عززززیزم!!!

با خوندن نوشته هات احساساتی شدم
افرین خیلی فهمیده ای که به مامانت افتخار میکنی
چقدر سختی کشیدی
چقدر نگران شدی
اخه همه رو مادر حساسن و تو بیماری و درد کشیدن مادرتو دیدی
ولی انقدر روح قدرتمندی داری که بتونی حمایتش کنی ببریش بیرون و الان باهم خوشحال باشین.
چندروز پیش مامانم جایی رفته بود تا اخر شب نیومده بود گوشیشم خاموش شده بود نمیدونستم چکار کنم هزار جور فکر و خیال میومد سرم خیلی جاها رفتیم نبود
همه درد و غم دنیا ریخت تو دلم همینطور جلو همه داشتم اشک میریختم مثل سیل اخه رو این موضوع خیلی حساسم.
بعد نگو مامان من پاشده رفته عروسی
دختر دوستش خاسته بهم زنگم بزنه گوشیش خراب شده بوده و فکر میکرده من میدونم کجاست.
فکر کنم با این اشک ها داری دلی از عذا در میاری ادم گاهی نیاز داره گریه کنه نباید جلوشو بگیره حتی تو خیابون هرچند فرهنگمون مشکل داره با این قضیه .
ذوق کردی برای همینه گریه میکنی ذوقی که تهش یه دل درد کشیده است.
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
علاقه مندی ها (Bookmarks)