با سلام
من نمى دونم از كجا شروع كنم سه سال پيش با يه پسر آشنا شدم بعد چند ماه فهميدم نامزد داره بعد جدا شديم بعد از يه مدتى دوباره به من زنگ ميزد و منم متاسفانه جوابش دادم گفت از نامزدش جدا ميشه و من رو دوست داره به ظاهر ما مشكلى نداشتيم اما بعد يه مدتى نامزدش فهميد و خانواده پسر هم گفتن كه بايد با نامزدش عروسى كنه و اون هم رفت عروسى كرد بعد يك ماه دوباره برگشت گفت من ميخوام طلاقش بدم و البته در حال طلاق دادن هم هست خانواده اين پسر منو قبول ندارن ولى خودش ميگه دوسم داره من بعد اين همه اتفاقايى كه افتاده ديگه نميخوام باهاش عروسى كنم اما ول كن نيست خسته شدم چند ماه پيش گفتم ميخوام با كس ديگه عروسى كنم گفت ميرم اون پسر پيدا ميكنم و بهش همه چيز ميگم اينقدر تهديد كرد و ناله زارى كه من از ازدواج با اون پسر منصرف شدم تازه هم ميترسيدم ابرومو ببره البته من باهش نه عكسى دارم و نه كارى كردم اما كمى پيام داشت حالا هم از زن خودش جدا زندگى ميكنه من چند بار بهش گفتم ديگه دوست ندارم ولى اون ميگه من دوباره علاقمندت ميكنم و از طرفى قدش كوتاه است و من البته اهميت نمى دادم اما خودش خيلى خودشو كم ميبينه ميگفت نامزدش همش تحقيرش ميكرده ولى من چون ظاهر برام مهم نيست هيچ وقت تحقيرش نكردم حالا نمى دونم چيكار كنم اصلادلم راضى نيست اما حس ميكنم مجبورم البته سنم هم داره بالا ميره ٢٩ هستم واون آقا ٣٩ گاهى ميگم به اين جواب رد بدم و بگم برو هر كارى دوست دارى بكن
علاقه مندی ها (Bookmarks)