مشكلات رابطه مون خيلي زياد شده نميدونم ادامه زندگي درسته يا اينكه طلاق بگيرم ؟؟؟
من ٣٥ سالمه دوتا بچه دارم
قبلا هم تو تالار مشكلم رو تحت عنوان خيانت همسرم مطرح كرده بودم
بعد از خيانت همسرم تا يه يكسالي رابطه مون خوب بود ولي تقريبا از يكسال پيش روز به روز رابطه مون بدتر شد تا اينكه الان ديگه افتضاااااح
الان حدودا ٢ ماه ميشه كه تو يه خونه مثل هم خونه اي هستيم ولي همش قهر و دعوا
نقطه ي اساسي اين بار دعواي ما سر خانواده ش بود كه همسر من خرجي شون رو كه ميده هيج
انتظار دارن هميشه هم در خدمت شون باشه
بحث ما سر خانواده ش شروع شد و اين بحث رو همسرم بهانه اي كرد براي اينكه با عصبانيت سر من داد بزنه كه تكليفت رو هرچي زودتر معلوم كن
منم اين حرف رو كه شنيدم اولش صبر كردم و با آرامش گفتم مگه چي شده كه بخام تكليفم رو معلوم كنم گفت من وقتي خانواده م برام مهم نباشه هيشكي ديگه هيج اهميتي براي من نداره ،تو هم همين امروز تكليفت رو معلوم كن
خيييلي بهم برخورد، من كه با خيانتش ساختم ، با دخالت خونواده ش ساختم ،اون همه سختي به خودم دادم حالا اينجوري داشت به من ميگفت برو
لباس پوشيدم كه برم
تا جلو در رفتم ولي نتونستم بچه هام رو تنها بذارم دوباره برگشتم تو خونه
وقتي برگشتم فقط داشتم به حال خودم گريه مي كردم نميدونستم چيكار كنم فقط سرم رو ميزدم به ديوار
اونم وايساده بود رو سرم كه بسه ديگه اين بازي هات قديمي شده
اعصاب بچه ها رو بهم نريز
ازون روز ديگه كار به كار همديگه نداشتيم تا اينكه باز هم من رفتم سمتش و گفتم بس كن ديگه دعوا رو
يه چيزي بوده تمامش كن روش رو ميگرفت اون سمت و ميگفت تمامش كردم ديگه، من كه كاري نكردم
با هزار سختي غرورم رو شكستم و رفتم تو بغلش و بهش گفتم دوستش دارم اونم سرررد فقط نگام ميكرد
تا اينكه دو هفته پيش دوباره بحث مون شد
من بهش گفتم هر روز ميري بيرون معلوم نيست كجا ميري
منم خسته ميشم با دو تا بچه . گفت آره اصلا با يه نفر بيرون بوديم خيلي هم خوش گذشت ازتو هم بهتر بود
بعدا گفت كه از حرصم گفتم
ولي براي من مهم نيست از حرصش گفته يا واقعا بوده
مهم اينه كه من چقدر از خودم ضعف نشون دادم كه بخاد با خيانت منو تهديد كنه
الان هم بين دو راهي طلاق و ادامه زندگي موندم
خيلي شرايط سختي هستش
يكي دو روزه همسرم ميخاد حرف بزنه ميگه بيا مشكلاتمون رو مطرح كنيم از طرفي ميگه مشكلاتمون رو حل كنيم از طرفي صبح كه ميره سر كار بايد ٧/٥ اداره باشه
از ساعت ٦:٤٥ از خونه ميزنه بيرون
كار منم فقط شده حرص خوردن
تصور دوباره ي خيانت واقعا حالمو بد ميكنه
ميدونم اين زندگي پايان خوبي در انتظارش نيست ولي فعلا دارم تا اونجايي كه جون دارم تحمل ميكنم ولي ميترسم از دست كارهاش رواني بشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)