6ساله ازدواج کردم...
بریدم.
یک زن فحاش دارم.
زمانی که تو دوران نامزدی بودیم فحاشی نمیکرد...
اما بعد از ازدواج فحش های رکیکی میده که حتی دو مرد گنده لات سر کوچه نشین چاقو خرده هم به هم نمیدن...
ساده هاش : آشغال - آشغال حرومزاده - کثافت - آشغال گه مادر جن... - سگ پد... - خواهر ... و برید رو به پایین ....
اوایل ازدواج چند بار کتکش زدم ولی فقط شرایط روحیم بیشتر ریخت به هم ....یه مدتی بی خیال شدم ولی اوضاع همون بود....داییم دکتره....اما جای اینکه منو بذاره سر کار بعد دو سال زندگی مشترک ، زنمو گذاشت سر کار...اون همه رو گذاشته بود سر کار به جز من.....شرایط از اینی که بود بدتر شد....حالا فحش مفت خور و نون خور اضافی هم که برای یه مرد بدترین چیزه اضافه شده بود....تو کتک کاری ها گرچه میزدم ولی میترسیدم محکم بزنمش ولی اون بد میزد....در خوش بین ترین حالت وقتی میرفتم بیرون صورتم به قدری خونین مالی بود که انگار از جنگ برگشتم و همه متوجه میشدن.
مادرش یه آدم در ظاهر ساده ولی در باطن آب زیر کاهه...
بعد سه سال که ما بچه دار نشده بودیم و من نمیخواستم ... حرف انداخت آره...از 25 سال بگذره این دیگه بچه دار نمیشه.....من رو گذاشتن زیر منگنه شب و روز....
خلاصه خدا یه بچه بیچاره داد بهمون...
اما کماکان همین شرایط بود...
وقتی با چند غریبه میشینه همه میگن بابا این چقدر اجتماعیه....خوش صحبته ....و خلاصه خوششون میاد اما خدا نکنه بیان تو زندگی من...
هر قدر دنبال کار گشتم نبود...
یه ماشین خریدم رفتم آژانس ... کار کردم اما بی فایده بود...شرکت های بیرونم همشون کارشون سوئ استفاده بود....
از بدترین وضعیت اقتصادیم شروع کردم یه فروشگاه اینترنتی زدم....درآمدم خیلی زیاد شده بعد از سه سال زحمت...
به حدی که به اندازه 5 برابر یه کارمند بعضا حقوق داشتم...اما پلیس گرامی فتا زد نابودش کرد و بازم بیکارم....
باز رفتم آژانس...این دفعه دیگه اصلا نتونستم بمونم توش...و باز جیب زن داره خرج میده....
یکی از همکارای خانم رو آشنا شدم تو کار بازرگانی هست...
رفتم دفترش.
مثلا 40 هزار تن نفت از عسلویه میگیرن میفرستن مثلا ارمنستان.
نمیدونم...میگن قانونیه...اما این کارا همیشه یه جاشون باید بلنگه....
خلاصه دلو زدم به دریا....خودم انداخته بودم توش که امروز با فحاشی خانم باز مواجه شدم....
همکار منه... من باهاش حرف میزنم از کار بندازنت بیرون....
نمیذارم کار کنی...
بعد فحاشی رکیک جلو بچه سه سالم شروع شد...
نه اینکه فکر کنید من ساکتم ها...نه.
سرش داد زدم ساکت شو.بس کن.ولی این و طایفش با این جور حرفا کار ندارن...
به بچه قبل صبحونه گفته بودم میبرمت پارک....
ولی الآن از شدت عصبانیت دارم سکته میکنم...اومدم فشارمو پای این مطالب تخلیه کنم...
میاد بهم میگه بابا...من دختر خوبیم....رز شلوغی نمیکنه..... بریم پارک...با اخمای من رو به رو میشه...
پناه میاره بغل میز کارم میخواد بیاد بالا با ملایمت سرش داد میزنم یه دیقه گریه میکنه بعد باز میره پیش مامانش و با داد و هوار اون مواجه میشه....
اهل خانه هم نیست این زن....
به جز که یه فته شاید جو گیر شه ....نه ناهار میپزه نه شام...نه سفره بلد بود بندازه تا من یادش دادم...اینا سر سفرشون حتی آبم نمیاوردن...
تا من جا انداختم...
اصلا با تزیینات سفره بی گانه ان....میگن فقط آدم بخوره سیر شه...
تو سینی خیلی وقتا غذا میخوریم...
میگه من کارمندم....
انگار کارمند ندیدیم...
خونه که خاک میشه میبینی بعد از 1 ماه یه بار دست کشید بعد رفت تا سه ماه....
جو گیری کار میکنه که من نفرت دارم...من آدم مرتبیم ولی وقتی میبینم وضع زندگیمو از همه چی متنفر میشم...
تلویزیون رو که زیاد میکنه دیگه حالش نمیاد کمش کنه...شبا تا من ترکش نداده بودم با چراغ روشن میخوابید...
من زنی دوست داشتم که وقتی میام خونه اگه لباسم و جای بد عوض کنم با ملایمت و لوس بهم بگه اینجا نه...
من زنیو دوست داشتم که وقتی میای رو میز خونت میبینی یه ظرف کوچیکی میوه گذاشته حداقل دکور...نه اینکه فقط بخره....
من زنیو دوست داشتم که شوخیاش با ناز باشه نه با چک و لقد...
من زنیو دوست داشتم که وقتی یه تیکه خونه خاک بر میداره مثلا پشت مبل سریع ناراحت شه نه اینکه تمیزیشون هم ظاهری باشه...نه اینکه مثلا پشتی رو قایم کنن پشت تخت و بعد اسم این کارم بشه مرتب کردن...
نه دیشب بچم رو بردم پارک نه الآن که بهش قول داده بودم...
خیلی مظلومه...خیلیم شیرین...
دیگه از زندگی نفرت دارم....نمیدونم باید چه کار کنم....از همه طرفم سوختم...نابودم کردن...امیدم رو نابود کردن...الآن یه امید دارم :
به پول کلانی دست پیدا کنم....یه خونه بزرگ بگیرم چند نفرم بگیرم تو خونه کار کنن و برای بچم هم یه پرستار با کلاس و شیک بگیرم که برای دخترم چیزی کم نذاره خودم هم به کارام برسم...اینطوری دیگه این زن پلید هر کاری که خواست انجام بده ...نهایتش مهریه 500 میلیونیشو میذارم زیر بغلش با تیپ پا میفرستمش بره و زندگیمو میگیرم به دست....
برای رسیدن به این پول هم دست به هر کاری میزنم....
این اون زندگی نیست که من میخواستم...
بازم برگشتم...هنوز 10 دقیقه ای نبوده بود که تموم کرده بودم داستانمو اینجا...
خانوم میخواد همکارش بیاد خونه داره ظاهر رویی خونه رو یه دستی میکشه...نه خاک گیری نه چیزی فقط ظاهر رویی...
رفته اسباب بازیای بچه رو از زمین جمع کنه بچه گریه میکنه میگه زهر مار....خفه شو....چندین سرس این کلمات رو نه جلو بچه بلکه به خود بچه میگه بچه هم اشک تو صورتش پر میشه....الان اومده بغل میز من میگه مامان دوا کرد....بعد یکم که سرفه میکنه دلش پره سرفشو شدید تر میکنه بعد الکی با بغض میگه استفراغ میکنم....
بعد میبینه از طرف منم جز عصبانیت اخم چیزی نمیبینه راهشو میکشه باز میره اون گوشه یه جا ساکت میشینه...
سرم داره میترکه...
الآن صدا تلویزیون صدا آهنگو زیاد کرده دراز کشیده رو مبل و باور کنید اصلا فرق صدای بلندو کوتاه رو نمیفهمه....هیچ فرقی براش نمیکنه...منم حال و حوصله دوا ندارم باز.......
بابام کاش زمان مجردیم یکم به من استقلال میداد نه تو اون همه محدودیت سفت و سخت ....نظامیه....نظامیا همشون با این معضل مواجهن....ما بیشتر یکم....اگر استقلال بیشتری داشتم الآن جا فوق دیپلم هم لیسانسمو بلکه ارشدمو گرفته بودم و تو بالا ترین سمت کاری مجموعه خودم مشغول کار بودم ولی نه تنها کمکم نکردن بلکه بال و پرم رو هم هر وقت میخواستم بپرم با انواع نفراتشون لقد میزدن....
تمام اینا باعث شد من تو سن 19 سالگی که احمق ترین زمان یه جوونه و سریع هم با تمام احمقیتش احساساتی میشه با این زن فرار کنم....
من که انجام نمیدم ولی تو خونه ما زن به مرد دستور میده چایی بیار...تو خونه بابام نه از این خبرا نیست زن خودمو میگم....
یه بار که غذا میپزه فکر کردید میشه با خیال راحت خورد؟
بعد غذا با لحن خشن و متمایل به شوخی که برای من و هر کس دیگه ای همون خشنه دستور میده حالا تو باید بشوری...
بعضی وقتا برای اینکه اعصابم باز سر یه جر و بحث گیر نکنه گوش میدم...
اگر با لحن خوبی و آروم و بدون حالت جنگ طلبانه میگفت قبول میکردم اما اصلا نمیتونم به حرف این گوش کنم...الآنم اومده سر میزم باز باهاش بحثم شد میگه من مهمون دارم پاشو میزتو جمع کن....با داد و هوار...آهنگ نکبتیشم از طرفی تو گوشمه....گوش ندادم باز افتاد به دور فحش و فحش کاری و جر و بحث....رفت محکم پاتختی رو گذاشت جلو در بالکن....وقتی اینطوری میکنه فیکس صدای اسباباش که جا به جا میکنه رو مخمه و ممکنه نا خود آگاه پاشم زندگیمو بکنم جهننننم.
راه رفتنش با کف پاست.یعنی وقتی راه میره خونه به لرزه در میاد....
دستاش مثل بدنسازا باز میشه وقتی راه میره قدش یک و نیم نمیشه...الآنم دستور میده ظرفای دیشب رو بشور منم نمیشورم.
میگه وسیله هاشو من گرفتم......کاش میشد صداشو ضبط کنم...میگه مفت خور نمیخوام ....بچه هم خوابیده اینجا....زهر مارت بشه...حرومت بشه...با پول من میخوره میخوابه....زورم میگه....
لیاقت هیچیو نداری ...هیچچچچی....
اینارو مینویسم که روزی از این زندگی نکبتی راحت شدم اینا از خاطراتم محو نشه باز.....
اصلا ملایمتی نداره....کاش یه زن داشتم که منو میفهمید ...یکمشم کافی بود....
اصلا دل خوشی برا خرید خونه ندارم....وقتی از مفت خوری من حرف میزنه از خرجی که من کردم برای وسایل دیگه مثل سفرهامون مثل خرید خونه و ... هیچی نمیگه فقط میگه مفت خور...اونم با لحنی که به قرآن شما جلوش بودید باهاش درگیر میشدید.....
آهنگم همچنان رو مخمه....
برا همین اصلا خوشم نمیاد برا خونه خرید کنم....اگرم بخوام خرج کل خونه رو بگیرم دستم فرداش باز یه چیز دیگه میگیره یه بهونه دیگه میاره و باز هم بهم میگه مفت خور....
اینا اصلا تربیت بچه براشون مهم نیست....آهنگ نکبتیشم رو مخمه...
ازش نفرت خالص دارم.
- - - Updated - - -
الآنم دارم ناهار تخمه با نون بربری میخورم !!تخمه ها نه تخم مرغ.روز تعطیلی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)