
نوشته اصلی توسط
لیدا72
باسلام من مدت یکسال ونیم عقدکردم وهفته ای یه بارخونه مادرشوهرم میرم تواین مدت متوجه شدم که ایشون فقط انتظارکارکردن از عروسشون دارن وانتظاردارن من همون هفته ای یکی دوروز وپابه پاشون توآشپزخونه کارکنم وبه محض اینکه بیینه من کنارهمسرم نشستم یا یک لحظه گوشی دستم گرفته فوری به بهانه ای صدام میزنه برم آشپزخونه، وجدیدا هم جایی باهاشون مهمانی خانوادگی میرم به من زیرزیرکی میگه بروتو اشپزخونه کمک کن واوایلم مرتب میگفت ما شخص دیگه ای روبرای پسرمون میخواستیم ومرتب ازپسرش تعریف میکنه میگه تو خیلی خوش شانس بودی که پسرمن گیرت اومد
بگو الحمد الله من پسرتون قاپیدم بوسیدم مالمنه مادر آره که خوش شانسم بعدشم همونجا جلوی مادر شوهر همسرت یه بوس محکم میکردی
بگو اصلا یه شعر از قدیم میگه عروس خودش خواست ما پارتی بازی کردیم دوماد راضی کردیم
عین دخترش شما رو میبینه خوب کمکم کنید دیگه اتفاقا برید صحبت کنید با شون کارم کنید
اگر تنهاید بزار همسرتون بیاد و در کنارتون بشینه و همینجوری که دارید کار میکنید با همسر حرف بزنید و بخندید حالا راجع به موضوعی
درحالی که من خودم بهترین خواستگارهامو بخاطرپسرایشون رد کردم، یادراولین مهمانی که دعوت شدم خونشون رک بهم گفت انگشتر حلقت اصلا قشنگ نیست خودت انتخاب کردی انگشترو؟
این مسایل باعث شده بین منوهمسرم اختلافات زیادی پیش بیاد درحالی که منوهمسرم خیلی همدگیرو دوس داریم ومشکلی باهم نداریم اماایشون علت بحث بین ماهستن وهمسرمم یه جورایی غیرمستقیم طرف مادرشه ومیگه مادرمن انتظار کاراز عروس داره واین اخلاقشه توگذشت کن، من قبلا باسادگی گذشت میکردم اماجدیدا گاردمیگیرم وجواب میدم باناراحتی، خوبی بهشون زیاد کردم خیلی زیاد اما چشمشو نمیگیره، کسی هست درشرایط مشابه من که راهنماییم کنه ممنون میشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)