به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتیجه های نظرسنجی ها: مظر شما چیه؟

رأی دهندگان
5. شما نمی توانید در این نظرسنجی رای دهید.
  • آیا من بد هستم

    0 0%
  • آیا مشکل از خودمه

    0 0%
  • آیا من مشکل روانی دارم

    0 0%
  • آیا حق با منه

    0 0%
  • آیا هر کس باید خونه خودشون باشه

    0 0%
  • آیا نباید سربار دیگران باشیم

    2 40.00%
  • آیا من باید بگم بره خونشون

    2 40.00%
  • آیا باید تحملش کنم

    1 20.00%
  • آیا من سکته میکنم آخرش

    0 0%
  • آیا باید خومو تغییر بدم

    0 0%
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 20:16]
    تاریخ عضویت
    1393-9-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    4,510
    سطح
    42
    Points: 4,510, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    120

    تشکرشده 32 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دختر خالم کنگر خورده لنگر انداخته

    من فقط یه خواهر دارم و کم رفت و آمد هستیم کلا خیلی خونواده ساکتی هستیم .من همیشه دوست داشتم دور و برم خلوت باشه و پر از سکوت و آرامش و آسایش باشه .آقا حدود تقریبا 1 سال میشه دختر خاله من خونمونه.اولش واسه این اومد که بره دکتر آخه خونه خودشون تو روستا هست و برای دکتر اومد خونه ما من و خواهرم گفتیم بهش که حالا بمون اگر میخوای بمون برو کلاس خیاطی یا کلاسای دیگه خلاصه اونم از خدا خواسته موند یکم کلاس خیاطی رفت خلاصه اینجا خیلی بهش خوش می گذشت هر شب مامانم ما رو سوار ماشین می کرد میبرد میگردوندمون از خونه خودشون خیلی بهتر بود واسش اینجا دست به سیاه و سفید نمیزد و همش تفریح و گردش یه جورایی هم خیلی اعتماد بنفس داره و پر رو هست یه روزمن بهش کلی حرف زدم و گفتم تو اینجا همش داری میخوری و میخوابی اصلا برات مهم نیست که مثلا اگر دور و برت یه آشغال ریخته، پاشی جمعش کنی .من خیلی تمیزم و اصلا هم آدمی نیستم که بخوام بشینم و دختر خالم همه کارها رو بکنه خلاصه کلی گریه کرد و گفت تو توقع داری من خونتون براتون کلفتی و نوکری کنم .به خدا مامانم از مامانش بهش مهربونتره و من و خواهرم دخترای تمیزی هستیم و نمیزاریم ریخت و پاش بشه خونه.من و خواهرم هر روز پشت کامپیوترهامون بودیم و اون تو اتاق ما یا همش با ما حرف میزد و مزاحممون میشد یا همش میخوابید و خلاصه کارش همش به صورت صد درصد بخور و بخواب بود و با اینکه بیکار بود حاضر نبود حتی یه کمک کوچیکی به مامانم بکنه و پیش خودش میگفت دختراش پشت کامپیوتراشونن اونوقت من برم کمک خالم؟ولی من و خواهرم واقعا مشغول کار بودیم آخه من لیسانس کامپیوتر خوندم و مدام مشغول فراگیری و تقویت زبانهای برنامه نویسی هستم و خواهرم هم معماری خونده و مشغول آماده کردن پایان نامشه.
    خلاصه بعد از اینکه من باهاش دعوا کردم و کلی هم پیش همه خودشو به موش مردگی زد و می گفت اگر من بابام زنده بود اینطور نمیشد و این حرفا.
    بعد از این ماجرا من گشتم و یه کار خیاطی براش پیدا کردم و الان دو ماهی هست که تو کارخونه تولیدی لباس کار میکنه از صبح ساعت 7 میره تا 6 بعد ازظهر هم میاد خونه.مامانم و یکی دیگه از خاله هام میبینن خسته میشه میره سرکار، همش دعا میکنن که یه خواستگار براش پیدا بشه که شیراز موندگار بشه و مجبور نشه برگرده خونشون ولی چون دختر خاله من زیبا نیست هرکس که تا حالا اومده خونمون خواستگاریش وقتی میبیننش میرن. زشت نیستا خیلی، ولی خیلی سبزه هست .من خیلی دوست دارم از خونمون بره ولی متاسفانه با اینکه اینقدر واسطه ها خواستگار میفرستن هیچ کسی نیست ازش خوشش بیاد و من امیدم رو از دست دادم که از خونمون بره .وقتی از کار برمیگرده یکسره میشینه به حرف زدن موقع خواب هم اینقدر خر و پف میکنه که من اذیت میشم و کلا خیلی دختر شلوغیه و روحیاتشم با من و خواهرم یکی نیست تازه من فقط کافیه یکم خرو پف کنم پا میشه من رو از خواب بیدار میکنه به قول خواهرم میگه چند وقت دیگه این ما رو از خونمون بیرون میکنه.خلاصه من خیلی دوست دارم از خونه ما بره همش هم دارم دعا میکنم.واقعا من نمیتونم تحمل کنم کسی با من و خواهرم زندگی کنه.به خدا اینقدر دلم تنگ شده واسه روزایی که من و خواهرم تنها بودیم.
    چرا نمیره خونشون آخه؟!!!! واقعا هم نمیتونیم بهش بگیم بره خونتون چون همه پامیشن ازش دفاع میکنن و میگن چرا میگید بره خونشون .من واقعا از نظر روحی با موندن دختر خالم مشکل دارم .به خدا هر روز فکر میکنم سکته میکنم آخرش.مامانم هم هر روز صبح باید پاشه واسش غذا بپزه و حسابی هم لوسش کرده و کلا شده نون خور اضافه و مایع دردسر من. از طرفی هم میترسم خدا ناراحت بشه و منو مجازات کنه.
    ووی ی


    من باید چکار کنم؟؟؟
    هرچی میخوام خودم رو قانع کنم تا مهربون تر باشم نمیشه
    یعنی من واقعا آد م بدی هستم؟؟؟
    تو رو خدا راهنماییم کنید.

  2. کاربر روبرو از پست مفید maryam988 تشکرکرده است .

    maedeh120 (چهارشنبه 19 آذر 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 93 [ 02:33]
    تاریخ عضویت
    1393-5-15
    نوشته ها
    40
    دستاوردها:
    3 months registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 138 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وقتي كه دختر خاله ات خونه نيست با مادرتون صحبت كنيد اگه مادرتونو راضي كنين كه بايد بره اونوقت يه جوري با سياست ميفرستنش ميره ولي بايد نظر خواهر و مهمتر از اون مادرتو با خودت يكي كني نميدونم شما چطور ميتوني حريم شخصيتو با دخترخاله ات قسمت كني من جاي شما بودم هرگز اجازه نميدادم تو اتاقم بخوابه

  4. 3 کاربر از پست مفید ماهك تشکرکرده اند .

    maryam988 (چهارشنبه 19 آذر 93), szd (چهارشنبه 19 آذر 93), نیکیا (چهارشنبه 19 آذر 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 20:16]
    تاریخ عضویت
    1393-9-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    4,510
    سطح
    42
    Points: 4,510, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    120

    تشکرشده 32 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای خدا. خب من چکار کنم.
    به خدا کلافه شدم .خواهرم با من هم عقیده هست .مامانم هم چون دختر خواهرشه چیزی نمیگه.ولی نظر من براش مهمه .ولی میدونید چیه من فکر میکنم دلیل منطقی ندارم که بگم.من واقعا از لحاظ احساسی مشکل دارم.
    احساس من دقیقا مثل یه حیوونیه که به حریم خصوصیش تجاوز شده و خیلی عصبیه.
    من میترسم از قهر خدا .میترسم بهش ظلم بشه اگر بهش بگم برو خونتوت.
    خونه خودشون تو روستا بزرگه ولی داداشش زن گرفته و دوتا بچه داره که کوچیکن .قبلا با این موضوع مشکلی نداشت و با هم زندگی می کردن خوب ولی از وقتی طعم خونه ما رفته زیر دندوونش دیگه خونه خودشون شده کابوس براش.
    بعدشم میخواد شیراز بمونه بلکه یه شوهری شیراز گیرش بیاد.حالا بماند که بچه های روستا هم نیومدن خواستگاریش .
    آخه الان دخترای سبزه دیگه خریدار ندارن.(خیلی سبزه)
    خدا من دوست ندارم دختر خالم خونمون بمونه.
    قبلا خالم میگفت دختر خالم نباید بره سر کار ولی شانس من الان هیچی نمیگه.
    خدا. من میخوام گریه کنم
    واقعا هیچ ضربه ای بهم نمیزنه.ولی شدم مثل زنایی که هوو اومده رو سرشون

  6. کاربر روبرو از پست مفید maryam988 تشکرکرده است .

    نیکیا (چهارشنبه 19 آذر 93)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 93 [ 02:33]
    تاریخ عضویت
    1393-5-15
    نوشته ها
    40
    دستاوردها:
    3 months registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 138 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گفتم كه عزيزم با مادرت در ميون بزار مادرت يه بهونه خوب بياري و با سياست ردش ميكنه ميره خونشون اين كار چند تا حسن داره اعصاب و روان شما اروم ميشه دختر خاله ات اگه بعد از مدتي بنا به صلاحديد شما و مادرت بخواد بياد خونتون اين دفعه قشنگ حريم شخصيشو حاليش ميكني من كه غريبه ام اعصابم داغون شده با خوندن حرفات چطوري تحمل ميكنيش يه وقت هست يكي انقدر با شعوره انقدر مهربونه و به حريم خونه خاله اش احترام ميزاره ادم از معاشرت باهاش لذت ميبره ولي حتي ادم خوبم ادم يه مدتي ميتونه تو خونه اش نگه داره هيچ چيزي به خرابيه اعصابت نمي ارزه ميدوني چ بلايي سر پوستت و موهات مياد وقتي حرص ميخوري! هر چ زودتر ردش كن بره مگه شما مسئوله شوهر دادنه دختر خالتونين شايد تا اخر عمرش خواستگار خوب نداشت بعدم خواستگار داشت زنك ميزنين دو روز مياد خونتون و ميره مادرتون بايد فكر شما و خواهرت باشه هيچ مسئوليتي قبول نكنين همين دختر خانم اگه تو مدتي كه خونه شماس بلايي سرش بياد صد نفر ميان سرتون دادو بيداد ميكنن ضمن اينكه من معتقدم دختران روستا چون تو محيط بسته بودن خيلي زود فاسد ميشن و پر رو البته همه دخترا اينطور نيستن ولي چند موردي كه من ديدم اينطور بودن متاسفانه. اولين قدم حرف زدن با مادرت دومين قدم از اتاقتون بيرونش كنين حالا به هر بهانه اي فقط با خواهر و مادرت قبلش كاملا هماهنك باش كه دو قطره اشك نريزه همه چيو به نفع خودش عوض كنه تصميم بگير اول به ارامش خودت احترام بزاري اولويت اول خودت هستي

  8. 2 کاربر از پست مفید ماهك تشکرکرده اند .

    maryam988 (چهارشنبه 19 آذر 93), نیکیا (چهارشنبه 19 آذر 93)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مرداد 95 [ 15:24]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,922
    سطح
    39
    Points: 3,922, Level: 39
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    94

    تشکرشده 539 در 149 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام عزیزم
    در این که خونه خودته و حق و الویت با شماست که شکی نیست .. شما هم از هر نظر بهتره چیزی نگی و با مادرتون صحبت کنی و ایشون هر طور صلاح میدونن ... اما از اون طرف شاید ایشون به شما پناه اورده اگر بتونی مثل خواهرت باهاش رفتار کنی و دوسش داشته باشی که خیلی خوبه.. از قهر خدا نترس سعی کن با مهربونیات لطف خدا شاملت بشه...در مورد ازدواجم ابه اندازه ادما سلیقه ها یمتفاوت هست و ایشونم چون سبزست اینطور نیست که اصلا ازدواج نمیکنه...شما اگر ایشونو با هر رفتارشون بتونید بپذیرید مطمئنن هم احساس بهتری خواهی داشت و هم ارامش داری... ولی اگر واقعا نمیتونی تحمل کنی با مادرت صریح صحبت کن و بگو نمیتونی ..

  10. 2 کاربر از پست مفید ida bahrami تشکرکرده اند .

    maryam988 (چهارشنبه 19 آذر 93), szd (چهارشنبه 19 آذر 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 20:16]
    تاریخ عضویت
    1393-9-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    4,510
    سطح
    42
    Points: 4,510, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    120

    تشکرشده 32 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببینید دختر بدی نیستا.
    فکر کنم بدی از من باشه که دوست ندارم سه تا بشیم. کلا از بچگی اینطور بودم که از شلوغ پلوغی بدم میومد ولی خداییش ما هیچ دلیل محکمی واسه فرستادنش به خونونشون نداریم.خواهرم میگه تو خیلی حساسی و سخت گیری.
    بدبخت دختر خالم بعد از اینکه از سر کار اومد ساعت 6 میشینه 1 ساعتی حرف از سر کارش میزنه و بعدشم غذا میخوره تلوزیون میبینه و ساعت حد اکثر 9 دیگه میخوابه.تا صبح ساعت6:30
    ولی من نمدونم چرا دوس ندارم بمونه خونمون.
    میخوام یکی بهم کمک کنه یه دلیل منتقی واسه فرستادنش به خونشون پیدا کنم
    یا اینکه واسه موندنش تو خونمون منو متقاعد کنید یا نصیحتم کنید

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مرداد 95 [ 15:24]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,922
    سطح
    39
    Points: 3,922, Level: 39
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    94

    تشکرشده 539 در 149 پست

    Rep Power
    42
    Array
    عزیزم اپ تا حالا شده فکر کنی شاید بعدا تو زندگی خودت شرایطی پیش بیاد که دورو برت شلوغ باشه؟ پس انعطاف پذیریتو زیاد کن ...من وقتی بچه بودم همیشه خونمون شلوغ بود پر از مهمون خیلیا میومدن و میموندن واسه مدت طولانی ... چون تجربشو دارم میدونم سخته اما در عین حال خیلی هم خوبه و ادم کلی مهربون تر میشه و مهمتر از همه گذشتو کاملا لمس میکنی... حالا که ایشون یه شرایط کار براش پیش اومده و ظاهرا خانواده شما هم غیر شما مشکلی ندارن با حضورش شما هم سعی کن دوسش داشته باشی الان شما حساس شدی به ایشون... یه مدت سعی کن از این دید بهش نگاه کنی... در نهایت اگر واقعا نمیتونی جدی با خانواده صحبت کن و نیاز به دلیل منطقی هم نیست چون اولویت با خودته ....

  13. کاربر روبرو از پست مفید ida bahrami تشکرکرده است .

    maryam988 (چهارشنبه 19 آذر 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.