به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 بهمن 94 [ 10:38]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    519
    سطح
    10
    Points: 519, Level: 10
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow آیا شوهرم بهم خیانت کرده؟

    حس خیلی بدی دارم نسبت به شوهرم، کسی رو که تا چند روز پیش دیوانه وار میپرستیدم الان ازش متنفرم.
    ما توی یکی از کشورهای اروپایی زندگی میکنیم
    23 سالمه، توی این 3 سالی که ازدواج کردیم مشکلات ریز و درشت خیلی زیادی داشتیم ، حتی یک سال پیش بخاطر اطرافیانمون داشتیم شوخی شوخی تا پای طلاقم پبش میرفتیم که خداروشکر علاقمون بهم مانع اینکار شد.
    روز آخر هفته ی کاری شوهرم بود که دیر کرد بهش زنگ زدم که کجایی گفت خونه ی یکی از همکاراش رفته، (همکارش یه پسر مجرد اروپایی هست) گفت الان میام خونه ، نیم ساعت بعد زمانی که به خونه اومد تنها نبود همکارش همراه خواهرش هم اومده بود ، اعتراض کردم چرا اینارو اوردی خونه
    گفت من نیاوردمشون خودشون اصرار داشتن بیان و با تو آشنا بشن و منم روم نشد نیارمشون. حالت شوهرم و همکارشون هم اصلا خوب نبود کاملا مشخص بود که مست بودن کمی ، تازه با خودشون کلی نوشیدنی الکلی هم اورده بودن،سه نفری شروع کردن به خوردن نوشیدنی ، شوهرم هر لحظه حالش بدتر میشد ، همش منو بغل میکرد و میبوسید و به اونا میگفت من بهترین زن دنیارو دارم و ...
    کاملا از خود بی خود شده بود بلند بلند میخندید و شوخیهای عجیبی با همکارش و خواهرش میکردبرای چند دقیقه ای اومدم به اتاق خوابم و زمانی که برگشتم با کمال ناباوری دیدم شوهرم اون دختر رو تو بغلش گرفته و صورت به صورت اون خیلی نزدیک باهاش صحبت میکنه ، اصلا متوجه نشدم شوهرم بهش چی گفت ولی اون دختره همش میگفت تو ازدواج کردی و زن داری
    بهش گفتم داری اینجا چه غلطی میکنی
    شوهرم منو دید ازش جدا شد بهش گفتم نکنه بهش پیشنهاد دادی شوهرم با وجودی که اصلا حالش سر جاش نبود گفت نه واقعا من اینقدر احمقم که یه چنین کاری رو بکنم و گفت که داشتم بهش میگفتم من بهترین زن دنیارو دارم. من عین دیوونه ها شده بودم سرش داد کشیدم که داری دروغ میگی و کلی بهش فحش دادم و رفتم تو یه اتاق دیگه
    شوهرم اومد دنبالم در حالی که اصلا نمیتونست راه بره و حرف بزنه سعی کرد بهم بگه اشتباه متوجه شدم
    اما من هلش دادم و کلی ناسزا بهش گفتم شوهرمم اومد سمتم و کتکم زد .
    عین دیوونه ها شده بود اصلا متوجه حرفاش و حرکاتش نبود
    من دیگه از اتاق بیرون نرفتم خیلی ترسیده بودم و همش گریه میکردم به اجبار زنگ زدم به پدر شوهرم و ایشون اومدن و زمانی که پسرش رو تو اون حالت دید خیلی ناراحت شد ولی هیچی بهش نگفت فقط سعی کرد دوستاشو بفرسته خونشون و شوهرم رو به اجبار خوابوند .
    فرداش شوهرم که بیدار شد وقتی پدرش رو تو خونمون دید خیلی تعجب کرد و گفت شما کی اومدید اینجا . و اصلا هیچ کدوم از اون کارایی رو که انجام داده بود رو به خاطر نیاورد و گفت من فقط یادم میاد که به اجبار اونا اومدم خونه و با هم دیگه گرم حرف زدن بودیم و دیگه هیچی یادش نمیاد
    اما من اصلا نتونستم اون چیزی رو که دیدم فراموش کنم از اون روز باهاش قهرم جای خوابمو جدا کردم همش بهش میگم هو س بازه حتی قصد داشتم برم پیش خوانوادم که توی یه کشور دیگه زندگی میکنند ولی اون به پام افتاد و گفت که اون ادم این نبوده و اون حرکات و حرفهارو اصلا به خاطر نمیاره اما من نمیتونم خودمو راضی کنم و احساس میکنم بهم خیانت کرده خیلی ناراحتم همش اون صحنه به یادم میاد . ازش دارم کم کم متنفر میشم . همش فکرهای عجیب و غریب میکنم فکر میکنم نکنه اینا از قبل همو میشناختن و با هم رابطه داشتند و... اینم بگم اون دختر از نظر ظاهری خیلی پایینه و امکان نداره شوهرم تو حالت طبیعی بهش حتی نگاهم بکنه د و واقعا باور نکردنیه که الان دارم به اون حسودی میکنم.
    تو رو خدا راهنماییم کنید بلکه آروم بشه دلم
    میترسم نتونم اون خاطررو فراموش کنم و توی این چند روز حتی نذاشتم شوهرم دستش بهم بخوره و همش وقتی نزدیم میشه اون صحنه رو یادم میاد
    شوهرم اصلا اهل مشروبات نبود تو زمان مجردیش یه چند باری خورده ولی از زمانی که من تو زندگبش اومدم اینکارو نکرده بود نمی دونم چرا اینکارو کرد.
    راستی ببخشید که متنم طولانی شد.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 31 تیر 96 [ 02:16]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    3,018
    سطح
    33
    Points: 3,018, Level: 33
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    101

    تشکرشده 87 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهرت مست بوده نمی فهمیده چی کار میکنه

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اسفند 95 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    152
    امتیاز
    4,004
    سطح
    40
    Points: 4,004, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    223

    تشکرشده 333 در 122 پست

    Rep Power
    33
    Array
    ماهرخ جان سلام

    همسرت مست بوده و تو اینکه کنترلی بر رفتارش نداشته شکی نیس از نزدیک برخورد داشتم با این افراد مخصوصا اینکه میگی خیلی تا الان کم پیش

    اومده ک تجربه داشته باشه اینم تو بدتر کردن حالش بس تاثیر نیس

    مهمتر از این اینکه پشیمونه افکار منفی دور کن و از این فرصت استفاده کن و شرط براش بزار و تو مصرف مشروب محدودش کن

    میتونی چندروز هم ب خودت استراحت بدی و بری پیش خانواده تا بهتر فکر کنی
    بهتره باهاش صحبت کنی و بهش فرصت بدی که اگر همسرت نظری رو اون خانم داشت تو خونه خودش و پیش همسرش اینکارو نمیکرد
    ایشون واقعا از خود بیخود شده
    با سیاست زنانه حلش کن
    موفق باشی

  4. کاربر روبرو از پست مفید mordad تشکرکرده است .

    ماه رخ (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 بهمن 94 [ 10:38]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    519
    سطح
    10
    Points: 519, Level: 10
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از جوابتون ،
    آره ایشون مست بودن و اصلا حال خوشی نداشتند طوری که هیچی یادشون نمیاد از اونشب ، حتی حضور پدرشون رو ، اما دلم اصلا راضی نمیشه هممش به این فکر میکنم که به اون دختر چی گفته بوده که اون اونجوری جوابشو داد،

  6. #5
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array
    با سلام

    این تاپیک مشمول بند22 قوانین همدردی هست و در جای عمومی تالار نباید مطرح شود .... شما عضو انجمن آزاد شوید و در بخش مشاوره خصوصی و تخصصی تالار تاپیک باز کنید .

    این تاپیک به همین دلیل قفل و سپس به بخش مورد اشاره منتقل خواهد شد






 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.