عزیزم ایشون آسیب مغزی ندیده بود و اگه میشه خیلی وارد جزئیات نشم چون واقعا قلبم رو به درد میاره یادآوریش. ولی اینجور که میگی مثل اینکه شرایط نامزدت حادتره.
میدونم شرایطت سخته،حتی شرایط الانت هم رو درک میکنم و وقتی نوشته هات رو میخونم یاد خودم میفتم و تنم عرق سرد میکنه
گلم باور کن عمر دست خداست. درسته که عزیز من بعد از دعاها و نذر و نیازهای فراوون به زندکی برگشت اما عمرش به دنیا نبود و چند ماه بعد به یک علت دیگه فوت میکنند.
میخوام بگم شاید اون موقع خدا دلش برامون سوخت و فقط دعای ما باعث شد رفتن اون عزیز به تعویق بیفته
دعا کن که عمرش به دنیا باشه و مصلحت خدا بر این باشه
زندگی در جریانه، زندگی باید کرد،گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ..... ایشالا مصلحت خدا و خواسته دلت یکی باشه
مواظب خودت هم باش،اگه خواهری یا دوست صمیمی داری برو پیشش و تو بغلش حسابی گریه کن، نذار این فشار بهت ضربه بزنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)