سلام.
چقدر یاد داستان خودم افتادم!
به نظر من مساله مهمتر از سوال انتهایی شما، اینه که
چرا همراه خودتون عبعد از این همه سال عذاب وجدان (
به نظر من علاقه نیست)
به همراه خودتون میکشید؟
ببینید، من دو تجربه متفاوت از خودم رو براتون تعریف میکنم.
۱- خواستگاری در فامیل که به دلیل اختلافات خانواده ها، من ابتدا جواب منفی دادم و ایشون هم سالهاست ازدواج کرده و خوشبخته. ایشون هم ارتباطش رو با خانواده ما قطع کرده. یعنی حتی در حد یک پیام و احوالپرسی هم از مادر من سراغی نگرفته ولی در مراسمی اگر با ما روبرو بشه، ارتباط عادی داره. مثل یه ادم با آدم. (منظورم اینه که سردتر از ارتباط یک فامیل نزدیک)
۲- یکی از همکلاسی های من که سالها پیش خواستگاری کرد و علیرغم اینکه خیلی به من علاقه داشت و بسیااار پسر خوبی بود از اون خوب های انگشت شمار، ولی من حالا یا به خاطر شرایط روحیم در اون دوره یا به هر دلیل دیگه نمیتونستم احساس خاص قلبی بهشون داشته باشم. ایشون هم بعد از چند ماه منطقی خواستار تعیین تکلیفش بود و من جواب منفی دادم. بعدش هم یک فرصت دیگر خواست که من برای اینکه بیشتر معطلش نکنم اصلا پاسخی ندادم. و ایشون هم بعد از حدود یک سال ازدواج کردن. الان توی گروه بچه های کلاس، در گروه فقط وقتی من رو بچه ها توی گروه اد کردن، خیلی محترمانه سلام و اخوالپرسی کرد و هرگز هم پیامی در پی وی نداده. و نه من معذب میشم و عذاب وجدانی دارم نه او خشم یا عذاب وجدانی داره. داره زندگیشو میکنه و برادرانه یه احوالپرسی هم کرد.
اما به نطر من تفاوت این دو کجا بود؟ مورد اول با بحران و تحقیر و سرزنش و ابراز خشم و .... تمام شد.
مورد دوم با منطق و محترمانه و خیرخواهانه تمام شد.
حالا نمیدونم قضیه شما چطور تموم شده که احتمالا زخمی شاید از جنس دلخوری یا عذاب وجدان همراهتون هست. ولی
دیگه مهم نیست. اصلا چیزی نیست که بخواید بهش فکر کنید. یه چیزی بوده توی گذشته که تموم شده و رفته. دیگه فکر کردن بهش نداره. شما رفتید دنبال زندگیتون و ایشون هم رفته دنبال زندکیش. دغدغه های زندکی مشترک و شغل و این وضع اقتصاد و .... اونقدر کافی هست برای پر کردن وقت و تمرکزتون.
ایشون هم حتما برای خودش کلی دغدغه داره و وقت اینکه بخواد به شما فکر کنه نداره.
بی خیال این فکرها بشید. درونتون اگر بدی ای به او کردید خودتون رو ببخشید و لزومی هم به عذاب وجدان نیست. چون او خدایی داشته که حواسش بهش بوده و شما در برابر اون خدا هیچی نیستید.
نیازی به ارتباط با شخص ایشان نیست. ایشون رفته دنبال زندگیش. ولی شاید مثلا یک ارتباط نرمال با پدر و مادر ایشون که بالاخره فامیل بوده اید، بتونه این حس گناه رو از بین ببره.
او هم اگر بدی به شما کرده بگذرید و خدا رو شکر کنید که زندکی خوبی دارید
جستجویی در خودتون کنید ببینید خلأ اصلی درونتان چیست که ناخودااآگاه به دنبال رفعش با هیجانی ناسالم هستید.
گمان کنم این کتاب رو هم اکر کوش کنید بسیار بهتون کمک کنه. یکم سخته با اصطلاخاتش اشنا شدن. دور اول رو که خوندید بذارید یکم توی ذهنتون جا بیفته. بعد از مدتی دوباره گوشش بدید.
زندگی نزیستهات را زندگی کن: آزاد شدن از زندانهای تکرار و روزمرگی بعد از سی سالگی
https://ketabrah.ir/go/b42949/63969
علاقه مندی ها (Bookmarks)