به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 31
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 خرداد 95 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1392-10-06
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,452
    سطح
    30
    Points: 2,452, Level: 30
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    111

    تشکرشده 19 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh وسواس و لکنت زندگیمو نابود کرد..میخام بمیرم دیگه تحمل زنده بودن رو ندارم ...:((

    سلام و تشکر از سایت خوبتان..

    شاید مشکل من متفاوت باشه ولی چاره ای نداشتم..تو همیاری ب نتیجه ای نرسیدم و کسی درکم نمیکرد..انقد بدبخت شدم که کسی درکم نمیکنه...
    از زندگیم خسته شدم....من واقعن میخام بمیرم..نمیتونم زندگی کنم..اداره زندگی تو این شرایطم خییییلی سخته ......من نمیتونم...

    نمیدونم از کجا و چجوری بگم..خیلی اشفته و عصبی ام..:((

    از اولش براتون مینویسم ازهمون 10ـ11 سال پیش.شاید طولانی بشه .ازتون خاهش میکنم بخونین و راهنماییم کنین.
    اگه دوست عزیزی حوصله نکرد همشو بخونه تو پست بعدیم فقط مشکلات الانمو مینویسم اونو بخونه.

    منو برادرم که 1سال ازم بزرگتره تو ی مدرسه راهنمایی درس میخوندیم.دقیقا یادم نیس کلاس چندم بودم ولی شاگرد راهنمایی بودیم.وطبیعتا برادرمم ی کلاس ازم جلوتر بود.ی روزی فک کنم تو حیاط مدرسه بودیم که برادرم بهم گفت فلان پسرو میبینی؟گفتم اره چیشده مگه؟گفت اون پسر بدیه.ناپاکه.کثیفه واز این حرفا..گفت اگه بهش برخوردی کردی دستاتو بشور.رفتی خونه لباساتو عوض کن.دوربرش نرو...منم باورم شد.از اون روز ب بعد ی روز خوش ندیدم.همیشه مواظب بودم که نکنه اون پسره بیاد دوربر من باهام برخورد کنه..همیشه
    استرس
    داشتم.میون اون همه دانش اموز حتمن برخوردی بینمون ایجاد میشد دیگه..چند باری سرصف.تو حیاط تو راه مدرسه باهم برخوردی داشتیم منم مجبور بودم لباسامو عوض کنم.دستامو زودی ب هزار زحمت بشورم.وسایل درسمو(خودکارو مدادو ..)بشورم.تو حیاط و سالن هواسم بود اگه اون پسره جایی قدم گذاش من از اونجا رد نشم.تا پا جای پای اون نذارم.اگه اون از ی شیری تو آبخوری آب میخورد من دیگه از اون استفاده نمیکردم.اگه اون با معلمی دس میداد من نباید دس میدادم.اگه اون جایی مینشت تو زنگ تفریح من مجبور بودم دوربر اونجا نرم.وهزاران کارهای دیگه ک رفته رفته حساسیت منو بیشتر کرد.روزی میرفتم خونه مامانبزگم اونو تو یکی از محله ها دیدم فهمیدم خونش اونجاهاس.از اونروز ب بعد از خیابون دیگه میرفت خونه فامیلام.اگه مامانم میگفت از اینجا بریم عصبانی میشدم ..نمیرفتم .حرفمون میشد.اینکارام باعث شد دید خانوادم ب من بدتر بشه.ارزش من تو خونوادم کم شد.له ام کردن.ولی من تقصیری نداشتم من فقط قربانی شدم...
    یکی از همکلاسیام دوست اون پسره بود تو حیاط باهم بودن.وقتی همکلاسیم میومد تو کلاس داغون میشدم.اگه ب چیزی دس میزن انگاری دنیا روسرم خراب میشد.خیلی اوضاع بدی بود.من شاگرد زرنگی بودم(تعریف از خود نباشه)ب همه کمک میکردم تو درس ها.اکثر بچه ها بامن دوست صیمی بودن.من میدیدم که این دوستای صمیم با اونپسر برخود میکردن ومن نمیتونستم دیگه باهاشون باشم.بینمون فاصله افتاد خودشونم متوجه شدن بهم گلایه میکردن.دوستام اولی چیزی بودن ک از دستشون دادم.ب هزار زحمتو مصیبت که قابل بیان نیس ک چقد شکنجم دادن من راهنماییو تموم کردم.تصمیم گرفتم دیگه پسر خوبی باشم.وسواسی نباشم.رفتم اول دبیرستان نشستم کنار ی پسری که با ویلچر میمود مدرسه.اولش خوشال بودم میخاسم بهش کمک کنم.خیلی دوس دارم کمک کردنو.ولی نشد ک نشد.بازم شرو کردم.چون نمیتونستم بهش کمک کنم دلم شکست و این بخاطر برادرمه.
    من حتی تو مدرسه دسشویی هم نمیرفتم.از ابخوری هم اگه واجب نمیشد استفاده نمیکردم.تشنه مینشستم سر کلاس.این همه سختی فقط بخاطر حرفای برادر احمقم...
    اونجاهم ی دوست صمیمی که محلمون نزدیک هم بود پیدا کردم.ولی نتونستم نگهش دارم.روزایی بود که میگفت پیاده بریم اما من نمیتونستم چون تو راه هزار بار دچار مشکل وسواسی میشدم.اونم ناراحت میشد..
    من تو مدرسه ب این چزا حساس بودم نمیدونم همون وسواسی میشه یا ی چیز دیگس:وقتی مثلا ی سسی (سس سفید)ریخته میشد زمین اگه من ازکنارش رد میشدم باید دستامو میشستم..اگه کتابم میوفتاد زمین جلدشو عوض میکردم.خودکارمو دوستم میگرف باید یکی دیگه میخریدم...من خیلی سختی کشیدم.من با معدل 19/3رفتم دبیرستان اما این مشکلاتم انقد اذیتم کردن که نتونسم ب درسم برسم.خیلی سخته وقتی کتابت کثیفه برش داری بخونیش.وقتی خودکارت تمیز نیس برداری باهاش بنویسی...اینا باعث شد من از درس جدا بشم..تو دوران دبیرستان بیش از حد اذیت شدم.حالا جاهایی که دوس دارم برم نمیتونم برم.محدودیت برام ایجاد شده تو شهر.من تو ی شهر قشنگی زندگی میکنم خیلی دوسش دارم اما نتونستم از زیبایی هاش لذت ببرم.هر وقت رفتم بیرون بجای تماشای شهرو طبیعت فکرم ب وسواسی بود.ب ادمای دور برم.ب زمین بود که نکنه ی وقت چیزی باشه پامو بذارم روشواز این کارا..
    خانوادم هم زمینه این مشکلاتمو فراهم میکردن...ینی اصن براشون مهم نبود که من چرا درس نمیخونم.(ولی ب ظاهر اینجوری نشون میدادن)با اینکه میدونستن مشکلم چیه اما یبار نشد بشینن باهام حرف بزنن فقط غرمیزدن.پدرمادر من(بنظرمن)خیلی ادم کوته فکری هستن همیشه ادعا دارن زیاد میفهمن.ادمه با درکی هستن.اما اینجور نیس.اصن موقعیتی درست نکردن ک ادم بتونه یکم باهاشون حرف بزنه.شایدم واس من اینجوری میکردن.من حتی 3 بار براشون نامه نوشتم که من چنین مشکلی دارم.بریم دکتر.عذاب میکشم.حتی گفتم برادرم اینارو بهم گفته.یادم میاد زمستون بود هوا سرد بود.منم اون روز با داداش اون پسره(اونم تو همون مدرسه بود)برخوردی داشتم و مجبور شدم بدون کاپشن برگردم خونه.همه جام یخ زده بود.داشتم مریض میشدم.اما مامانم همش سرزنشم میکرد.یبارم نپرسید چرا کاپشنت تنت نیس؟!!!متاسفانه من لکنت هم دارم و مورد تمسخر
    شدید
    برادرم هم قرار میگرفتم تو نامه ها همه چیو واسشون گفتم ولی...نامه هارو خوندن و اومدن مسخرم کردن.اوضاع بدترم شد.اخرش تو نامه اخری نوشتم ازتون متنفرم.ازتون نمیگذرم.
    من همیشه با خونوادم دعوا داریم. همش حرفمون میشه.اصلن ازشون خوشم نمیاد دلم میخاد همین الام بمیرن دلم خنک بشه.بابا مگه گناه من چی بود که تو فامیل باید خرد بشم که همیشه خونوادم تحقیرم کنن.مگه این همه مشکل باعثش خونوادم نیسسسسس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تازگیا که شستنو لباس عوض کردنو دوش گرفتنام زیاد شده همش دعوام میکنن و مسخرم میکنن.بهم میگن مریضی احمقی..هرچی میگم باعثشون شماهایین نیفهمن که نمیفهمن.من فک میکنم برادرم از قصد اون حرفارو بهم گفته بود.اخه رفته رفته وضعیت من برتر شد ولی وضعیت برادم خوب شد.تا الان که همش برادرمم سرزنشم میکنه و من نمیتونم بهش بگم بابا لعنتی تو باعث شدی من این همه سختی بکشم.درس نخونم...چون اگه بگم خوشال میشه.خیلی ادم بد ذاتیه.
    از خونوادم بدم میاد ازشون بیزارم...هیچ تلاشی نکردن من خوب بشم.همیشه مجبورم جلوشون گردن کج کنم چون نمیتونم دلیل کارامو توضیح بدم.هرچن بگم هم ک فایده ای نداره...

    این ماجرای لعنتی و البته خیلی خلاصه رو میشه استارت مشکلاتم و وسواسم عنوان کرد..اما بقیه مشکلاتم و این که چجوری و ب چیا حساسمو تو
    پست بعدی میگم...

    - - - Updated - - -

    الان حدودا یک سالی میشه که تو سربازیم....

    قبل خدمت تو کارگاهمون کار میکردم..کارگاه کفاشی داریم ما..


    من از وقتی انصراف دادم از تحصیل رفتم توکارگاه..کار کفاشی زیاد کار بهداشتی نیس..زیاد ک نه اصلن نیست.

    مثل کار مکانیکی ..تعمیرگاه میمونه..اما من که حساستر و نازک نارنجی تر شده بودم خیلی دردناک بود برام...

    ما ی فامیل دروی داشتیم بیکار بود و اونم کفاش بود..بابام گفت اومد کارگاه ما تا کار کنه با ما..

    اون ادمیه که قبلا مشروب میخورد اون موقع ها اوایل ترکش بود اگه راس گفته باشه..سیگاری هم بود و هست شدید..بدون هیچــــــگونه بهداشت فردی اجتماعی..بدون فرهنگ..بدون اینکه تو غذا خوردن رعات کنه...میدیدی مثلا موقع غذاخوردن انگشتشو لیس میزد..وای الانم مینویسم عصبی میشم...

    حالا بعد ناهار..میخاس خیر سرش کار کنه//..برخورد دستاش ب ابزار کار و بعد اون برخورد من ب همون ابزار منو دیوونه میکرد..اینا همش تقصیر بابامه..ولی مجبور بودم خودمو عادی نشون بدم

    این خیلی زیاد برام دردناک بود..هیچ ارامش و اعصابی الان برام نمونده..ولم کنن همه چیو میزنم میشکنم روانی شدم..

    منی از بدو تولدم مورد تحقیر واقع شدم ..همش مشکل داشتم دیگه تحملم کم شده بود حتی شده بود موقع کار با دیدین اون رفتارای اون دست پام سست میشد و کارم عقب میوفتاد و باعث میشد بابام دعوام کنه..ولی من توانشو داشتم بلد بودم میتونسم کارمو از زمان تعیین شده هم زودتر تموم کنم..اما چرا نمیکردم؟؟

    چون داداشم باعث وسواسیم شده..چون اهمیت ندادن والدینم ب نامه هام رفتارهام منو اینجوری کرد....چون اونو بابام اورد تو کارگاه..دلیلش ایناس نه تنبلیه من..من محکوم شدم ب جرمی که مرتکب نشده بودم..

    خدا چجور عادله؟؟؟نمیبینه من چجوری دارم نابود

    میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:((

    حتی شده بود ب گوشی بابام هم دست زده بود..هنوز که 2 3 سالی میگذره هنوزم اون صحنه های کثیف جلوی چشامه عین ی کابوسن برام..
    اینجاش جالبه که بعد اینکه من رفتم خدمت بابام ب برادم میگفته که علی اصن کار نمیکرد تو کارگاه..ولی من با اون همه مشکل میرفتم سرکار اون موقع ها داداشم دانشجو بود منو بابام نون اور خونه بودیم..ولی بابام خیلی نمک نشناسه ازش متنفرم.....

    هنوزم نمیتونم ب گوشی بابام دست بزنم..
    فک میکنم وقتی اون فامیلمون دستشو میکرده دهنش خب طبیعتا" کثیف میشد ..بعد منتقل میکرده ب گوشی بابام الان که دست بزنم انگار من دستمو زدم ب دهن و زبون و دندون همون کارگره..فکر من اینجوریه؟؟؟..و بهش اعتقاد دارم...:((

    الان وقتی با کسی حرف میزنم همش حس میکنم دستم رفته تو دهنش..باید هرجوری شده بشورمش..

    تازگیا خیلی ب صورت دهن گوش چشم بینی افراد حساسم..موشکافی میکنم در حد لالیگا..دارم زجر میکشم....

    نمیتونم ب قاشق و استکان کسی دس بزنم..نمیتونم برم تو خیابونا
    پیاده بگردم..

    همه میگن خداروشکر کن سالمی بله درسته سالمم حاااااالا اگه لکنتمو حذف کنیم..که خیلی منو ب کشتن نزیک کرده..ولی من چ استفاده مفیدی از بدنم کردم؟؟؟مگه وسواس میذاره؟؟؟

    من ب بودن خدا ایمان کامل دارم..میدونم که هس و تنهاس..ولی ب خوب بودنش مهربون بودنش عادل بودنش ایمان ندارم هیچ از خدا هم بدم میاد...خدا منو خلق کرده فقط و فقط برای عذاب هاش..همه جوره ذارم زجر میشکم...کابوسهای کودکیم منو اذیت میکنن....ازلکنت بیزارم..از سرخ شدن جلو فرمانده بیزارم..از مسخره شدن توسط دخترای فامیل بیزارم....

    از مسخره شن توسط بابا و مامانم متنفرم....



    از خونوادم خیلی متنفرم خیلی زیاد تا جایی که فقط بهشون فحش میدم..ارزوی مرگ بابامو دارم....

    اینم بگم خونواده خودمم هیچ رعایتی نمیکنن..هرچقد یاشون میدم ..باز شلخته ان..فرهنگ حالیشون نیس...از طرفی سرزنش هاشون داره دیوونم میکنه...بابام که میگه فقط باید کار کنم بدم بهش خرج کنه..و باید تو کار کفاشی بمونم اما من بعد خمت ب هیچ وجه نمیرم سمت کفاشی ازش بیزارم..



    دیگ چی بگم..خیلی ناامیدم..

    از همه بدم میاد..من نمیتونم زندگی کنم....
    انقد حواسم ب لکنت و سواس بود از دنیا غافل شدم..هیچ تجربه و اگاهی در هیچ زمینه ای ندارم..زندگی برام جهنم شده میخام بمیرم.....

    مشکلاتم منو کشونده سمت خودارضایی انواع عکس فیلم س.ک.س.ی.....انواع فانتزی های س.ک.سی خدا هم مقصره..که منو توخونواده بدی خلق کرد...من قربانی شدم......................دارم یوونه میشم چیکار کنم..چرا خا منوو نمیکشه؟؟؟؟از عذاب من لذت میبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




    ویرایش توسط **ali** : دوشنبه 01 تیر 94 در ساعت 18:31 دلیل: فونت

  2. کاربر روبرو از پست مفید **ali** تشکرکرده است .

    میشل (دوشنبه 01 تیر 94)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 مهر 03 [ 03:24]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,691
    امتیاز
    44,059
    سطح
    100
    Points: 44,059, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,911 در 1,649 پست

    Rep Power
    349
    Array
    سلام علی

    شرایط سختی داری، اگه موفق به تغییرش بشی، کار خیلی بزرگی انجام دادی. هرچند کار سختی نیست.


    راهی که این شرایط رو تغییر می ده، راهیه با یک قدم. یک قدمی که روی "تصورت از خودت" میذاری. ازش می گذری و راحت می شی.

    وقت ندارم چیزهایی که تو ذهنم هست رو برات بنویسم و بعدم همراهت باشم. اما مطمئنم بچه های اینجا خیلی حرفا برات دارن و خیلی می تونن کمکت کنن.

    در مورد لکنت، تو این سایت عضوی؟

    انجمن لکنت ایران | درمان لکنت زبان | گفتاردرمانی | گفتاردرمان لکنت

    تالار گفتگوی انجمن لکنت ایران

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  4. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    **ali** (چهارشنبه 03 تیر 94), من می دونم (سه شنبه 02 تیر 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 آبان 01 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    8,639
    سطح
    62
    Points: 8,639, Level: 62
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    346

    تشکرشده 262 در 104 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام علی اقا برای مشکل وسواست پیش روانپزشک رفتی؟ منم یه مدت اینجوری شده بودم البته خیلی سال قبل

    سخته میدونم چی میکشی. ولی خوب درمان داره دیگه. برو پیش روانپزشک داروهاش خیلی موثره. البته اراده خودتم

    باید قوی باشه. افکار مزاحم رو از مغزت بیرون کن. من که اونموقع خوب نتیجه گرفتم(تقریبا 10 سال قبل)

    راجع به مشکل لکنت نباید بهش اهمیت بدی. یکی از موفقترین اساتید دانشگاه ما لکنت داره ولی یه اپسیلون هم

    روی اعتماد بنفسش اثر نذاشته. فقط تا میتونی به کمک روانپزشک استرستو کم کن چون همونطور که میدونی مواقع

    استرس بیشتر دچار لکنت میشی

  6. 4 کاربر از پست مفید محیا ناز تشکرکرده اند .

    **ali** (چهارشنبه 03 تیر 94), فرشته مهربان (یکشنبه 14 تیر 94), من می دونم (سه شنبه 02 تیر 94), شیدا. (سه شنبه 02 تیر 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array

  8. 3 کاربر از پست مفید :)لبخند تشکرکرده اند .

    **ali** (چهارشنبه 03 تیر 94), bitabi man (سه شنبه 02 تیر 94), من می دونم (سه شنبه 02 تیر 94)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    143
    Array
    سلام علی آقا

    کسی مسوول وسواس شما نیست.اینو یادت نره.این وسواس با یه سری رفتارها به شکلهای مختلف بروز کرده.

    من خودم تجربه وسواس رو به شکلی متفاوت از شما داشتم.میفهمم چقدر سخت و درد آوره.

    نمیگم صد در صد درمان میشه،ولی خیلی خیلی بهتر میشه.

    اصلا نمیتونم الان خودم رو با ده پونزده سال پیش خودم مقایسه کنم.

    حتما حتما برو سراغ درمان.تمرکزت رو از روی خانوادت بردار.وسواس منم قبلا متمرکز شده بود روی خانوادم.

    الان تو تنها کسی هستی که میتونی به خودت کمک کنی.

    تقصیر تو نیست که این مشکل رو داری.و این مشکل هم قابل حله.

    وسواس مشکل شایعیه و قابل درمان.

  10. 5 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    **ali** (چهارشنبه 03 تیر 94), فرشته مهربان (یکشنبه 14 تیر 94), میشل (سه شنبه 02 تیر 94), من می دونم (سه شنبه 02 تیر 94), شیدا. (سه شنبه 02 تیر 94)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 آذر 03 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1393-2-29
    نوشته ها
    161
    امتیاز
    10,803
    سطح
    68
    Points: 10,803, Level: 68
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    392

    تشکرشده 345 در 144 پست

    Rep Power
    45
    Array
    سلام

    جهت درمان وسواس باید حتما به روان پزشک مراجعه کرد. درمان دارویی در ابتدا نیاز هست.
    برای لکنت هم همینطور (گفتاردرمانگر ).اول باید نوع لکنت و علتش مشخص بشه .درمان های مختلف داره. در محیط مجازی درمان لکنت و وسواس نیاز به انگیزه خیلی قوی داره.

    موفق باشید.
    پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
    تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را

    خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمدست
    جمله گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را
    خویش خویش من مرا و هرچه من ها بود سوخت
    کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را
    معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
    خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را

  12. 6 کاربر از پست مفید من می دونم تشکرکرده اند .

    **ali** (چهارشنبه 03 تیر 94), فرشته مهربان (یکشنبه 14 تیر 94), میشل (سه شنبه 02 تیر 94), آی تک (سه شنبه 02 تیر 94), آنیتا123 (چهارشنبه 03 تیر 94), شیدا. (سه شنبه 02 تیر 94)

  13. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    791
    Array
    سلام

    گفتی قبلا به والدینت نامه نوشتی شما را ببرن دکتر اما اهمیت ندادند. پس می دونی که راه چاره چیه.

    الان که خودتون سرباز هستید و در سنی هستید که بتونید برید دکتر، زودتر انجامش بدین.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  14. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    **ali** (چهارشنبه 03 تیر 94), فرشته مهربان (یکشنبه 14 تیر 94), من می دونم (چهارشنبه 17 تیر 94), آنیتا123 (چهارشنبه 03 تیر 94)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 بهمن 03 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    11,079
    سطح
    69
    Points: 11,079, Level: 69
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    714

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    43
    Array
    دوست خوبم...ازخانوادت متنفر نباش......
    اگر اونا مسخرت کردن چون فکر میکردن با این کار تو دست از این کارا برمی داری...
    متاسفانه وسواس از دید مردم عادی خیلی خنده دا به نظر میاد....منم خودم بارها به برخی وسواسی گری های خودم خندیدم تا تونستم از بین ببرمشون....خونوادمم کلی بهم خندیدن ولی من برخلاف شما بهشون حق می دادم..واقعا کارام خنده دار بود......الان روم نمیشه بگم چه ها نمی کردم...الانم خودم می خندم.....نباید به اونا خرده بگیری.....چوا واقعا اونا با مسخره کردن می خواستن به شما نشون بدن که چقدر کارایی که می کنی و ناراحتی هایی که می کشی ناچیزه و مضحک ...تا شاید خودت به این نکته برسی و رهاش کنی...
    خوب روش اونا این بوده...که کارساز نبوده...
    الانم شما بزرگی و میتونی خودت بری درمانش کنی.....
    اما در مورد وسواس یه نکته ای هست که اگر وسوسش به سراغتون اومد فورا ذهنتون رو از اون فکر تخلیه کنید و برید سرتون رو با یه چیزی سرگرم کنید که اصلا دوباره نیاد سراغتون...
    امیدورام موفق باشی...

  16. کاربر روبرو از پست مفید افسونگر تشکرکرده است .

    **ali** (چهارشنبه 03 تیر 94)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 خرداد 95 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1392-10-06
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,452
    سطح
    30
    Points: 2,452, Level: 30
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 49.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    111

    تشکرشده 19 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان خیلی ممنون که وقت گذاشتید و راهنماییم کردید..

    اما

    واقعن همه ی حرفامو خوندید؟؟


    چرا خونوادم مقصر نیستن؟؟؟

    وقتی ی جوی تو خونه حاکم بود که نمیشد من با پدر مادرم راحت حرف بزنمو مشکلمو بگم چرا خونوادم مقصر نیستن؟؟

    ی هم خدمتی دارم میگه در مورد همه چی و همه نوع مشکل با پدر مادرش حرف میزنه همه جوره شوخی هم با باباش داره انقد پسر شوخو شیطونیه که نگو..ولی من چی
    منو خونوام افسرده کردن..

    من انقد از خونوادم متنفرم و دارم اتیش میگیرم که فکر درمان هم نیستم..فقط میخام بدبختی خونوادمو ببینم

    گذشتم منو داغون میکنه..

    اون محله و خونه قدیمیمون..وااای چقد بدبختی کشیدم..چقد مورد سرزنش خونوادم قرار گرفتم ولی بدون اینکه گناهی داشته باشم..


    من ب عادل بون خدا ایمان ندارم ولی اگه عدالتی داره باید بابام مادرم و داداشم همه زجرهایی که من کشیدمو اونا هم بکشن...

    الان انقد اعتماد ب نفسم پایینه که نمیتونم کاری رو شرو کنم....همش فکر خودکشی ام..نمیتونم زندگی کنم..

    خدا زندگیه منو بد جور نوشته..


    نه درسمو ادامه دادم..نه تو یه شغل خوبی مهارت دارم.....نه زبان انگلیسیم خوبه
    هیچی بلد نیستم....

    چرااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااا

    مگه غیر از اینه که همه فکرم شده بوده وسواسم..اینکه ب چی میخورم ب چی نمیخورم..کجا رو بشورمو کجا رو نشورم..کی کجا رفت کی چی شد...؟

    مگه غیر از اینه که همش میخاستم لکنتمو کسی نفهمه..مگه اینطوری نبوه که بخاطر لکنتم از خیلی از جمع های دوستانه جدا شدم..تنها شدم..هیچجا نمیرم تا نکنه لکنت بگیرم...

    چرا اینجوری شدم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    روانپزشک ؟؟

    بابا این حرفا تو خونه ما سوسول بازیه.....

    اصن نمیدونم چرا خونوادم با چنین چیزایی مخالفن..البته منم تالا نگفتم میخام برم ها..ولی میدونم مخالفن..

    اصن هم برای چنین چیزایی پول خرج نمیکنن...

    باید کار کنم تا با هزینه خودم برم درمان بشم اما..
    برای کار کردن و درامد داشتن لازمه کاری داشته باشم دیگه


    اما من از لکنتم میترسم........

    من ایندم خراب بشه اصلن برای پدرمادرم مهم نیس ولی اصن برام خرج اضافی نمیکنن....


    خیلی ب این فک میکنم که خدا و خانوادم تو بدبختیه من مقصرن دیگه ب اینا حس تنفردارم..از این رو خدا هم با من لج افتاده..فک نمیکنم بتونم خوب بشم.. وقتی خدا نخاد نمیشه خوب بشم.....

    هرچقد ب اینا فک میکنم میبینم حالم بتر میشه..میخام گشتمو رها کنم اما لعنتی نمیشه..

    کاش ی دارویی چیزی بود حافظمو ب کلی پاک میکرد خیلی دارم شکنجه میشم:(

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1393-1-05
    نوشته ها
    278
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    317

    تشکرشده 1,458 در 274 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    70
    Array
    سلام علی عزیز

    اگه بتونی تمام عزمت رو جزم کنی و وسواست رو درمان کنی ، دوباره اعتماد به نفست رو به دست خواهی اورد و عزت نفس پیدا میکنی و دوباره ارامش به زندگیت برمیگرده ، پس تمام تلاش و اراده ات رو برای درمان وسواست به کار بگیر ، اگه وسواست رو مرتفع کنی هم دوباره خانوادت رو دوست خواهی داشت و از بودن کنارشون لذت میبری و هم چون اضطرابت کمتر میشه ، مشکل لکنتت هم کمتر خواهد شد و اگه نیاز به درمان داشته باشه راحت تر خواهد بود . در کنار راهنماییهای دوستان ، یک وقتی بزار و فایل زیر و گوش بده که یک دید خوب از موضوع وسواس میده و اگه به دردت خورد جلسات کاملترش رو از لینک دوم دانلود کن.

    دشمن شناسی، جلسه 14

    اگر مشکلات فراوانی در زندگی دارید ، فایلهای این تاپیک میتواند راهگشای زندگیتان باشد



    توی این روزهای پر از رحمت برات دعا میکنم ، وسواس و وسوسه شیطان به کلی از زندگیت محو بشه تا بتونی لذت زندگی رو بچشی و انرژی و نیروی و فکری که توی این مسیر بیهوده هدر میشه ، برای کارهای مهم و ساختن زندگیت بزاری.

    موفق و خوش باشی.


    أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ
    آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

    ( زمر / 36 )


  19. 4 کاربر از پست مفید محمد 93 تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 14 تیر 94), میشل (پنجشنبه 04 تیر 94), من می دونم (چهارشنبه 17 تیر 94), اعجاز عشق (سه شنبه 09 تیر 94)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اختاپوس وسواس فکری- عملی (اختلال وسواس اجباری)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 فروردین 95, 08:31
  2. وسواس من به قد و ظاهر همسرم (2)
    توسط جوادیان در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 64
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 آذر 94, 02:31
  3. وسواس ظاهری دارم ، زندگیم داره تباه میشه
    توسط omidsss در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 دی 93, 21:36
  4. وسواس فکری دارم
    توسط Milad1 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 مرداد 92, 11:08
  5. وسواس روانیم کرده
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 خرداد 92, 17:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.