سلام.ممنونم که نوشته هامو می خونید.38 سالمه.10 ساله یه ازدواج پر پیچ و خم کردم.یه دختر 9 ساله دارم.اونقدر تو این سالها اذیت شدم که دیگه حالی برام نمونده.مشکلاتم از اونجا شروع شد که خانواده خانمم بهم تهمت دزدی زدن.خونه باجناق بی همه چیزم را دزد زد و اونها دستشون به کسی نرسید و چون خانم من کلید خونه اونها رو داشت و اونها هم کلید ما رو داشتن من متهم شدم.بعد از 5 سال رفت و امد در دادگاه و شهادت دروغ مادر زن بی همه چیزم و خیلی کارای دیگه و قضاوت قاضی ! من محکوم شدم.رد مال کردم و حبسمو خریدم.رابطه م رو هم برای همیشه با اینا قطع کردم....اما انگار تازه اول ماجرا بود.....در خانواده پدری خودم هم اعتبارم ضربه بدی خورده بود.اونقدر که تو بورس بودم یه عده حسابی زیر پامو خالی کرده بودن...با اینکه می دونستن من بی گناهم اما انگار عضو درجه 3 خانواده شده بودم....خواهر هام و شوهرانشون به این مساله بشدت دامن زدن....حتی اگر مهمونی ای هم بود ما رو به زور دعوت می کردن.اونم به خانمم زنگ نمی زدن.به من زنگ میزدن یا ای ام اس می دادن که فلان روز مهمونیه.دوست داری بیا....به رفتارهاشون دیگه عادت کردم و سعی کردم بی تفاوت باشم....اما یه چند وقته دیگه بی حرمتی و تحقیر به دخترم هم داره کشیده میشه....متاسفانه پدر و مادرم هم جلوی اونها قرار نمی گیرن و از اونها می ترسن...دایم هم حقو به اونها میدن....دیگه خسته شدم.....زیر این همه فشار اقتصادی و زندگی از دست رفتارهای اینا دیگه خواب ندارم....تازه تهدیدم کردن که منزوی میشی....
علاقه مندی ها (Bookmarks)