به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 اردیبهشت 94 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    25
    سطح
    1
    Points: 25, Level: 1
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات ازدواج من و همکارم

    سلام. حدود یکسال پیش یکی از همکارانم که اقای مذهبی و موجهی به نظر میرسید از با من ارتباط برقرار کرد و تقاضای ازدواج داد. چون من از ایشون هیچ شناختی نداشتم پیشنهاد دادم پیش از اینکه بخواد به خانوادش بگه یکم خودمون باهم اشنا بشیم. ایشون هم پذیرفت. ارتباط زیادی با هم نداشتیم توی اون دوره ی اشنایی. در مورد خودش و علایقشو خانوادشو ... باهام صحبت کرد. باهم بیرون هم رفتیم. خیلی بهش علاقه مند شدم. اونم هیلی ابراز علاقه میکرد. قرار شد تو محل کار کسی متوجه نشه. من به خانوادم گفتم و ایشون هم به خانوادش. البته اینکه یه مدت باهم صحبت کردیم رو نگفتیم.برای جلسه ی اول خواستگاری فقط مامان و خواهرش اومدن.همه چیز خوب بود... تا وقتی که خانواده من گفتن شرایط ایشون مناسب ازدواج نیست و از این حرفا. اخه اولا که ایشون یک سال از من کوچکتره.کارش شیفتیه.دانشجوی ترم اخر کارشناسیه و من ارشد.

    - - - Updated - - -

    بعد از این جریان ایشون به من کلی حرفای بد زد که حلالم نمیکنه و خیلی ادم بدی هستمو از این چیزا. منم چون خیلی دوستش دارم هیچی جز دوستت دارم بهش نگفتم. گفتم نمیتونم تو روی خانوادم وایسم .از حرفای بدی که بهم زد خیلی ناراحت بودم.کارش واقعا بچه گانه بود اما فراموش کردم.بعد از اونم یه بار تو شرکت بهم یه حرفاییی زد که خلاصه اش این بود که ادم بدی هستم و...
    تا اینکه من شب عید بهش پیام دادم و تبریک گفتمو گفتم که دلم براش خیلی تنگ شده و اونم استقبال کرد و دوباره با هم ارتباط برقرار کردیم. بیرون رفتیم و پیام میدادیم تا اینکه ایشون همین اواخر دوباره گفت با خانوادش میخواد بیاد برای بار دوم. اما من با توجه به مسائلی که از ایشون دیده بودم گفتم اول بریم پیش مشاور بعد به خانوادت بگو.چون جواب خانواد من که مشخص بود.اگه بناباشه من با خانوادم صحبت کنمو بگم من میخوام با ایشون ازدواج کنم باید خودم به اطمینان قلبی در مورد اینکه خانوادم اشتباه میکنن برسم...راستش من یه سری مشکلات رو توی این رابطه حس میکردم. اولیش این بود که من حس میکردم ایشون نسبت به من هیچ حس و تمایلی نداره. یعنی احساسات و غرایز مردانه در وجودش نیست. البته من خودم هکیشه اینو به پای خوبی و پاکی ایشون میذاشتم تا وقتی یکی از دوستام که عقد کرده بود و بعد از نامزدش جدا شده بود در مورد همسرش شنیدم که گوبا مرد سردی بوده و کلا هیچ حسی نداشته و این دوستم برعکس ایشون و به خاژر همین دچتر مشکل شدن. البته من خودم اصلا برام این مساله مهم نبود اما خوب من دلم مبخواد بگه داشته باشم و اینکه همسرم حداقلش بهم یکم محبت کنه .
    این شک هم وقتی در وجودم تقویت شد که یه بار پیامای ایشون و با یکی ا ز دوستاش خوندم که به ایشون گفته بود دوجنسه و ... که وقتی بهش گفتم کلی ناراحت شد که با دوستاش شوخی داره و این حرفا چیه من میزنم.
    مشکل بعدی ما این بود که ایشون توی این یکسال برام تولدم یه کادو خرید که اونم موقع قهر پس دادم و گرفت وقتیم آشتی کردیم دیگه نیاورد بهم.اینا اصلا مخم نیست بخدا. اما من میترسم ایشون کلا این مدلی باشه. من دوست داشتم شوهرم ادم دست و دلبازی باشه...برام کادو بخره و .... البته شاید چون ما هنوز نامزد نبودیم اینجوری بود اما من میبینم دختر پسرای دیگه رو که چجورین یکم شک میکنم

    - - - Updated - - -

    دیروز باهم حرفمون شد. بهش گفتم مشاور هم نمیخواد بریم . گفتم منو تو با هم مشکل داریم و نمیتونم باهاش ازدواج کنم و همینجوری بدون اینکه حرف ازدواج بزنیم میتونیم پیش هم باشیم. اونم کلی حرف بد بهم زد و گفت نمیخواد همینجوری بمونه و فقط منو برای ازدواج میخواست و بعد از نفرین و اینا گفت برای همیشه میره. من تا صبح نخوابیدم. چشام از گریه باد کرده بود. فرداش تو محل کار لا دوستم رفتیم از کنارش رد شدیم دیدم پیام داد که بهتون نمیخوره دیشب گریه کرده باشین. اخه من بهش گفتم دوستش دارمو نره از پیشم و اون گفت دلش نمیخواد بیخودی بمونه و من هرچی تقاضا کردم و گفتم گریه میکنمو اینا اصلا توجهی نکرد.
    حالا او رفته و من دارم از دوریش غصه میخورم
    من خیلی دوستش دارم...

  2. 2 کاربر از پست مفید rrr189rrr تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 آبان 97 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1390-11-10
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    5,112
    سطح
    45
    Points: 5,112, Level: 45
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 58 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در یک کلام سنگینی و متانت خودتون رو حفظ کنین.

    از ابتدا باید رسما اقدام میکردن که الان به این صورت پیش نره که شما دلشکسته نشین. شما خانواده هاتون رو تو امر ازدواج نادیده گرفتین و یه جورایی مهمترین قسمت رو از ابتدا از روش پریدین.

  4. 9 کاربر از پست مفید Happiness تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94), rrr189 (سه شنبه 22 اردیبهشت 94), sevil73 (دوشنبه 31 فروردین 94), واحد (سه شنبه 01 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (دوشنبه 31 فروردین 94), هم آوا (سه شنبه 01 اردیبهشت 94), اقای نجار (دوشنبه 31 فروردین 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 اردیبهشت 94 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    25
    سطح
    1
    Points: 25, Level: 1
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم بخاطر راهنمایی. دوست عزیز ... راستش خانواده ها در جربان برار گرفتن و خواستگاری هم اومدن و خانواده من مخالفت کردن. همون جا هم تموم شد ارتباطمون.
    اما من خودم چند ماه بعد بهش پیام دادم.توی اون چند ماه هم خیییلی سخت بود برام. وقتی میدیدمش دلم میلرزید.اخه من بهش واقعا علاقه دارم. خیلی زیاد...
    بعد از پیام من قرار شد همه چیزو از اول شروع کنیم و اونم دوباره میخواست اقدام کنه برای خواستگاری که اینجوری شد.الان حس خیلی بدی دارم. من اونو دوست دارم. دلم واقعا براش تنگ شده.هنوز تو محل کار ندیدمش.اگه ببینمش مطمينم حالم بدتر میشه

  6. 3 کاربر از پست مفید rrr189rrr تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), rrr189 (سه شنبه 22 اردیبهشت 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    35
    Array
    دوست عزیز سلام
    --
    شما باید اول تکلیف خودت رو مشخص کنی اگه برای ازدواج می خوای ایشون رو باید خانواده رو راضی کنی که بیان دوباره
    تعجب میکنم که شما گفتی بدون ازدواج کنار هم بمونید!! اصلا برام قابل هضم نیست .. شما یه دختر هستید ... واقعا با این مشکلی ندارید ؟ باز جای شکرش هست که ایشون قبول نکردند.. !
    --
    اینکه همکارتون میخاد بیاد خواستگاری و تکلیف این رابطه مشخص بشه خوبه ... حالا یا خانوادت رو راضی کن یا این که دیگه ارتباط بی ارتباط .. دلتنگی بی دلتنگی .. دوست دارم بی دوست دارم ...
    --
    از نظر من این که ایشون شیفتی هستن و ترم آخر یک مقطع پایین تر از شمااصلا از نظر من مانعی نیست .. حالا مونده نظر خود شما چی باشه .. اگه خودتون میدونستین اینارو مشکل دارین پس چرا ادامه دادین ؟؟؟؟ اگه ندارین برین خانواده رو راضی کنین !!!1 اگه نمیتونین بهتره دیگه همه چی رو تموم کنین و فر صت آشنایی با دیگران رو برای خودت و ایشون نگیرید.

  8. 5 کاربر از پست مفید خیال تو تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94), rrr189 (سه شنبه 22 اردیبهشت 94), واحد (سه شنبه 01 اردیبهشت 94)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 27 اردیبهشت 04 [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,634
    امتیاز
    43,486
    سطح
    100
    Points: 43,486, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,209 در 1,575 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    368
    Array
    شما در گیر احساسات شدین.

    احساساتتون رو کنترل کنید و دست از این بچه بازی ها بردارید و زندگی خودتون و این آقا را بیشتر از این دچار آسیب نکنید.
    از همون اول سراسر عملکرد به خصوص خود شما بسیار بچه گانه و اشتباه بوده.

    ایرادهایی که به این آقا وارد کردید ناشی از شناخت بسیار سطحی و احساسی شما بوده و روش شناخت شما قابل اطمینان نیست.
    هیچ ارتباطی با ایشون نداشته باشید . و در صورت رجوع ایشون به دور از احساسات مراحل شناخت را طی کنید.

    سعی کنید ایشون رو فراموش کنید و بیشتر روی خودتون متمرکز بشید.رفتارهای هیجانی تون به شما و حتی دیگران آسیب خواهد زد.

  10. 6 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94), rrr189 (سه شنبه 22 اردیبهشت 94), واحد (سه شنبه 01 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (سه شنبه 01 اردیبهشت 94)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 اسفند 95 [ 03:59]
    تاریخ عضویت
    1394-1-03
    نوشته ها
    300
    امتیاز
    10,581
    سطح
    68
    Points: 10,581, Level: 68
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 269
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    1,164

    تشکرشده 917 در 282 پست

    Rep Power
    86
    Array
    درست متوجه شدم؟


    اين آقا ابتدا به قصد ازدواج جلو آمدند. از مسير درست وارد شدند و اجازه ي خواستگاري گرفتند اما شما با پيشنهاد اينكه فعلا خانواده ها را در جريان قرار ندهيد امكان يك شناخت درست و قابل اعتماد را از هر دوتان گرفتيد و به جاي طي مراحل شناخت به طور صحيح وارد مسير احساسي شديد و بعد از انكه كاملا علاقه بينتان شكل گرفت بعد تازه تصميم گرفتيد خانواده ها را در جريان بگذاريد .


    شناخت خانواده ها از هم و محك زده شدن هر كدام از شما توسط آنها اگر از شناخت دو نفره ي شما نسبت به هم مهم تر نباشد اما كم اهميت و قابل چشم پوشي هم نيست. چرا كه خودتان بهتر مي دانيد ناراحتي امروز شما از عواقب بي توحهي به نقش خانواده ها در فرايند آشنايي و ازدواج است.


    شما اگر از همان ابتدا موضوع را با خانواده ها در ميان مي گذاشتيد و آنها مخالفت خود را ابراز مي كردند و نمي توانستيد انها را راضي كنيد بدون كمترين آسيب از نظر احساسي و عاطفي رابطه را به پايان مي رسانديد .


    و اگر خانواده ها بر طي كردن مسير شناخت موافقت مي كردند مي توانستيد با حمايت و راهنمايي آنها علاوه بر كمتر شدن احساسات به شناخت بهتري از طرف مقابل و خانواده هادست يابيد .



    اما راه اشتباه را رفتيد و درگير احساسات شدين .بعد از به هم خوردن خواستگاري هم درخواست با هم بودن بدون قصد ازدواج را مطرح كرديد . من اگر جاي آن اقا بودم گمان مي كردم تمام مدت به بازي گرفته شده ام و اين مدت سر كار بوده ام.


    اين اقا قصدشان جدي بوده و به اشتباه بخاطر شما پيشنهادتان را مبني بر اشنايي بدون آگاهي خانواده ها پذيرفتند و به خواستگاري نيامدند و بعد هم كه اقدام كردند با مخالفت خانواده شما مواجه شدند . يعني واقعا نمي توانيد خانواده را راضي كنيد تا اين بار فرصتي تازه براي آشنايي شما از ابتدا فراهم گردد؟


    به نظر من هم شما فقط درگير احساسات شده ايد و بس و اصلا انگيزه و قصدي براي ازدواج نداريد. اگر واقعا قصد و شرايط ازدواج را داريد از ايشان بخواهيد مجددا به خواستگاري شما بيايند و خانواده ها را براي اين امر متقاعد كنيد كه قصد شناخت داريد و به كمك آنها نيازمنديد و به مشاوره هم برويد .


    اما اگر واقعا قصدتان ازدواج نيست يا موفق به جلب رضايت خانواده نشويد فورا رابطه را قطع كنيد و اجازه ندهيد بيش از اين موجبات ناراحتي و شكست و رنج عاطفي را براي يكديگر فراهم كنيد.


    نكته ي ديگري كه لازم است اضافه كنم اينكه گفتيد مشكل همسر دوستتان را شايد داشته باشند دليلي براي درستي حرف شما وجود ندارد چون شما به قصد شناخت براي ازدواج در ارتباط بوده ايد انتظار داشتيد چطور رفتار كند كه غرايز خودش را به شما نشان بدهد اين را بعدا اگر بعد از خواستگاري رسمي به مشاوره رفتيد به كمك مشاور مي توانيد متوجه شويد.

    ضمنا در مورد انتظار گرفتن كادو گرفتن ايشان براي شما لازم به يادآوري است كه ايشان فقط به عنوان يك خواستگار بايد براي شما به شمار مي رفتند و اينكه همسر يا حتي نامزد شما هم نيستند كه چنين توقعاتي ازشون داشته باشيد.


    اميدوارم هر چي به صلاحتونه براتون پيش بياد و انشاءالله خوشبت شويد

  12. 4 کاربر از پست مفید اعجاز عشق تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94), rrr189 (سه شنبه 22 اردیبهشت 94)

  13. #7
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 مرداد 94 [ 19:46]
    تاریخ عضویت
    1394-1-30
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    357
    سطح
    7
    Points: 357, Level: 7
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 10 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان. توی این مدت که نبودم اتفاقات زیادی برام افتاد. بعد از صحبت های شما دوتایی رفتیم مشاوره ازدواج. دو جلسه حضوری و یک سری تست. در نهایت مشاوره بهم گفت دست نگهدارم فعلا و بیشتر بشناسمش . چون مسائلی که بیان شد مشاور رو هم سردرگم کرد و گفت نباید زود اقدام به ازدواج کنم و رفت و امد ها بیشتر بشه.
    با توجه به مسائلی که از اون اقا دیده بودم و مطمئن بودم ایشون واقعا بهم علاقه نداره و هربار حرف جدایی میاد کلی حرفای زشت و بد بهم میزنه ... بهش گفتم متاسفانه ما به درد هم نمیخوریم. این بار حرفای خیلی وحشتناک رکیکی بهم زد و بعدم تهدیدم کرد و بهم گفت امیدواره که بدبخت بشم و یه مردی گیرم بیاد که اذیتم کنه و کلی حرفای زننده که واقعا شوک شده بودم. یک کلمه هم جواب ایشون رو ندادم و در همون حین که داشت هی اون حرفارو بهم از پیغام میفرستادو الکی عکس گریه و ناراحتی میذاشت یهو یه پیام اشتباهی هم بهم داد. یعنی در حالی که اونارو به من مینوشت داشت با یه نفر دیگه ام چت میکرد. نوشته بود سلام برسون و یه شکلک خنده.
    منم هیچی نگفتم. بلاکش کردم.
    بعد از اونم تو محل کار دیدمش که با خانم ها گرم میگیره و نزدیکشون میشینه و از این کارای زننده.
    دوستان من حالم خیلی بده. زیاد بهش فکر میکنم. لطفا راهنماییم کنید چجوری به ارامش برگردم
    وقتی میبینمش باورم نمیشه اون اینکارارو انجام داد باهام. اخه خیلی ادم خوبی به نظر میومد. هنوزم یادش میوفتم میزنم زیر گریه. من هرروز میبینمش اونجا. تا میبینمش حالم دگرگون میشه.باورم نمیشد همچین ادمی باشه. از یه طرف همه میگن خوب شد که خودشو نشون داد. از طرفی دارم هرروز غصه میخورم
    ویرایش توسط rrr189 : سه شنبه 22 اردیبهشت 94 در ساعت 19:48

  14. 3 کاربر از پست مفید rrr189 تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94)

  15. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    757
    سطح
    14
    Points: 757, Level: 14
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 71 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    والا خوشحال باش
    ارزش شما رو نداشته خلاص
    یه مدت بگذره فراموش نمی کنی فقط گذر زمان باعث میشه بی تفاوت بشی

  16. 5 کاربر از پست مفید دوچمدان_سیزده_کیلویی تشکرکرده اند .

    amir_tanha (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94), rrr189 (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), بارن (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 خرداد 94 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1394-2-23
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    145
    سطح
    2
    Points: 145, Level: 2
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    . بهش گفتم متاسفانه ما به درد هم نمیخوریم. این بار حرفای خیلی وحشتناک رکیکی بهم زد و بعدم تهدیدم کرد و بهم گفت امیدواره که بدبخت بشم و یه مردی گیرم بیاد که اذیتم کنه و کلی حرفای زننده که واقعا شوک شده بودم. یک کلمه هم جواب ایشون رو ندادم و در همون حین که داشت هی اون حرفارو بهم از پیغام میفرستادو الکی عکس گریه و ناراحتی میذاشت یهو یه پیام اشتباهی هم بهم داد. یعنی در حالی که اونارو به من مینوشت داشت با یه نفر دیگه ام چت میکرد. نوشته بود سلام برسون و یه شکلک خنده.

    ترکیدم از خنده چقدر شما ساده ای خواهرم .بازم میگین باورم نمیشد همچین آدمی باشه ؟ از اول که نوشتین حرفای بد زده معلوم بود .
    از همون اول که حرفای بد بهت زد باید قیدشو میزدی نه الان . من موندم چرا دوستان از اول که نوشتین حرف بد بهتون زده توجه نکردن این آقا مشکل اخلاقی داره ؟! حالا خواستگارتون بوده درست اما حق نداشته حرف نامربوط بزنه و آزارتون بده . اگه بازم تهدیتون کرد به خانوادتون بگین . اگه برادر یا پدر دارین از اون طریق اقدام کنید .
    الانم ناراحتی نداره که . وقتی میبینین داره با خانم ها گرم میگیره یعنی کارتون درست بوده اون فورا رفته دنبال گندکاریاش . یعنی اگه اشتباه میکردین و متوجه ذات اون شخص نمیشدین بعد از ازدواج شاهد این گند کاریاش بودین .
    همه مرد ها مثل هم نیستن . من خودم شخصا جواب منفی زیاد شنیدم اما هیچ وقت اینکارو نکردم . محترمانه براش آرزوی خوشبختی کردم . دیگه هم مزاحمش نشدم .
    اگه بازم مزاحمتون شد دست و دلتون شل نشه . اینجور مردا زیادم زبون بازی بلدن . یک ماه برای فراموشیش کافیه . بعد از یک ماه میای خبر میدی حالت بهتره خواهر گلم. بچسب به زندگیت
    مرد خوب هم زیاده . خوب باش تا خوب ها بیان سراغت ... از تهدیدها و حرفای بد اون مرد هم نترس . هم میتونی قانونی پیگیری کنی هم از طریق خانواده ات

  18. 4 کاربر از پست مفید amir_tanha تشکرکرده اند .

    Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94), rrr189 (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94), بارن (چهارشنبه 23 اردیبهشت 94)

  19. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 مرداد 94 [ 19:46]
    تاریخ عضویت
    1394-1-30
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    357
    سطح
    7
    Points: 357, Level: 7
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 10 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. ممنون از همدردیتون دوستان .
    جناب امیر تنها ، ممنون از راهنمایی های برادرانتون . راستش از دیروز چند بار بهم تک زنگ زد . دو تا پیامک فرستاد . توی یکیش گفت ( خیلی بدی ) همین . تو دومی هم که امروز داد نوشت دلش تنگ شده . من بلاکش کردم از نرم افزار های ارتباطی . نمیدونم قصدش چی بود از این پیام ها .من چند روز هم مرخصی گرفتم که دیگه توی محیط کار نبینمش تا فراموشش کنم .
    به نظرتون خطم هم عوض کنم ؟ من خودم دلم خیلی براش تنگ شده . دارم دیوونه میشم . میترسم پیامک بزنه باز دلم بلرزه و جواب بدم .
    راستی ... توی همین چند روزه هم برای خواستگار اومد . البته فقط درحد معرفی توسط یکی از اقوام بود . پدرم خیلی تمایل نشون داد . من دارم داغون میشم . اصلا نمیدونم باید چیکار کنم
    مطمئنم تصمیم برای ازدواج توی این بحران روحی اشتباه محضه . من هنوز بهش علاقه دارم .

  20. 2 کاربر از پست مفید rrr189 تشکرکرده اند .

    Hamed_SN (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), morteza2487 (جمعه 01 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.