بابا مسلمونا یکی به داد من برسه کجایید پس ؟؟
حسابی گرفتارم .میشه با دقت مشکلمو بخونیدو راهنماییم کنید قبلا از همه دوستای خوبم تشکر می کنم.
تشکرشده 22 در 14 پست
بابا مسلمونا یکی به داد من برسه کجایید پس ؟؟
حسابی گرفتارم .میشه با دقت مشکلمو بخونیدو راهنماییم کنید قبلا از همه دوستای خوبم تشکر می کنم.
تشکرشده 24 در 11 پست
مشکلت چیه خوب؟؟؟/
حالت خوبه دوست من مشکلت فکر کنم الزایمره چون نگفتی چه مشکلی داری ولی تمنا میکنی کمک ما
حتما منظورش اینه:نوشته اصلی توسط takamol
نوشته اصلی توسط takamol
تشکرشده 992 در 530 پست
خوب اين كه كاري ندارد
بنشين با او از ايده آلهات و آرزوهات و برنامه هاي آينده ات صحبت كن
بعد كه خوب همه چيز را گفتي از او بپرس كه آيا در اين برنامه ها با تو شريك خواهد بود يا خير.
اگر هم كه من و من كرد و يه جورايي گفت الان نمي تونم و بايد فكر كنم و من الان موقعيت ندارم و.... بدون كه قصد ازدواج نداره
تو هم برو دنبال زندگيت
تشکرشده 22 در 14 پست
از فرزاد ممنون که منظوره منو متوجه شد و بقیه رو هم متوجه کرد. ولی میشه بیشتر راهنماییم کنید هنوز جوابمو نگرفتم . من با اینکه هیچ کاری نکردم ولی چون اولین بارمه که رابطه داشتم می خوام این اولین و آخرین مرد زندگیم باشه البته همش تقصیر اون بود منو تو این فکرا انداخت . نمیتونم مستقیم برم بگم .بعدشم یه بار یه باهم قهر کردیم سر یه موضوعی بعد اون گفت که منو دوس نداره ولی بعد از دو ماه دوباره برگشت.
تشکرشده 73 در 47 پست
سلام من درست متوجه نشدم. الان با هم ارتباط داريد يا نه. روابطتون تا چه حدي هست. لطفاً بيشتر توضيح بده.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست، پنهان كردن قلبي است كه به اسفناك ترين حالت شكسته است.
تشکرشده 22 در 18 پست
سر چه موضوعی قهر کردید؟ وقتی برگشت بهتون چی گفت هدفش از برگشتنش چی بود؟
دوست عزیز سعی کن رٌک و پوست کنده باهاش حرف بزنی. اینطوری نمیشه که حتی تو ندونی که منظور طرف ازدواجه یا دوستی .نوشته اصلی توسط takamol
درضمن زیاد رو این حسِ دوست داشتنی که نسبت به اون داری حساب نکن(نه اینکه بگم حس کاذبیه). چون بقول خودت اولین رابطته و خیلیا تو این موقعیت این حس رو داشتن و چه بسا مدتی گذشته و تبدیل به نفرت شده . در کل منطورم اینه که احساسی عمل نکن در عوض بیشتر منطقی باش.
سعی کن از یه دوست صمیمی که تو رو کامل میشناسه و بهش اعتماد داری ، کمک بگیری. تو این دوره تنها نباشی بهتره.
اینم بگم که ما همه از کمک به همدیگه دریغ نمیکنیم. پس هر مشکلی که داشتی مطرح کن . همَمون باید خوشحال باشیم که همچین جایی رو داریم
farzad2009 (دوشنبه 07 دی 88)
تشکرشده 22 در 14 پست
بازم سلام به همه دوستای خوبم .من نمیدونم چرا دوباره برگشت یعنی اگه میدونستم دیگه مزاحم وقت شما هم نمیشدم .
شاید دوسم داره که نتونسته فراموشم کنه شایدم چون مثه خودم آدم مغروری برگشته که یه روز تلافی کنه ببینید هزارجور فکر میکنم که نمیدونم کدومش درسته .دلیل قهرمون هم از طرف من بودنمی تونم توضیح بدم .فقط بهش حالی کردم که با من باید با احترام برخورد کنه و اگه یه دختر با یه پسر دوست میشه دیگه نمیاد به اعتقاداتش پشت پا بزنه البته شما فکر بد نکنید من خیلی جدی گرفته بودم.آقا فرزاد من دوسش دارم .از اونجایی که همیشه با غرور با پسرا برخورد کردم برام سنگینه که هرچیزی رو به اونا بگم. اصلا تا حالا احساسی برخورد نکردم اصلا بروز ندادم که دوسش دارم تازه اون فکرمیکنه شاید من کسی دیگه رو دوست دارمو احساسمو برای اون خرج میکنم.بعدشم من چون به مردا خیلی بی اعتمادم خواستم برای یه بار هم که شده امتحان کنم ببینم که طرز فکرم درسته یا نه؟ که گیر افتادم از شکست میترسم کمکم کنید تا همچین بلایی سرم نیاد. در ضمن چون به هیچ کس اعتماد ندارم کلا هم ابراز احساسات کردن برام سخته نمیتونم با کسی حرف بزنم .از درسام دارم عقب میفتم.البته از مادرم قبلا برای دوستی با این آقا اجازه گرفتم و چون به من اعتمادکامل داره و من هم از اون آقا خیلی تعریف کردم اجازه داد. ولی نمیتونم هرچیزی رو به مادرم بگم چون احساسی نظر میده من همیشه سعی میکنم با مسائل کنار بیام تا قبل از اینکه بگه عاشقه همه چی خوب بود .من با پشتکار و پرانرژی به کارام میرسیدم .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)