سلام
10 سال ميشه عقد كرديم ازدواجمون سنتي بود و به كم كم عاشق خانمم شدم. دو ماه بعد عقد فهميدم بهم خيانت شده و خانمم با كس ديگه اي ارتباط داره دنيا رو سرم خراب شد خيلي داغون شدم ولي در نهايت بعد 3 سال بخشيدمش و رفتيم سر خونه خودمون. خانمم اصرار به بچه دار شدن داشت و من قبول نميكردم كه در ماه 5 حاملگي متوجه شدم خانمم حاملست و ميخواستم بچه رو سقط كنم كه با گريه و زاري و متوسل شدن به خانوادم نذاشتن اين كار رو بكنم بچه به دنيا اومد ولي هنوزم احساس خوبي نداشتم. فرزندم كه يك سال و نيمش شد مجددا خانمم بهم خيانت كرد دوباره تيره روزي و سياهي زندگيمو گرفت طلاق توافقي گرفتيم رفت خونه باباش و بچه رو هم با خودش برد دو روز بعد بچه رو مادر شوهرم آورده بود محل كار بابام انداخت و رفت بيست روز بيشتر نتونستم تحمل كنم و مجددا رجوع كرديم زندگي ادامه داشت تا دو سال پيش مجددا خيانت و مجددا بعد دو ماه بهم ديگه برگشتيم تا الان زندگي كرديم حالا تازگي قهر كرده و رفته خونه باباش بدون هيچ مشكلي. هر بار كه قهر ميكنه ميدونم با يكي ارتباط گرفته بچه رو ول ميكنه و هيچ احساس مادرانه اي هم نيست در وجودش. نميتونم فراموشش كنم سخته برام هر كاري هم كه خواسته انجام دادم خرج هاي زيادي رو دستم گذاشته. دو سال پيش كه بهم برگشتيم مهريشم رسيد كرد تا پشتوانه اي بشه و بهش اعتماد كنم ولي انگار دست خودش نيست نميتونه اين عادتشو كنار بذاره. فراموش كردنش برام خيلي سخته و ميترسم طلاقش بدم دو سال ديگه بياد و مجددا گولم بزنه.
اخه رگ خوابمو خوب بلده و ميدونه چطوري خامم كنه. هميشه ميگه عاشقتم و بي نهايت بهم محبت ميكنه جوري كه از بيرون ديگران مارو ميبينن ميگن چقدر شما خوشبختين
كمكم كنيد چطور از اين منجلاب بيرون بيام و فراموشش كنم چرا با اين همه خيانت من احساس نفرت بهش پيدا نميكنم؟؟؟؟؟
هميشه بهش ميگفتم راضيتر بودم اگه يه خنجر برميداشتي و ميزدي وسط قلبم تا اينكارو با من ميكردي
علاقه مندی ها (Bookmarks)