من 18 سالمه و با پسر20 ساله اي حدود يکساله نيم دوستم البته اينم بگم که وقتي من 15 ساله بودم 1 سالم اون موقع دوست بوديم با هم ولي بنا به دلايل بچه بودنمون خيانت هاي الکي قهر کرديم و وقتي که دوباره سراغم اومد قول اينا داد بهم ديگه به کسي ديگه اي جز من فکر نميکنه و اينا.از اول دوستيمون بهم گفت که با دوستات و تنها بيرون نرو منم از رو ناچاري که دوستش داشتم قبول کردم(البته اينم بگم من خيلي کم با دوستام يا تنها بيرون ميرفتم).خلاصه اينجور چيزا رو به من گير مي داد حساس بود.مثلا ميگفت من به مامان بابات حسودي ميکنم چون پيشه توان تورو ميبينند.ولي من اصلا بهش گير نميدادم اصلا دلم نميومد بگم فلان جا نرو يا برو.از اون پسرام نيست که بره بيرون زياد بيشتر خونه هست خيلي خيلي کم ميره.جوري که من بعضي وقتها ميگم برو بيرون ديگه چرا عين دخترا خونه نشستي.من يه روز بهش گفتم برو سربازي بهتره زودتر بهم ميرسيم اونم قبول کرد دفترچه اش رو پست کرد و از شهريور ماه هست رفته سربازي.3 ماه اموزش اش رو شهر خودمون افتاد.ولي اون هفته تموم شد جاي ديگه اي افتاد (کرمانشاه)حدود 10 ساعت از شهر ما تا کرمانشاه راه هست خيلي ازم دور شده خيلي دل تنگي اش رو ميکنم بخدا همش گريه ميکنم .اخه دوستي ما خيلي صميمانه هست.جوري که ما از صبح تا شب بهم اس ام اس ميداديم خيلي همديگرو ميديديم.من 6 7 باري هم خونشون رفتم و احساسي با هم برخورد کرديم (ولي دوست ندارم ديگه برم خونشون .نه اينکه بگم بدم مياد ميخوام چون واسه هم بمونيم)اون ميگه اينجوري عشقم 100 برابر ميشه بهت .اوايل دوستيمون ميگفت من دوست ندارم بري دانشگاه .ميدونم اگه بري يا دعوا ميشه همش يا جدا ميشيم.همين جور هم شد من از مهر ماه دانشگاه قبول شدم و دارم ميرم و به حرف اون هم توجه نکردم.تا همين 2 3 هفته پيش با هام سرد برخور دميکرد کرد ناراحت بود همش.ميگفت دلم پيشه تو ميمونه تو جامعه گرگ زياده اينا.بالاخره با دانشگاه من کلا مشکل داره من انقدرصحبت کردم باهاش تا قانع اش کنم وچيزي نميگفت فقط معلوم بود ناراحته زياد.ميگه الان نبايد توي اين موقعيت سربازي من ميرفتي دانشگاه.ميگه من واسه حرف تو ارزش قايل شدمرفتم سربازي ولي تو واسه حرف من ارزش قايل نشدي رفتي دانشگاه.(اينم بگم من بهش گفته بودم تو بري سربازي تا وقتي که تموم بشه من نميرم دانشگاه)من بد قولي کردم بهش.ما 4 3 سال ديگه ميخوايم ازدواج کنيم.تا از سربازي بياد بره سر کارو اينا طول ميکشه .خودش به من ميگه من ترو از مامانم هم بيشتر دوست دارم .اينم قبول دارم چون ديدم به حرف من بيشتر از مامانش گوش ميکنه.فقط خيلي تعصبي هست.منم مرد تعصبي دوست دارم .من و دوست پسرم يه اخلاق بدي که هر دوتامون داريم اينه که زود عصباني ميشيم نميدونيم چي کنيم؟ دوستان اگه ميشه راجب اين اخلاقمون هم نصيحتمون کنيد.اينم بگم راستي من 20 بار بگم خواستم ازش جدا شم نه اينکه بگم بده نه هر وقت دعوا ميکرديم ميگفتم ميخوام ازت جدا بشم ميدونستمم اين اخلاقم بده واي هي تکرار ميکردم ازار داشتم اين حرف رو ميزدم.اگه هر چسر ديگه اي بودباره دوم ميگفت به جهنم و جدا ميشد ولي اين نه هر دفعه منت ام رو کشيد.من خيلي حساسم بهم بگن تو ناراحت ميشم حالا هر کي ميخواد باشه مامان بابا عشقم دوستم .......
دوستان من ميخوام راهنماييم کنيد هم راجب دانشگاه هم سربازي که دلتنگم شديد(اخه 2 روز رفته زنگ نزده بهم) .هم اخلاقمون.ميخوام نصيحت ام کنيد تا مرحله ي ازدواجمون خوب پيش بريم از روي احساسمون تصميم نگيريم .کمکم کنيد فقط دوستان من.
منتطر جوابتون هستما..........
علاقه مندی ها (Bookmarks)