندی می‌نویسد:
    ((به نظر می‌رسد که مادی‌گرایی نتیجه عکس به همراه خواهد داشت.
    کسانی که برای پول ارزشی بیش از سایر اهداف قائل هستند، رضایت کمتری از درآمد خود و به‌طور کلی در مورد زندگی خود دارند،هرچند علت دقیق این مسئله مشخص نیست ))
    مولوی با ترویج قناعت، دنیاطلبی و حرص را در وجود انسان، بانگ و وسوسه شیطان و نفس معرفی می‌کند که توجه انسان را از خداوند و ذکر او، به دنیا معطوف می‌کند و مانع رشد و کمال او می‌شود.
    او ذکر و یاد خداوند و صبر مالی (قناعت) را عامل نابودی وسوسه‌ها و حرص و طمع می‌داند و کوری چشم دنیاطلبی انسان را عامل بازشدن چشم معنوی و عروج او به درجات بالای عرفانی .
    مقایسه‌کردن خود با دیگران یکی از عوامل ایجاد نارضایتمندی مادی در وجود انسان است که در روان‌شناسی، عملی نابهنجار تلقی می‌شود؛ زیرا افراد مختلف استعدادهای متفاوتی دارند و هرکس باید به‌دنبال کشف آن در درون خود باشد .
    مقایسه صعودی اقتصادی خود با دیگران ، یکی از مصداق‌های توانمند نبودن شخصیتی است که ، باعث افزایش انتظارات مادی افراد می‌شود و توازن‌نداشتن در هماهنگی انتظارات با واقعیت‌ها را در وجود آنها شکل می‌دهد؛درنتیجه باعث نارضایتمندی انسان از زندگی می‌شود.
    مقایسه صعودی عامل ایجاد مواردی مانند اندوه، افسردگی، حسرت، حسادت، ناسپاسی و محرومیت از درک حلاوت ایمان هست و نارضایتمندی از زندگی را درپی ‌دارد.




    هیجان حرص در تضاد با قناعت است؛ باعث تحریک مداوم انسان به جمع‌آوری مال دنیا می‌شود و رنج و تعب ( خستگی ) دائمی را درپی دارد.
    از نظر مولوی حرص و فزون‌طلبی باعث ندیدن حقایق معنوی، ایجاد حجاب میان خداوند و انسان، ایجاد غم برای انسان و گمراهی می‌شود .
    غم و اندوه یکی از تبعات نداشتن قناعت و حرص به دنیاست و سبب آن هم وقتی هست که آرزوها و انتظاراتِ انسان با شرایط مادیِ واقعی هماهنگ نیست .
    میچالس (Michaels) با استناد به دیدگاه شناختی، عامل ناخرسندی را در شکاف بین ادراک زندگی در حال حاضر با زندگی ایدال و مطلوب و مورد انتظار ، می‌داند .
    درواقع هرگاه بین داشته‌ها و وضع موجود با انتظارات فاصله کمی باشد و یا با هم انطباق داشته باشند، رضایتمندی از زندگی برای انسان حاصل می‌شود .
    مولانا با آگاهی از این قاعده، انطباق‌ناپذیری انتظارات و آرزوها با واقعیت‌های موجود را مانعی برای رضایتمندی انسان و عامل غم و اندوه او معرفی می‌کند .
    قناعت فقط در امور مالی و اقتصادی نیست ...
    قناعت به همسر خویش، همانند قناعت در امور اقتصادی و معیشتی، مهم­ هست و پُراهمیت .
    از بوستان این جهان، اگه فردی همسری نصیبش شد ،،، شرط قناعت ست که به او خشنود باشد و خداوند را بر وجود او سپاس گوید.
    عدم قناعت به همسر خویش و تنوع ­طلبی و او را با دیگران مقایسه کردن و آرزو و هوس دیگران را در ذهن و دل پروراندن، خلاف قناعت است و حسرتی جانکاه را بر جان آدمی بار می‌کند.
    اگر انسان چه مرد و چه زن به همسر خود قناعت نورزد و افسار از چشم و دل خویش برگیرد و بال ُ پَر خیال را بگشاید،به اندوه و حسرتی دائمی مبتلا میشود و پایه‌های زندگی خانوادگی‌اش لرزان و آسودگی جان و اندیشه را میبازد





    زان غنا و زان غنی مردود شد / که ز قدرت صبرها بدرود شد

    آدمی را عجز و فقر آمد امان / از بلای نفس پر حرص و غمان

    آن غم آمد ز آرزوهای فضول / که بدان خو کرده است آن صید غول
    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 21 آبان 03 در ساعت 16:19 دلیل: سطربندی

  12. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 15 اردیبهشت 03), فرشته مهربان (شنبه 15 اردیبهشت 03), مدیرهمدردی (چهارشنبه 12 اردیبهشت 03), طنین باران (دوشنبه 17 اردیبهشت 03)

  13. #7
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همه روزه سئوالات مختلفی از ذهن ما میاد و میره و زندگی ما را مختل کرده ...
    به عنوان مثال : چرا من اینجوری شدم ؟ چرا اونجوری نشدم ؟ چرا رابطه خوبی با فرزندم ندارم ؟ چرا به هر کاری دست میزنم نمیشه ؟ آیا میشه یه روزی خوشبختی و آرامش را حس کنم ؟
    پاسخ این جور سئوالات را می تونیم در این بیت پیدا کنیم : هر کسی کو دور ماند از اصل خویش ،،، باز جوید روزگار ِ وصل خویش
    اما این اصل ما کجاست و چطوری باید زندگی کنیم که اون اصل ما بیاد بالا ...در این راستا چند واژه را بررسی میکنیم .
    هم هویت شدگی
    تا به حال به این فکر کردیم چه کسی هستیم ؟ اگه کسی از ما این را سئوال کند چه جواب میدهیم ؟
    در جواب آیا اسم و فامیلمون را میگیم ؟ خب این اسمی هست که ما را صدا می زنن .
    یا مثلا در جواب بگیم 20 سالم هست ، پسر هستم ، ایرانی هستم ........ خب این هم نشد ، ما جنسیت ، سن و نژاد را گفتیم .
    یا مثلا بگیم من آزادی خواه هستم ...خب این هم اندیشه هست .
    به راستی وجود ما کیست ؟
    ما وجودی هستیم که در هیچ اسم و صفتی نمیگنجیم – در هیچ مکان و زمانی جا نمیشیم .
    مـکانم لامـکان بـاشد ، نشانم بی نشـان باشد ، نه تن باشد نه جان باشد که من از جان ِ جانانم
    ما نه این جسم هستیم و نه چیزیکه در فکرمون بگنجه ....اصلا وجود ما در ذهن جا نمیشه ....ما از جنس خدا هستیم ....
    اما ما چرا این را فراموش کردیم و خودمون را نمیشناسیم ؟
    ما وقتی وارد این جهان شدیم یادمون رفت کی هستیم ....قرار بر این بوده .
    ما در مسیر تکاملمون ، داشتیم این کره خاکی را تجربه می کردیم ...این جهان قوانین خودش را داشت ...ما باید از نعمت ذهن استفاده میکردیم ....
    کودک وقتی دو سه سال اول زندگیش میگذره ، فکر در او شکل میگیره .... از طریق این فکر ، یواش یواش خوب و یا بد را فهمید و شروع کرد به شناسایی مواردی که در پیرامون او هستن ....
    در همان کودکی به شناسایی اطراف خودمون پرداختیم ، مواردی مانند : مادر - پدر – خواهر – پدربزرگ......
    سپس وقتی بزرگتر شدیم اسباب بازی هامون ، بعد رفتیم مدرسه دوستانمون ، مدرک تحصیلی، شغلمون ، پولمون ، همسرمون ، فرزندانمون ، افکارمون ،مقاممون و....به لیست اضافه شدن.
    یه تعداد از اینها برامون اهمیت زیادی پیدا کرد ..... ما رفتیم چسبیدیم به اونها و اونها را گذاشتیم در مرکز خودمون..به اونها هویت دادیم و از اونها هویت گرفتیم و اونها شدن هستی ما ... که به این میگن هم هویت شدگی .
    ما همین طور با متعلقات دنیا هم هویت میشیم ... در نتیجه باعث میشه اصل خودمون را فراموش کنیم و یادمون بره که ما از خدا هستیم و از او جدا نمیشیم (یعنی یکی بودن با او)
    ما به جای خدا ، موارد دیگری را در مرکز دلمون گذاشتیم ... اونها از خدا برامون اهمیتش بیشتر شد ........ در حالی که چیزی به جز خدا نباید در مرکز دلمون باشه و ما باهاش هم هویت بشیم .
    انسان باید مرکزش را خلاء کنه و اون مرکز خالی شده که هیچی نیست که نیستیه و نیستی ای که خودش هستیه شروع کنه با هستی صحبت کنه (یعنی با خدا صحبت کنه)
    این به این معنی نیست که مثلا امروز که مواظب فرزندم هستم و خودم را باهاش هم هویت کردم ، وقتی بخوام این هم هویت شدگی را بندازم ، نباید دوسش داشته باشم !
    اتفاقا وقتی هر موردی را از مرکز کنار میذاریم (مرکز فقط باید خدا باشه)، در اون مورد، اون اصل ما مییاد بالا و اصل ما ، عشق و آرامش و شادی و محبت را بلده ،،،تازه اون موقع هست که عشق و محبت واقعی را پیدا میکنیم و می تونیم نثار خودمون و دیگران کنیم.
    الان چیزی نداریم که محبت بدیم - درونمون پر هست از غیر خدا . یعنی درونمون پر هست از اجسام ، درد ها - افکار.
    هم هویتی ما غالبا سه مورد هستن ، یعنی غالبا با اینها خودمون را پُر می کنیم : یعنی افکار هستن - دردها هستن - اجسام هستن
    - با فکری هم هویت هستیم یعنی : فکرامون میان و میرن و ذهنمون ساکت نیست ...
    - با دردی و احساساتی هم هویت هستیم : خشم - حسادت – کینه – طمع - رنجش، حقارت ، حرص ،قضاوت ، ترس ، ریا ، دروغ ، غرور ، سرزنش، و ...
    - با اجسام هم هویت میشیم : مثل پول ، خونه ، مقام ، ماشین ، مکان ، چهره ، اشخاص ، و ...
    -بدونیم تو دلمون چی داریم پُر می کنیم - بدونیم کعبه دلمون چیه و دور چی داریم طواف می کنیم .....کعبه دل فقط جای خداست .
    -خالی کردن هم هویت شدگی ها از مرکزمون به این معنی نیست که از زندگی و خانواده و جامعه دور باشیم .
    -خالی کردن هم هویت شدگی ها از مرکزمون به این معنی نیست که کسی را دوست نداشته باشیم .









    من ذهنی
    همان طور که بیان شد ؛ ما برای زندگی کردن در این جهان فیزیکی باید از نعمت ذهن استفاده میکردیم . مثلا آشپزی را در نظر بگیرید – اگه ذهن نبود ما آشپزی را یاد نمیگرفتیم .
    ما اومدیم با کمک ذهن و محیط پیرامونمان و هم هویت شدگی ها ،، برای خودمون هویت ، صفات و دید ساختیم....برای خودمون تصویری ساختیم و فکر کردیم اون تصویر خودمون هستیم ...
    مثلا میگیم : من مادرم - من مهربانم – من بدم - من فکر میکنم باید اینجوری زندگی کنم – من ورزشکارم - مادر من - خواهر من ..... و تمام این من هایی که داریم .
    آیا این من ها ما هستیم ؟ این من ها چیستن؟
    این ها نقشی هستن که ما داریم و یا نقشی هستن که داریم انجام میدیم...اینها توصیفات ما هستن که خودمون به خودمون میگیم و یا دیگران به ما میگن که باعث میشه یه "من" بسازیم .... اینها من ذهنی ما هستن.... ولی اینها ما نیستیم !
    ما در اصلمون ، وجود دیگری هستیم .... امتداد خدا هستیم نه این نقش ها ،توصیفات و یا این جسم .
    خداوند من ذهنی را ساخت که یه پوسته ای اطراف ما باشه تا ما بتونیم جهان را شناسایی کنیم ( تا یه مدتی ) ... ولی قرار نیست تا آخر عمر با این پوسته باشیم .....
    ما در کودکی این من ذهنی را ساختیم برای بقاء .... ولی باید بعد یه سنی بندازیمش .... چون هرچی سنمون بالاتر بره من ذهنی بزرگتر و قوی تر میشه ، در نتیجه از اصلمون دورتر میشیم و دردهامون هم بیشتر .
    -از هویت دادن و گرفتن به اجسام - دردها - افکار ،،، تصویری در ذهن ما از ما ایجاد شد ....ما گمان کردیم این تصویر ما هستیم ...یعنی همین تصویری که الان از خودمون داریم . همه اینها تصویری از ما هست ... هیچ کدام از اینها ما نیستیم - من ذهنی ما هست .
    -تمام توصیفات، تعریفات، برچسب های مثبت و منفی که خودمون به خودمون میگیم و دیگران به ما میگن ما نیستیم ، این من تصویری ما هست،من ذهنی ما .
    -من ذهنی رابطه مستقیی داره با هم هویت شدگی ها.
    -هر یک از هم هویت شدگی ها به ما یه من ذهنی میده .
    -من ذهنی از افکار درست شده - یه سری باورهای ذهنی که چسبیدن به اجسام - چسبیدن به دردها .
    -هر کاری را که ما بخوایم انجام بدیم ، من ذهنی اول میاد جلو .
    -من ذهنی به احساس و رفتارمون جهت میده.
    -من ذهنی هم در چیزهای مثبت میاد جلو و هم چیزهای منفی . ( مثلا کتاب زیاد میخونیم به ما میگه دانا شدی ...بعدش تو خیابون که راه میریم فیگور دانایی میگیریم )
    -امکان داره حتی کارهای معنوی خود را از طریق من ذهنی انجام بدیم .
    -به من ذهنمون نگاه کنیم ، می بینیم شخصیت های مختلفی داره ... من ذهنی با چهره های گوناگون برای ما سناریوهای مختلفی ایجاد می کنه.
    -یه کاغذه و قلم بردارید بگید کی هستید - یعنی اخلاق و خصوصیات مثبت و منفی خودتون را بنویسید .... اون من ِ ذهن هست .
    -خوب بخودمون نگاه کنیم ببینیم کدام هم هویت شدگی به ما دید میده - کدام هم هویت شدگی به ما میگه حرف بزن -کدام هم هویت شدگی به ما حس وجود میده تا به عنوان "من" بلند شم .... کدام هم هویت شدگی از ما خواسته ای داره .....
    -ما با هر چیزی که هم هویت هستیم این من ذهنی ما هست که هم هویت هست .....به عنوان مثال ، ترس ..... چرا ما می ترسیم ؟ ترس چیه ؟ ترس ، هم هویت شدگی ما با یه فکره - ما با یه فکر راه مییافتیم و حرکت می کنیم .
    -هر چقدر هم هویت شدگی ها از مرکز دلمون انداخته بشه ، این من ما ضعیف میشه .
    -علت اینکه ماها می رنجیم اینه که خودمون ُ کسی میدونیم - خودت رو کسی ندون . (حاج شیخ حسنعلی نخودکی)
    -هر بُعد از زندگی که رنج داریم پشتش یه "من ذهنی " هست .
    -من های ذهن ، نفس هم معنی میده ( هوای نفس ، نفس اماره ....)
    انبیا گفتند در دل علتی ست که از آن در حق شناسی آفتیست.
    یکی از مهمترین کارهایی که باید بکنیم اینکه این من را بندازیم ...
    اما ما نمیدونیم این هم هویت شدگی ها و من های ذهنی را چگونه بندازیم !
    اما خدا میدونه ... پس خودمون را در اختیار خدا قرار بدیم ...
    اسم این کار تسلیم هست ...
    بیایم اتفاق لحظه را با تسلیم شروع کنیم ، به این معنی که در اتفاق این لحظه هر اتفاقی که پیش میاد عکس العمل ذهنی انجام ندیم ...این یعنی خودمون را در اختیار خدا قرار بدیم .... این یعنی درگیر نتیجه نیستیم .... این یعنی آرامش .
    تسلیم به معنی این هست که از عقل من ذهنی استفاده نکنیم ...چون من ذهنی عقلش محدود هست و راهکاری که میده امکان داره شرایط را بدتر کنه ...
    وقتی ما در اتفاق این لحظه به جای مقاومت، قضاوت، سرزنش و رفتن به ذهن،،تسلیم میشیم بدون معامله و توقع ، من ذهنی و هم هویت شدگی در ما ضعیف و به مرور انداخته میشن،در این صورت یه فضای معنوی در دل ما ایجاد میشه ...به این میگن فضاسازی .
    خداوند با اتفاق این لحظه میخواد به ما کمک کنه این من های ذهنی و هم هویت شدگی ها را بندازیم ...
    همین الان به زندگیمون نگاه کنیم - اتفاق این لحظه زندگیمون چیه ؟
    اتفاق این لحظه خوب و یا بد نیست ! اتفاق این لحظه رویدادی هست که ما تسلیم بشیم فضا درون باز بشه و این باز شدن فضا نعمت های فراوانی در ما ایجاد می کنه .













    ما یه دید جسمی داریم - یه دید ناظر.
    دید ناظر یعنی دید نظری که دائم شاهد و نظاره گر خودمون هستیم در زمان حال ....
    یعنی دید ناظری که ناظر من های ذهنی باشه ....یعنی ناظر واکنش ما نسبت به من های ذهن باشه .
    یعنی روشن کردن این بُعد و نگاه از این بُعد با زوایه ای که دوست داریم..... مثلا اون دید و نگاه را می تونیم بیاریم در چشمانمون - میتونیم بیاریم بالای سرمون و از اونجا ببینیم خودمون را .
    برای اینکه دید ناظر بالا بیاد نباید از دید جسمی استفاده کنیم .... یعنی یه مدت از گوش برای نشنیدن و از دهان برای سکوت و از چشم برای ندیدن استفاده کنیم.( نشنیدن من ِ ذهن - حرف نزدن با من ِ ذهن - ندیدن من ِ ذهن ) (مثلا من ذهنی میگه سرزنش کن ،ما انجام ندیم)
    من ذهنی میخواد ما را وارد دید خودش کنه (زندان ذهن) .
    من ذهنی یعنی ذهن ِ بدون ناظر – اگه ناظر پیدا کرد من ِ ذهنی نیست .
    وقتی شما ناظر من ذهنی خودتون هستید ، شما نیستید که اون را می بینید ، دید خدا در شماست که اون را می بینید . در دید خدا قضاوت و سرزنش نیست .
    من ذهنی با افکار زنده است .... بیایم با دید ناظر نگاه کنیم به افکار .
    این افکاری را که شبُ روز برامون نذاشتن را یه مدت به عنوان ناظر نگاه کنیم - دخالت نکنیم و نگیم خوبه و یا بد هست و یا بخوایم اونها را حل کنیم ...
    این افکار را ببین - اونها را جدی نگیر - باهاشون به آینده و گذشته نرو ....می بینیم افکار با سرعت میان و میرن – می بینیم چقدر فانی هستن .

    وقتی به عنوان ناظر نگاه کنیم ، تمام فریب های من ِ ذهنی را خواهیم دید ....هر چیزی را که می بینیم به عنوان ناظر ، ضعیف میشه ، قدرت تخریب و اهمیتش را کم کم از دست میده و بالاخره می یافته .
    وقتی ناظر بالا باشه ، پرهیز هم خود به خود بالا می یاد (یعنی پرهیز از ریخن هیزم به آتش افکار ، دردها ، رنجش ها )

    یه مدت تمرین کنیم - چون ما اینقدر هیزم ریختیم تو آتش ذهنمون و اونا دارن میسوزن - وقتی ما شروع کنیم به پرهیز از ریختن هیزم به آتش ، به مرور زمان کم و خاموش میشن .
    چرا ما نمیتونیم پرهیز کنیم ، چون می خوایم با ذهن این کار را کنیم – ذهن اصلا پرهیز را نمی دونه ..... وقتی ذهن را خاموش کنیم به عنوان حضور ناظر، خود پرهیز بالا مییاد ... یعنی حضور ناظر ذهن را خاموش میکنه !
    شده در نماز تلاش میکنیم با ذهنمان حواسمون پرت نشه ولی می بینیم موفق نبوده ایم و یه جایی حواسمون پرت شد - چون حضور ناظر و این بُعد را بالا را نیاوردیم .
    فرض کنیم وارد جمعی میشیم و می بینیم افرادی ما را با حرفهاشون اذیت می کنند – اونها چه پیامی به ما می خوان بدن ؟
    می خوان بگن منِ ذهنشون داره به ما تیر می زنه – میخوان بگن فضاسازی انجام بده - می خوان بگن که خواب نباش و ناظر را بالا بیار و با دید ناظر نگاه کن ...اینجوری واکنش ما طبیعتا بهتر خواهد شد .
    وقتی بیدار باشیم و ناظر بالا باشه ، باعث میشه هم من ِ های ذهنی ما ضعیف بشه و هم من های ذهنی اونها ...در واقع با این طریق یه جوری داریم هم به خودمون کمک میکنیم و هم به اون به افراد.

    حضور ناظر ، خودش قدرت تشخیص داره - دقیقا می دونه در کجا و با چی هم هویت شدگی داریم .
    این حضور ناظر ، ما را به اصل خویش برمی گردونه .
    پیش چشمت داشتی شیشه کبود *** ز آن سبب، عالم کبودت می نمود
    امروز شما هيزم آن آتش خويشيد ؟ *** يا ، آتَشِتان مُرد ،، شما نور خداييد












    نخواستن ( بی مرادی )
    من ذهنی در تقلید از مردم دیگه همیشه میخواد خودش رو با دیگران مقایسه کنه و از اونا بالاتر باشه.هیچ وقت سیر نمیشه - این از خصوصیت های من ذهنیه .
    مثلا شما الان بگید که من چهار پنج میلیارد پول میخوام، یه دونه همسر میخوام، دوتا بچه میخوام، یه خونه میخوام،یه ویلا میخوام دوتا ماشین میخوام. همین الان بیان اینا رو بدن یک ساعت بعد دوباره شروع میکنم من اینم میخوام.
    موتور خواستن در من ذهنی به هیچ عنوان خاموش نمیشه - این خواستن همیشه با شماست - همین الان شما به خودتون نگاه کنید ببینید چه خواسته هایی دارید- اگر زندگی بیاد و این خواسته های شما رو همین الان به شما بده میدونید چی میشه؟
    یک ساعت، دو ساعت، یه روز، دو روز بعد یه خواستن هایی دیگه میاد برام!
    چرا خواستن داره؟ چون میخواد خودش رو زنده کنه، میخواد توجه شما رو جلب کنه به نام برتر بودن، بالاتربودن، بهتر بودن از دیگران.
    وعده هاش چیه؟وعده هاش هم همیشه در آینده است چون در این لحظه نمیتونه باشه پس با همه ما این کارو کرده.
    ما رو وارد یه خواب سنگینی کرده که در این خواب ، ما درست نمیبینیم - درست نمیشنویم و نمیتونیم حرف بزنیم - در این خواب ما رو فریب داده که تو اگر از دیگران برتر و بالاتر و بهتر و مهم تر باشی خوبه.
    میگه خودت رو با دیگران مقایسه کن به خاطر این که از اونها مهمتر باشی ، برو در آینده به یه هدفی برس از اون هدف تو مهم تر میشی بالاتر میشی بهترمیشی .... همیشه زندگی ما رو اینجوری از ما دزدیده و نزاشت ما زنده بشیم.
    ما میریم دنبال حرفای من ذهنی ، میفتیم میگیم بله دیگه من اگه در آینده مثلا ازدواج کنم دیگه تموم شد - الان مستاجرم، خونِدار بشم تموم شد....
    امکان داره حتی خواسته های خوبی مثل همسر را هم از نگاه من ِذهنی بخوایم ...یعنی میگیم ازدواج من باید از بقیه فامیل بهتر باشه - همسر آینده من مدرک تحصیلیش باید از فلانی بهتر باشه ....یا مثلا میگیم اگه با فلان شخص ازدواج نکنم کارم تمومه و ....
    ما دوست داریم در من ذهنی به یه چیزی برسیم و خوشبخت بشیم .... ما در پی این فریب ها میفتیم ، یعنی دنبال مراد ها به دستور تاریکی ،، نه خدا .
    مراد ها کجاست؟ از همین جایی که ما نقل مکان کردیم - یعنی مرکز ، یعنی دل ، که بلند شدیم و رفتیم درخارج از خانه ،، یعنی در ذهن دنبال مراد ها میگردیم که هیچی اونجا نیست .
    قبل از هر کاری این موتور خواستن رو خاموش کنیم - اگر این رو خاموش نکنیم مطمئن باشید به اصل خودمون نمیتونیم برسیم ، چون این من ذهنی گداست و این خواستن هاش هیچ وقت تمومی نداره - میلیاردمیلیارد بهش سرمایه بدید میبینی بازم میخواد.
    گدائی در من ذهنی یک بار دوبار نیست سیر شدنی نیست . همیشه هست - پس گام مهمی که این اول باید برداریم اینه که این من ذهنی رو توسط نخواستن بی مرادی ، خاموش کنیم .
    بی مرادی یعنی نخواستن من های ذهنی ...... دست برداریم از تمنا کردن ِ من های ذهنی .
    آیا ما نباید از خدا چیزی بخوایم ؟ چرا، باید بخوایم - ولی من ِ ذهنی بلد نیست با خدا صحبت کنه .
    اول بی مرادی را بخوایم و این مراد ما باشه ....این بشه سبک زندگی ما .
    هر چقدر "نیست" میشم( مرکزم را خالی کنم از هم هویت شدگی ها ) بیشتر "هست" میشم - بیشتر زنده میشم .
    ما را چو مراد ،بی مرادیست / پس ما همه بر مراد باشیم












    گنج
    مولانا میگه درد ِ تاریکیست درد خواستن *** رفتن و بیهود خود را کاستن
    خواستن در این بیت همراه تاریکی اومده و منظور مولانا از خواستن ، من های ذهن هست...
    بالاخره امروز یه نیازهایی داریم مثلا بیماریم -بی پولیم با همسرمون مشکل داریم هزار تا مورد هستش .... چجوری اینا رو بخوایم....
    مولانا جوابشو میگه، میگه شروع به خواستن میکنی باشه ، ولی بیا یه اصل رو بخوا که همه اینها در اون هستن : از خدا غیر خدا را خواستن ظن افسونیست ُ کلی خواستن .
    جریان اینه تو بیا یه کاری بکن ، به جای این که بگی من خونه میخوام ، ماشین میخوام ، همسر میخوام ، اینو میخوام اونو میخوام ،، یه لحظه اینا رو بذار کنار - یه گنجی درون تو هست که فعلا نهانه - تو بیا این گنج نهان رو بخواه.
    اگه هم هویت شدگی ها در مرکزمون نباشه و من های ذهن انداخته بشه،اگه از این طریق شروع کنیم با خدا صحبت کنیم و خدا را بخوایم بدون توقع و معامله ،در این صورت فضای دل ما میشه فضای حمد خدا ، یعنی دل ما به خدا وصل میشه ..... این یعنی گنج .
    بین ما و خدا یه مانعی هست به نام من های ذهنی که باعث میشه نتونیم به اون وصل بشیم - نتونیم به گنج برسیم .
    داخل این گنج اولا تمام اون چیزهایی که تو میخوایی بیش از نیازت هست - ثانیا مواردی هست که هنوز تو نمیدونی چی هستن ....
    مواردی هست که فراتر از تصور تو - به خاطر همین کسانی که این راه رو میرن به شرایطی میرسند که تعجب میکنن میگن آخه اینا رو اصلا من فکرشم نمیکردم برسم بهش ، یعنی در این گنج بیش از اون چی که شما تصور کنید وجود داره.
    این گنج تمام نیازهای ما را میدونه و چیزهایی میدونه حتی ما نمیدونیم (فراتر از عقل جسمی هست) - این گنج کارش ُ بلده - برکات زیادی وارد زندگیمون میشه .
    دو نوع فکر داریم : یه فکر از من های ذهن میاد که نتیجه اش سرگردانی و رنج هست و توش آرامش واقعی نیست .......یه فکر دیگه هم هست که از اون گنجه میاد - از خدا میاد ، که پر از برکات هست .
    تو زندگی مدام میگیم چرا خدا جواب ما را نمیده ....برای اینکه توقع داریم با گوش جسمی بشنویم ....وقتی من های ذهن انداخته بشه اون صدا را میشنویم .

    اگه به اون گنجه برسیم خرد و راهکارها از اونجا وارد زندگیمون میشه ، تصمیمات و تلاشمون یه جور دیگه میشه ، وارد عمل میشیم ، از سرگردانی خارج میشیم ... نگاهمون به زندگی و اتفاقات متفاوت میشه ... انعطاف و ذهنیت رشد داریم در مسائل ....
    در این مسیر همه چی به سمت خیرییتمون در حرکته - آرامش داریم - رضایت داریم ...... به اصل خودمون برگشتیم (یعنی یکی شدن با خدا ) (ما از خداییم - من های ذهنی باعث این فراموشی در ما شده )
    وقتی به این گنج برسیم انگار داریم در هر ثانیه برای خودمون و دیگران دعای خیر می کنیم ...اون میدونه چه جوری به ما و اطرافیانمون کمک کنه .... اون میدونه خِیریت ما و اطرافیانمون چیه ....میدونه چه جوری رشد کنیم.
    حالا انتخاب کنید این گنج رو میخوایید یا فلان چیز رو –اگه فلان چیز رو میخوای،خب برو دنبال اونا به اونا یا نمیرسی، یا اگه برسی ، بهت رنج میدن،،، در این هیچ شکی نکن-میخوایی امتحان کنی امتحان کن - ولی اگر از تجربه بزرگان استفاده کنی،دیگه تو خودت رنج نمی کشی.
    مولانا نمیگه از خدا چیزی نخوایم ، میگه گنج را بخوایم ، یعنی خود خدا را بخوایم از خدا .
    پس بیا این گنجو برو دنبالش ، چجوری ؟ این منی که هست بنداز ( من ذهنی) .
    هر جا احساس کردی با من میخوای یه کاری انجام بدی اون کار رو جلوش رو بگیر پرهیز کن انجام نده ...به عنوان مثال :
    -من ذهنی از طریق سئوال در تو بالا میاد که سؤال کنه ،نکن بذار ساکت شه .
    -دو روز خونه موندی میگی دارم خفه میشم نمیتونم باید برم بیرون یه دور بزنم حالم عوض بشه،، نرو اون روزو بمون بذار این من ذهنی که ایجوری اومده ضعیف بشه ...
    -خانومت یه لحظه عصبانیه یه چیزی بهت گفت گوش نکن نَشنُو ،،، ناراحته خب .
    بیایم ببینیم اراده خداوند چیه و من های خودمون را بندازیم - مطمئن باشیم زندگی شگفت انگیزی خواهیم داشت .
    نمی تونیم این من را نگه داریم و بگیم خب بذار یه تکنیک پیدا کنم ، یه تکنیک بزنم و با این" من " آدم معنوی ای بشم ....
    هر وقت این من ها را شناسایی کردیم و همت کردیم اون را ضعیف کردیم و انداختیمش ، مقداری از خداییت ما بالا میاد ....
    این من ها را شناسایی کنیم و همت کنیم اونها را ضعیف کنیم و بندازیمش .... هر قدم مسیری را روشن میکنه .... هر من ذهنی ای که بندازیم برکت داره و مسیر را روشن تر ... هر قدم سمت خدا بریم خدا چندین برابر سمت ما میاد .
    اینکه فقط به زبان بگیم خدایا دوستت دارم ، منو به خودت برسون و ....برای زمان های بچگی ما هست در همون 9 - 10 سالگی .... علاوه بر راز و نیاز و مناجات با خدا ، باید وارد میدان بشیم و زحمت بکشیم و عملی انجام بدیم و این من ها را بندازیم .
    ما در سنت امتحان هستیم ... نفس به ما حمله میکنه .... اگه ما را عقب زد ناامید نشیم و دوباره شروع کنیم .

    در زندگی چقدر خواستی دکتر بشی مهندس بشی پولداربشی و با من ذهنی رفتی جلو پولدار هم شدی و دکتر هم شدی میبینی داره بهت رنج میده و باز آرامش دلخواهمون را نمیدونیم چیه ...
    کارهامون را بدون خدا رفتیم جلو و رنج گرفتیم – همه اینا رو و بیش از اینا رو ، ما میتونستیم به دست بیاریم اونم با خدا ....
    وقتی با خدا باشیم شادی بی سبب داریم - ارامش عمیق - عشق راستین - برکت و فراوانی - دارای یه جذبه ی الهی میشیم که یک بوی خاصی میده ....
    اون موقع که "من" نداریم تمام ابعاد زندگیمون آباد شده .....یه ذره که "من" در ما خورد میشه ، برکت زندگی جاری میشه و بعد به خودمون میگیم : این دگر "من" نیستم "من" نیستم *** حیف از آن عمری که با "من" زیستم
    آیا همین که بگم من خدا رو میخوام کافیه ؟
    طلب عملی یعنی چه ؟
    با سختی ها ، ناگواری ها و یا بیماری ها چگونه برخورد کنیم ؟

    برای این که ما خدا رو بخواییم به صورت عملی باید از جنس خدا بشیم - برای این که از جنس خدا بشیم اتفاقات زندگی طراحی شدن : یعنی مادری، پدری ،برادری، همسری و یا یه مسئله ای .... میان شما رو به چالش میکشونند .
    ما وقتی یه مشکلی برامون پیش مییاد سریع دنبال این هستیم که حل بشه و دنبال معنی حقیقی اون نیستیم....
    اول اینکه مشکلمون حل میشه یا نمیشه را اهمیتش ُ بذاریم کنار .
    بدونیم اتفاقات و مسائل اومده یه کاری انجام بده برای ما ....اومده کمک کنه بیشتر رشد کنیم ، به اصل خودمون برگردیم ، با خدا یکی بشیم ، خدا را نگاه کنیم .

    تمام مشکلات زندگی برای اینکه ما در ِ معشوق را بزنیم ، و اون بگه کیه ؟ و ما بگیم ماییم .....من بره کنار و با خدا یکی بشیم ....تمام بازی های دنیا هدفش اینکه با خدا یکی بشیم .
    تمام مسیری که ما میخواییم بریم چند تا کار هست که باید انجام بدیم : تسلیم ، صبر ، شکر ، پرهیز ، در لحظه حال بودن ، نظارگر بودن و سکوت.
    این ها کارای معنوی و قدرتمندی هستن که انسان رو از من ذهنی میارن به اون بُعد حضورش .... اینجوری اون مملکت عشق رو طلب میکنیم ( یعنی اون گنجه ) ، اینجوری چه به زبان بیاریم چه به زبان نیاریم ما داریم طلب میکنیم .
    پس امروز میخوام شروع کنم طلب رو - چیکار کنم :
    اتفاق لحظه حال را میپذیرم (بدون مقاومت - قضاوت - عکس العمل ذهنی) .... این باعث فضاسازی میشه ... این اسمش تسلیم هست و این تسلیم و فضاسازی رو تکرار میکنم .... اینا اسمش صبره .
    از طرفی در این طرح ِ الهی راضی هستم ... شکر میکنم ... دنبال معامله نیستم با خدا ....
    همیشه در این لحظه خودم رو نگه میدارم ،گذشته و آینده نمیرم ، همین که من ِ ذهنی منو میکشونه به گذشته و آینده میرم از اونجا خودم رو ور میدارم میام در این لحظه ساکن میشم ......
    همیشه ناظر من ِذهنیم هستم و از کارهایی که من ذهنیم فرمان میده انجام بده پرهیز میکنم (نخواستن من های ذهن) (حرف نزدن با من ذهنی - نشنیدن من ذهنی - ندیدن من ذهنی) ...
    وقتی همه این عملها رو عملاً انجام میدیم ، در تمام این مراحل در طلب واقعی هستیم چه به زبان بگیم چه به زبان نگیم- این میشه خدا رو خواستن عملی .
    به این کار ادامه میدیم - تکرار می کنیم - صبوری می کنیم ...شکر می کنیم .... هی فضا درون ما باز میشه باز میشه... اتفاقی که میافته اینکه :
    خدا از لامکان میاد قدمش رو میذارد در مرکز ما ... «قلب‌المؤمن، عرش‌الرّحمن»
    میبینیم تمام زندگیمون توسط کن فکان داره اداره میشه .....
    این یعنی به گنج رسیدیم ....به خدا وصل شدیم .
    هزار قفل گره هست بر دلت مَهَراس / دکان عشق طلب کن که دلگشا سازد
    چو بند جسم نگشتی گشاد ِ جان دیدی / که هر که تخم نکو کِشت ، دَخل بد نَدِرود
    حق قدم بر می نهد از لامکان / وانگه او ساکن شود از کن فکان
    تو سود میطلبی؟ سود می رسد از یار / ولی چو پی نبری که ازکجاست، سود چه سود؟
    اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی؟ / وَگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی؟
    از او یابی به آخر هر مرادی/ همو مستی دهد هم هوشیاری
    بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق/ بستی مراد ما را بر شرط بی مرادی










    خدا مهرباترین مهربان هاست - خدا نسبت به ما از خودمون مهربون تره ... خدا نامحدود است ..........
    تمام پیامبران الهی و ائمه اطهار و تمام بزرگان در تاریخ از جمله حافظ - سعدی - مولانا و... آمدن تا بگن که تمام انسانها یه گنج دارن که نباید ازش غافل بشن - اومدن بگن که همت کنیم .
    وقتی به گنج برسیم و اون احوال را حفظش کنیم ، همیشه در مسیر حق هستیم و در این مسیر حرکت میکنیم - به معنای واقعی سعادتمند .
    أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ ( زمر 36 )
    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟










    حافظ میگه : سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد *** آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
    -یه عمر رفتیم دنبال من های ذهنی ، یه عمر رفتیم بیرون از خودمون دنبال گنج تا در زندگی خوشبخت بشیم ،،، در حالی که خودمون یه گنج داشتیم و نرفتیم دنبالش و اون گنج میتونست ما را سیراب کنه .
    -روزگاری طولانی دل در جستجوی جام جهان نما بود تا به وسیله آن پرده از اسرار هستی بردارد و نمیدانست که آنچه از دیگری می­طلبد در خود اوست.
    بیگانه یعنی من های ذهن .
    ز بیگانه تمنا کردن یعنی از بیرون خودمون دنبال خوشبختی بودن - بیرون از گنج درونمون دنبال خوشبختی بودن .
    میتونیم به طور کامل به اون گنج برسیم - باید بخوایم و براش تعهد و همت داشته باشیم .
    هر فردی همتی داره ...ماها به اندازه همتمون اون گنج را در دلمون روشن می کنیم .
    هر فردی باید خودش این مسیر را بره ...هر دلی باید خودش بزرگ بشه تا به اون گنج برسه

    رهی معیری : هرچه طلب میکنی از خویش کن ، غیر زدلخواه تو آگاه نیست،، زان که دلی را به دلی راه نیست
    تمام جاهایی که به عنوان من بلند شدیم محصول رفتن در ذهن هست .
    مهمترین فرمول موفقیت زندگی اینکه از ذهن به دل مهاجرت کنیم ... دلی که از هر من ِ ذهنی ای پاک شده ... در این صورت فقط یه قدم فاصله داریم .

    مولانا : زِ تو تا غیب هزاران سال‌َست *** چو روی از رَه دل ، یک قدم‌ست










    درسته خداوند برای طی مسیر معنوی ما شرط هایی گذاشته ولی در عمل می بینیم بدون توجه به این شرط ها عطا کرده ....خداوند کَرَمَش زیاد هست .
    خداوند هیچ طمعی به کارهای معنوی ما نداره ....بلکه دنبال بهونه ای هست که دست ما را بگیره و از بزرگترین نقطه ضعف ما ، ما را بلند کنه .
    در واقع کارهایی که از ما خواسته شده انجام بدیم برای خودمون بوده تا خودمون رشد کنیم ...
    این شرط ها، مال من بوده، من باید رعایت کنم، این، بدرد من می خورد، اما تو به شرط نگاه نمی کنی، همیشه حاضری بدهی، کَرَمَت ایجاب می کند.
    از طرفی نباید با کارهای معنوی ای که انجام میدیم مغرور بشیم...اینکه ما رشد می کنیم و یا یه برکتی میرسیم ، ماها فکر می کنیم شرط های خدا را انجام دادیم .... در حالی که واقعیتش اینه ما اون شرط ها را انجام ندادیم ....او کریمه .
    تمام کارهای معنوی ما یه جور شبیه خاله بازی بچه هاست ...بچه ها الکی چایی میریزن ، غذا میریزن ، ظرف میشورن ... مادرشون از اونجا رد میشه میگه آفرین چقدر بزرگ شدین ، کد بانو شدین .
    ما هم کارهای معنویمون همچین حالتی داره ... به خیال خودمون شکر می کنیم ، الکی تسلیم میشیم و ....خداوند میاد میگه آفرین ... چقدر بزرگ شدید ....چقدر خوب انجام دادید .

    در حقیقت او میکشد قلاب را .
    گر چه که صد شرط کنی، بی همه شرطی بدهی *** زانکِ تو بس بی طمعی ، زر به حَرَمدان نبری




















    ویرایش توسط باغبان : جمعه 02 خرداد 04 در ساعت 13:54 دلیل: سطربندی - تدوین

  14. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    paiize (یکشنبه 20 خرداد 03), مدیرهمدردی (یکشنبه 20 خرداد 03)

  15. #8
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مولانا در مورد نوع نگاه ما به مسائل ابیات مختلفی دارد
    .


    چو مغز خام بُوَد در درون پوست نکوست ،،، چو پخته گشت از این پس بدانکه پوست بَدَست
    دانه یه میوه را در نظر بگیریم - زمانی که این دانه نیاز به رشد داره یه پوسته ای دارد و این پوسته خوبه - چون باعث رشدش میشه و اگه نباشه رشد نمی کنه .
    وقتی این رشد کرد این پوسته براش بد هست و باید این پوسته را بشکافه بیاد بیرون .
    یه تخم مرغی را در نظر بگیریم که قراره مثلا 20 روز دیگه جوجه ازش بیرون بیاد ....
    جوجه داخل تخم مرغ درون یه پوسته ای هست ، این پوسته تخم مرغ برای محافظت از اون هست و خوبه ، ولی بعد اون این پوسته میشه حجاب اون و باید بیاد بیرون .
    جوجه یه زمان کمی را درون تخم مرغ می مونه و بعدش میاد بیرون و در دنیای بیرون زندگی میکنه .
    اینجا میرسیم به این سئوال که چرا خدا من ِ ذهنی را ساخت ؟
    ما در مسیر تکاملمون داشتیم این کره خاکی را تجربه می کردیم ...این جهان قوانین خودش را داشت ...
    کودک وقتی دو سه سال اول زندگیش میگذره ، فکر در او شکل میگیره ... از طریق این فکر ، خوب و یا بد را فهمید و شروع کرد به شناسایی مواردی که در پیرامون او هستن مثلا لباس– مادر– پدر - غذا – برادر ، اسباب بازی...
    کودک فهمید این اسم ها مهم هستن ،بعد هویتش را داد به اونها و از اونها هویت گرفت و این را گذاشت در مرکزش و دید گرفت در زندگی .. اینجوری من هایی در ذهنش درست کرد و پناه خودش را کرد این موارد : یعنی مادر من – پدر من – خواهر من – اسباب بازی من ...
    خدا ، من ذهنی را ساخت که یه پوسته ای اطراف ما باشه تا ما بتونیم جهان را شناسایی کنیم ( تا یه مدتی )
    انسان تا یه مدتی در من ذهنی هست برای بقاء و محافظت - ولی تا کی ؟ تا 80 سالگی ؟ تا آخر عمرمون ؟ خیر ، در همون 8 -9- 10 سالگی .
    ما در کودکی این من ذهنی را ساختیم برای بقاء .... ولی باید بعد از یه سنی بندازیمش .... چون هرچی سنمون بالاتر بره من ذهنی بزرگتر و قوی تر میشه ، در نتیجه از اصلمون دورتر میشیم و دردهامون هم بیشتر .
    البته به این معنی نیست که اگه اون موقع این کار را نکردیم به هر دلیلی ،، الان این کار را نکنیم ....باید تلاش کنیم و خدا هم کمک میکنه.

    آدمی دیدَست ُ باقی پوست است ،،،دید آن است آن که دید ِ دوست است .
    انبیا گفتند در دل علتی ست ،،، که از آن در حق شناسی آفتیست.
    ما هنوز دنیای بیرون را تجربه نکردیم ...
    داخل یه تخم مرغ ، جوجه چیو می تونه ببینه؟ – چه دنیایی را می تونه ببینه ؟ - وقتی پوسته را می شکافه تازه می تونه ببینه چه خبره .
    داخل پوسته تخم مرغ ، فرض کنید جوجه نشسته کارهای ما را می کنه ...
    جوجه داخل تخمرغ میگه اینقدر مرغ می خوام – اینقدر خروس می خوام – اینقدر دانه می خوام ....مرغداری می خوام و....
    بابا داخل پوسته هستی هر چه بدست بیاری باید بیای بیرون – اونجا باید بشکنه و بیای بیرون ...
    ما داخل پوسته هستیم و دچار مشکلاتیم ( من ذهنی ) درون پوسته هستیم میگیم ازدواج کنیم خوب میشیم – میگیم مدرک بگیریم خوب میشیم ...خب این دید را چی کار می کنیم ؟
    انسان مساوی با دید هست – این دیدی که در پوسته محدود هست را چیکار کنیم؟ - این دید ِ دیو بین ، ایراد بین ، مسئله بین را چیکار کنیم ؟
    در دل ما یه بیماری هست ( من ذهنی ) که وقتی آمد دید ما را خراب کرد و نگذاشت جهان را ببینیم .
    قوانین زندگی و نظم این جهان که خدا آنرا ساخته ، همش بر این اساس داره کار می کنه که ما را از اون پوسته بیاره بیرون .

    چون ز زنده مرده بیرون می کند ،،، نفس زنده سوی مرگ می تند
    داخل تخم مرغ اون جوجه زنده هست ( اصل ما )- اون پوسته بعد 20 روز در حال بی جان شدن هست ، داره اون زنده را از اون مرده بیرون میکنه (مرده یعنی من ذهنی )
    کار این پوسته اینکه یه مدت با این جوجه باشه و بعدش از هم پاشیده بشه ، جوجه بیاد بیرون .

    دم او جان دَهَدَت رو ز ِ نَفَختُ بپذیر ،،،کار او کُن فیکونست نه موقوف علل
    ما وارد من ذهنی میشیم تا یه سنی ( برای اینکه تا یه سن از ما محافظت بشه - مثلا 8- 9 -10 سالگی )
    خدا میگه میارمت بیرون - من
    کارم را میکنم – می گویم بشود و میشود - تو به تسلیم برس .
    واقعن هیچوقت فکر کردیم که کارهای خدا چه بی سر و صدا و در لحظه و بهترین وقتش انجام می‌گیره؟
    فقط دم او آرام و قرار جان ماست، صبور باشیم و از لحظات زندگی لذت ببریم، کار او کن فیکون است، پس در ذهن به دنبال علت و معلولی نگردیم.

    کار من بیعلت است و مستقیم ،،،هست تقدیرم نه علت ای سقیم
    من مسقیم کار می کنم بدون علتی – به هیچ علل بیرونی ربط نداره چطوری بیرون مییارمت -- من اراده ام اینکه تو را از اونجا بیارم بیرون .
    حالا فرض کنید یه جوجه بگه من نمی یام بیرون ؟ یا مثلا یه بچه بعد 9 ماهگی بگه من نمی یام بیرون چی میشه ؟
    ما هنوز گرفتار درون پوسته تخم مرغ هستیم ...ما هنوز دنیای بیرون را تجربه نکردیم .
    مشکلاتی که داریم همش یه نشانه هست، یه نشانه از مشکل اصلی که درون پوسته هستیم ....
    همش دوست داریم به پوسته جان بدیم در حالی که باید بیایم بیرون .
    با زندگی همکاری کنیم بذاریم این پوسته بشکنه ...
    وقتی مشکلات سراغمون میاد باید بدونیم وقت رسیدن هست ( رسیدن میوه ) و پوسته دیگه بدرد نمی خوره و باید یواش یواش از پوسته خارج بشیم .
    رنج موقعی میشه که دوست نداریم از این پوسته خارج بشیم.
    وقتی از پوسته خارج بشیم اتفاقات عجیبی می یافته که مردم بهش میگن معجزه ...در حالی که معجزه نیست طبیعت زندگی ست .
    یه مرغ نمی یاد پوست های تخم مرغ را برداره و بگه من اینم ...
    ما پوسته هامون را برداشتیم میگیم اینیم - مدرک تحصیلی را بر میداریم و میگیم اینیم - مقام ، جنسیت را بر می داریم و میگیم اینیم ... پوسته معنوی خودمون را میاریم و از خودمون تعریف میکنیم ...
    پوسته هامون را می یاریم و از خودمون تعریف می کنیم .

    پشت جهان دیده ای روی جهان را بین ،،،، پشت به خود کن تا روی نماید جهان
    داخل این قفس ، داخل این من ِ ذهنی ، داخل این پوسته پشت به خدا هستیم .
    با زندگی همکاری کنیم این قفس را بشکنه تا زندگی را ببینیم ...
    فرض کنید دختر و پسری با هم ازدواج می کنن - هر دوشون هم درون پوسته هستن - چطوری می خوان به هم کمک کنن ؟
    حافظ هم میگه : حافظ تو خود حجاب ِ خودی از میان برخیز .....یا مثلا عطار میگه تو مباش .... یعنی پوسته نباشه .
    از کجا بدونیم کی وقتشه که ما رسیدیم و باید بریم بیرون از پوسته ؟
    جواب : در 8 -9- 10 سالگی ،،، در اولین رنج - در همون کودکی - همون موقعی که مثلا خودکار یا اسباب بازی ای که دوست داشتیم گم شد و ناراحت شدیم ....
    همون موقعی که مثلا دوست مدرسمون مدرسه شو عوض کرد و رفت و ما دیگه اون را در مدرسه ندیدیم و خیلی نارحت شدیم .

    زندانی مرگند همه خلق یقین دان ،،، محبوس تو را از تک زندان نرهاند
    همه انسانها زندانی این هستن مگر اینکه بیرون بیاین از این پوسته .
    اگه ما از این پوسته بیرون نیایم چطوری به خودمون کمک میکنیم - چطوری می تونیم به دیگران کمک کنیم .
    دانه اگه بیشتر از حد بمانه در پوسته ، خراب میشه .
    علت افسردگی ما آدم ها میتونه این باشه که ما دوست داریم در پوسته باشیم و نیایم بیرون .

    علتی بدتر ز پندار کمال نیست ،،، اندر جان تو ای ذو دَلال
    مراقب لایه های پنهانی هم باشیم .
    بعضی موقع ها درون پوسته هستیم و فکر می کنیم بیرونیم .
    همیشه در حال یادگیری باشیم - فکر نکنیم بالا هستیم و یا مثلا احساس کنیم دیگه بیدار شدیم .






    یه جاهایی در زندگی فشار خیلی سخته – قابل تحمل نیست – دقیقا زندگی دست گذاشته روی نقطه ضعف ما و نفسمون بالا نمیاد .
    پیغام این فشارها چیه؟
    میخواد بگه : تو بیشتر از زمان مقرر در پوسته بودی و زیاد بزرگ شدی !
    چون در این پوسته جا نمیشی رنج میکشی و فکر می کنی این رنج طبیعی هست ..
    این فشارهایی که کشیدنش واقعا مشکله یه علامت خوب داره و اینکه کم مونده پوسته بشکنه : پس صبر کن – شکر کن – فضا را باز کن و اجازه بده خدا کار کنه .
    نیاز نبود به این فشار ! سال ها قبل می تونستیم - سال ها قبل می تونستیم تسلیم بشیم تا خدا بشکنه پوسته را ....
    با این حال چون مورد لطف خدا هستیم میخواد از طریق این فشارها به ما بفهمونه که تسلیمش باشیم - تا بیایم بیرون و زندگی و زندگانی را ببینیم .


    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 06 آذر 03 در ساعت 18:52 دلیل: تایپی

  16. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    paiize (یکشنبه 20 خرداد 03), مدیرهمدردی (یکشنبه 20 خرداد 03)

  17. #9
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    یه موقعی میشه
    مشکلات و مسائل زندگی به ما هجوم میاره و ما آماده و مجهز نیستیم که باعث میشه شرایط برامون سخت بشه...
    سختر از این شاید این باشه ببینیم عزیزانمون هم گرفتار مشکلات و سختی های زندگی هستن ..
    بدونیم این مشکلات و مسائل که گربیان خودمون و دیگران میشه برای رشد و کمال هست و هر فردی باید بگذرونه .




    یکی از کارهای دیگه که می تونیم انجام بدیم اینکه با این موارد آشنا بشیم و سعی کنیم به اطرافیان ، دوستانمون ، عزیزانمون هم بگیم و اونها را بکار بگیریم .
    خودمون قوی بشیم و کمک کنیم دیگران هم قوی بشن ...در این مسیر تمرین کنیم و ناامید نشیم .
    یه موقع میشه خودمون را مجبور به توسعه نمی دونیم ، ولی زندگی دیر یا زود مسیر و قوانین خودش را میره و ما اون موقع امکان داره دست خالی باشیم ...
    بالاخره باید از پوسته خارج بشیم و امکان داره یه موقعی فشارهای زیادی را متحمل بشیم ... حتی اون موقع هم نعمت هست .... صبر،شکر ،تسلیم و معنایابی صحیح در اون موقع هم باز لطف خداست .
    در این راستا بدونیم لازم نیست حتما فشارها و سختیها بیاد سراغمون و بعد به این فکر کنیم که بیایم بیرون ،،،هر چند اون موقع بیرون آمدن از پوسته هم نیکوست .
    میگن قبل از اینکه از دنیا بریم موت کنیم - افرادی هستن که بینا میشن قبل از موقع عموم.
    می تونیم در این موارد مطالعه کنیم ، بیاموزیم و این مسیر برامون راحتر بشه .




    یه مطلب برای پدر و مادرها عزیز و بزرگترهای گرامی ،،،البته نه از دید نصیحت ، بلکه از یه برادر کوچکتر و از دید و جنس همدلی .
    چقدر خوب می تونه باشه اگه بزرگترها ، اگه پدر و مادرها بیان به فرزندانشون از همون سنین پایین داستان را بگن چه خبره :)
    بچه از همون سنین پایین یاد بگیره اتفاقات را جور دیگر نگاه کنه ، یه جور دیگه معنایابی کنه و خودش را مجهزتر کنه .
    این جوری با وجود مشکلات و مسائل مختلف ، مجهزتر در زندگی حرکت می کنه...
    خیلی خوب میشه پدر و مادرها و یا بزرگترها به فرزندان این دید را بدن که از اون دانه و پوسته خارج بشن .





    اشکال نداره اگه تا الان از پوسته نیامدیم بیرون...
    اشکال نداره اگه بزرگترها و یا پدر و مادرهای ما هم نمی دونستن ، اونا تقصیر ندارن ،، ولی از الان شروع کنیم ،،،
    گله و شکایت و بهانه ها را کنار بگذاریم ُ سعی کنیم ، مسئولیت این مهم را خودمون بعهده بگیریم .




    ان شالله همه موفق باشیم

    در پناه حضرت دوست








    ویرایش توسط باغبان : جمعه 18 خرداد 03 در ساعت 21:57 دلیل: تایپی

  18. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    gholam1234 (جمعه 18 خرداد 03), paiize (یکشنبه 20 خرداد 03), مدیرهمدردی (یکشنبه 20 خرداد 03)

  19. #10
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 خرداد 04 [ 20:05]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,225
    امتیاز
    94,117
    سطح
    100
    Points: 94,117, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 86.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,934

    تشکرشده 6,925 در 2,425 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مولانا میگه ،
    مغازه دار یه طوطی ای داشت که این به زبان آدم ها صحبت می کرد و سر مشتری ها را گرم می کرد ...
    یه بار که از مغازه میره بیرون، یه گربه میاد تو مغازه دنبال موش میدوه – این قفس طوطی تکون میخوره و برخورد میکنه به یه شیشه روغن – شیشه روغن می شکنه ...روغن میریزه و مغازه دار فکر میکنه طوطی بازی گوشی کرده ...
    اینقدر میزنه تو سر طوطی تا تمام کُلکُ کاکُلِش بریزه - سر طوطی طاس میشه و طوطی دیگه سر این ماجرا صحبت نکرد .
    هر چقدر دعا و ثنا و زیارت و نذر کرد تا به حرف بیاد جواب نداد ...
    هدیه ها می داد هر درویش را تا بیابد نُطق مرغ خویش را ،،،،



    تا یه بار یه فرد طاسی اومد از جلوی مغازه رد شد ... جولَقِی‌ای پا برهنه می‌گذشت *** با سری بی‌مو چو پُشتِ طاس ُ طَشت

    طوطی وقتی نگاهش می کنه بحرف میاد بهش میگه : ای کَل ازچه با کلان آمیختی؟ *** تو مگر از شیشه روغن ریختی؟

    فکر می کرد هر کی سرش طاسه روغن ریخته :)




    مولانا میگه از قیاسش ، از قیاسش خنده آمد خلق را *** کو چو خود پندااااشت صاحب دَلق را ،،،
    کار پاکان را قیاس از خود مگیر ،،، گر چه مانَد در نِبِشتَن شیر و شیر
    آن یکی شیری است اندر بادیه ،،، وآن یکی شیر است اندر بادیه
    آن یکی شیریست که آدم می خورد ،،، وآن دگر شیر است که آدم می خورد

    از این مقایسه کردن طوطی، مردم خنده شان گرفت، چرا که او مرد را مثل خودش می دانست .
    یه چیزی را که می بینیم، وقتی ازش اطلاعات کافی نداریم ، اون را با خودمون و یا اتفاقی که برامون رخ داده مقایسه نکنیم ، هرچند ظاهر آن مانند ظاهر کار ما و شرایط ما باشد ولی در آن امکان فرق است.
    مثل نوشتن دو کلمه شیر و شیر ، با اینکه مثل هم نوشته میشوند اما :
    یه شیر داریم که تو قابلمه و دیگ هست – یه شیر داریم در جنگل – یه شیر هست که آدم می خورد ( مثلا یه لیوان شیر میخوریم ) – یه شیر هم هست که آدم را می خورد.



    جمله عالم زین سبب گمراه شد *** کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
    مولانا معتقد هست مردم جهان به دلیل این مقایسه کردن های اشتباه گمراه میشوند...
    لذا برای بیان اینکه سنجش نابجا و داوری ظاهری نادرست است ، از «تمثیل» بهره برده است ...
    «طوطی» نماد انسان هایی است که شتاب زده و براساس ظاهر داوری می کنند؛ هدف مولانا از بیان این داستان، نکوهش سطحی نگری و شتاب زدگی در داوری ست.
    اگه کسی می خنده لزوما بی غم نیست *
    اگه کسی درس نخونده لزوما بی سواد نیست *
    اگه کسی سکوت میکنه حتما لال نیست *
    اگه کسی عیب مون را میگه لزوما دشمنمون نیست *
    اگه کسی بهت دست میده لزوما رفیقت نیست *
    اگه کسی بنز سوار میشه نگیم حتما دزدی کرده *
    اگه فردی یه مشکل و یا یه بیماری خاصی داره ،نگیم ناتوانه -- بودن مثلا فردی که دست نداره ولی با پا نقاشی زییایی می کشه *
    اگه کسی گریه میکنه لزوما افسرده نیست *
    و ........................................
















    -----------------------

    منابع کمک گرفته شده در تاپیک :

    گنجور

    بررسی و تحلیل مفهوم رضایت از زندگی در مثنوی مولوی

    تفسیر اشعار مثنوی معنوی مولوی ، دیوان حافظ و سعدی - دیدار جان

    سخنرانی دکتر الهی قمشه ای درباره مکتب امام حسین ع

    آموزه های مولانا - سعید قویدل

    تحقیقات مطالعاتی
    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 05 آذر 03 در ساعت 08:24 دلیل: منبع - تایپی

  20. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (چهارشنبه 23 خرداد 03)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.