۲۹سالمه خیلی خستمو نا امید شش ماه پیش یه شغل داشتم خسته شده بودم از کار کردن ولش کردم بعد یه خواستگاری نافرجام خیلی داغون شدم من خیلی احساسه تنهایی میکردم خودمو با نت سرگرم کردم غافل از زندگیم شدم تو این شش ماه توی نت با یه آقایی همسن خودم آشنا شدم بهش گفتم من اهله دوستی نیستم اونم گفت منم همینجورم :-(توی این یه ماه رابطه عاطفی پیدا کردیم من احساسه تنهایی میکردم فکر میکردم عشق زندگیمو دیگه پیدا کردم اونم همش با کلمه های قشنگ با من حرف میزد میگفت از وقتی باهات آشنا شدم حالم بهتره بهم میگفت بدونه تو نمیتونم باشم دق میکنم از احساسم سواستفاده کرد من وابستش شدم :-( بهش گفتم من زود وابسته میشم اونم اینو میدونست بهش گفتم تنهام نزار گفت باشه من موضوع ازدواجو مطرح کردم گفت نمیتونم به خانوادم بگم تو نت با هم آشنا شدیم ولی گفت یه فکری میکنم بعد از چند روز بهم گفت رفته خواستگاری حتی گفت چند روز قبلش هم رفته خواستگاری بهش اعتراض کردم گفت مجبور بوده نمی تونست به مادرش چیزی بگه میگفت مادرم گفت بریم منم رفتم:-( دوباره موضوع خواستگاری رو مطرح کردم گفت اینجورینمیتونم بگم به مادرم از اولش میدونست نمیتونه خانوادشو راضی کنه ما یه مشکله دیگه هم داشتیم توی دو تا شهر متفاوت بودیم قرار شد به خانوادش بگهولی یه روز اومد گفت استخاره زده بد در اومده گفت من به استخاره اعتقاد دارم بهش گفتم الان نباید استخاره میگرفتی اونموقع که با من میخواستی ارتباط داشته باشی از همون اول استخاره میزدی هیچی نگفت من وابستش شده بودم اونحرفایی که به من زده بود دل منو حسابی برده بود بهش گفتم به جای استخاره توکل به خدا یه قدم بردار برای خودمون گفت نمیشه فکر کن من جا زدم:-( گفت خوشبخت بشی :-( بهش گفتم خودمو میکشم فکر میکردم اینجوری می مونه ولی قبول نکرد بمونه بهش گفتم دیگه منو نمیخوای گفت من الان خودمم نمی خوام:-( من مهم نبودم براش خداحافظی کرد رفت به همین سادگی نفرینش کردم با اینکه دوستش داشتم یه ماه کامل شده بود فکرم خیالم زندگیم اشتباه کردم گول خوردم فکر میکردم عاقلم میدونم چیکار میکنم ولی اشتباه میکردم بچگی کردم الان کارم شده گریه و زاری چجوری فراموشش کنم وقتی به خودکشی فکر میکنم آروم میشم میخوام راحت نباشه زندگیش میخوام عذاب وجدان داشته باشه چیکار کنم میترسم خودکشیکنم برای خانوادم ناراحت میشم میدونم فقط برای خودم نیستم :-( چیکار کنم فراموشش کنم داغونم حسابی همش اشک میریزم تا میام خوشحال میشم یادش میافتم دوباره اشکام سرازیر میشه من خیلی تنهام با اینکه خانوادمو دارم تنهام اون میدونست تنهام ولم کرد رفت چرا همچین اشتباهی کردم:-(
علاقه مندی ها (Bookmarks)