به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    46
    Array

    نمیدونم چرا اینقده احمقم. کمکم کنید.

    سلام ببخشید میدونم مشکلم خیلی مسخره اس ولی واقعا درگیرم باهاش.

    من هر کاری انجام میدم یا حرفی میزنم بعد ازش پشیمون میشم.

    همش فک میکنم الان بقیه در مورد من چی فکر میکنن. فکر میکنن من چقدر احمقم یا چقدر بچه ام یا ... مثلا من میام همین سایت همش به

    این فکر میکنم اگه با اسم کاربری خودم بیام تو یکی ببینه منو
    بشناسه فکر میکنه من چقدراحمقم که هر روز میام مطالب اینسایتو میخونم!!!

    در حالی که از یه طرف دیگه میدونم مردم مگه بیکارن !!! مثلا تو تایپیک یکی پست میذارم یا از یه مطلبی خوشم میاد لایک میزنم یا تشکرمیکنم

    همش فکر
    میکنم کارم اشتباه بوده یا مثلا شما ناراحت میشید من اینجا یه مطلبو پست میکنم.

    اینایی که گفتم یه مثال ساده اس. یه مثال از رفتارام میگم که داره دیوونه ام میکنه.

    من قبلا یه دختری بودم که اهل حرف زدن با پسرا نبودم خیلی درس خون بودم و یه مقاله ی isi و یه کتابم تو رشته ی خودم دارم.

    واسه همین تو دانشگاه همه ی استادام منو میشناسن. کلا آسمون
    تا زمین با بقیه دانشجو ها فرق داشتم و الانم دارم!!!!.

    بعد نزدیک یه سال پیش هی احساس احمقیت میکردم که چرا همه دوست پسر دارن من ندارم!!!

    واسه همین تصمیم گرفتم روابطمو با پسرا خوب کنم یه هویی در عرض یک روز از این ور به اون ور شدم.

    مثلا من اصلا به آرایش اعتقادی نداشتم. بعدش از روزی که تصمیم گرفتم عوض بشم کلا مدلم عوض شد.

    قبلا به پسر جماعت رو نمیدادم. از اونروز با سه چهار تا پسر مهربون شدم.
    فقط تصمیم گرفته بودم با پسرا دوست بشم. واس همین اصلا سن

    و رشته و قیافه و اخلاقو ... برام
    مهم نبود.هر جا هر پسری میدیدم میشستم باهاش حرف میزدم دکترا ارشد کارشناسی خوشتیپ بد تیپ تنبل درس خون ارازل مذهبی. فقط تنها محدودیتم هم دانشگاهی بودن بود. به خدا الان که دارم مینویسم بد جوری دارم خجالت میکشم از

    احمقیتم.
    اصلا قصد بدی نداشتم فقط میخواستم مثل دخترای دیگه باشم همین. اصلا مثل بعضی از دخترا که دنبال قصد خاصی هستن مثل

    ازدواج یا درس یا سو استفاده یا ... نبودم.

    متاسفانه با سه چهار تا پسر خیلی لجن هم رشته ای بد جوری صمیمی شدم. سر این قضیه خیلی ها بهم میگفتن چرا با این پسرا حرف

    میزنی؟ باور کنید حتی استادای دانشگاه هم برام نگران بودن.

    مثلا من که با اونا حرف میزدم به خاطرشون الکی میرفتم کلاساشون و ... استادا تو کلاس یه چیزایی میگفتن و متلک مینداختن و من احساس میکردم با منن.
    یا وقتی نمیرفتم تو کلاس اسم منو
    میاوردن و در مورد من حرف میزدن و بچه ها بهم خبر میدادن. البته چند بار نه اینکه همیشه. اینو که دیگه توهم نمیزدم واقعا سراغمو از بچه ها میگرفتن. یا با تعجب نگاهم میکردن!!!

    حتی یه بار که تو سالن داشتم با یکی از این پسرا حرف میزدم یکی از استادام از حرص اینکه چرا نرفتم پیشش زنگ زد به حراست.

    چون سالن خلوت بود هیچ کس نبود خیلی تابلو بود!!! مسئول حراستم بهم گفتش استادم بهش گفته بیاد بهم تذکر بده و بپرسه دلیل رفتارام چیه ولی سفارش کرده بهم گیر نده که کارت دانشجویی مو ضبط کنه یا تو پرونده بنویسن !!! ولی من هیچ دلیلی نداشتم فقط میخواستم مثل بقیه باشم همین.

    الان دوباره عوض شدم . به اون پسرا محل نمیذارم. دوباره مثل قبل شدم. ازلحاظ ظاهر و رفتار در عرض چند روز.
    حالا پسرا هی بهم زنگ میزنن میگن چی شده!!!
    الان مشکلم اونا نیستن!!! اصلا برام ارزش ندارن. الان خیلی از استادای دانشگاهم خجالت میکشم.

    خیلی موقعیت خوبی برای درس خوندن ارشد تو
    دانشگاه خودمون دارم ولی چون ازشون خجالت میکشم نمیخوام برم. میخوام کنکور بدم برم یه دانشگاه دیگه. میخوام دیگه منو نبینن.
    قبلا با استادام خیلی حرف میزدم ولی یه مدت میدیدمشون
    فقط سلام میدادم فرار میکردم یا پشتمو بهشون میکردم. سر این رفتارام کلی باهام بد شدن!!! الان خیلی از رفتارای بچه گانم خجالت میکشم.

    مثلا الان چند روزه فکر میکنم چرا من نرم خارج. یعنی برم دنبال بورسیه واس دکتری یعنی اینجا ارشد بخونم واسه دکتری برم و دیگه برنگردم.

    باور کنید یک قرون پول ندارم. از لحاظ مالی در حدی هستم که باید بهم
    صدقه بدین. ولی میخوام دیگه اینجا نباشم.

    دوست دارم اصلا دانشگاه نرم. هیچ کس منو نبینه. پسرا برام مهم نیستن.


    ولی هیچ کدوم از دخترا دوست
    ندارم منو ببینن. یا استادام. دوست دارم هیچ کس منو نشناسه از اول شروع کنم. ولی نمیشه که.

    ولی دارم اشتباه
    میکنم میدونم.

    خدایا چقدر من احمقم.
    ویرایش توسط تیام : جمعه 24 مرداد 93 در ساعت 13:16

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array
    تو که اشتراک ازاد داری
    این حالتاتو به مدیر همدردی بگو ببین چیه نظرشون
    راستی تو تو چند روز یه دفعه ای فهمیدی هم اینکه چطور ارایش کنی هم چطور پوششتو عوض کنی هم اینکه چطور بری با پسرا حرف بزنی؟؟؟ همه اشو به این زودی تو چند روز یاد گرفتی؟
    الان مشکلت خجالته فقط؟ خوب خجالت نکش! درستو بخون.

  3. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    chaplos (جمعه 24 مرداد 93), تیام (جمعه 24 مرداد 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 آبان 93 [ 13:50]
    تاریخ عضویت
    1393-4-01
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    421
    سطح
    8
    Points: 421, Level: 8
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 26 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    راستشو بخوای من با این که پسرم ولی تجربه مشابه شمارو دارم

    من یه مدت توی دوران پیش دانشگاهی به سرم زده بود که چرا همه دوستام دوست دختر دارن و من ندارم!!! میدونی چی شد؟؟
    افتادم دنبال دوست دختر پیدا کردن در صورتیکه اصلا مال این حرفا نبودم . حتی یاد نداشتم چی باید بگم!! ولی چون بعضی از دوستام راحت این کارو انجام میدادن با خودم میگفتم پس منم باید انجام بدم. با کلی تغییرات توی ظاهر و مو لباس و .... عزممو جزم کرده بودم که باید با یکی دوست بشم. بعد از اینکه یه مدت مغزم با این کارای بیهوده گذشت و از درسم عقب افتادمو در بین بعضی از دخترای همسایه آبرویی برام نموند کلا تصمیم گرفتم بشم همون آدم سابق ( آخه مارو چه به این کارا!)
    خلاصه بعضی وقتا روم نمیشد از خونه بیام بیرون. حتی دوست داشتم از این شهر بزنم برم یه جای دیگه. ولی میدونی چی حالمو خوب کرد؟

    بی خیالی

    همه آدما توی زندگیشون اشتباه میکنن و مطمئنم نصف آدمای اینجا تجربه مشابه اینو داشتن. پس اینقدر نگو "من احمقم " وگرنه خودتم باورت میشه. با گذشت زمان حالت یکم بهتر میشه ولی شاید اون احساس خجالت رو داشته باشی پس بزن به در بی خیالی. اینم بعنوان یه تجربه توی زندگی خودت داشته باش . 10 سال از داستان من میگذره و من یاد گرفتم ما همینیم که هستیم و ذاتمون تغییر پیدا نمیکنه.
    اگه شرایط ادامه تحصیل و گرفتن ارشد رو توی شهر خودت داری به هیچ عنوان به شهر دیگه نرو . آدم روی حساب حرف و فکر مردم برای آیندش تصمیم نمیگیره. شما همون دختر موفق و با استعدادی هستی که خانوادش بهش افتخار میکنه و ابن از همه مهمتره.
    مطمئن باش هیچ استادی اونقدرا براش اهمیت نداره که شما یک سال پیش توی راهرو با کدوم پسر حرف زدی! همونطور که اینجا کسی براش مهم نیست که شما چه مدت از وقتتونو به خوندن تاپیکها و پست گذاشتن میگذرونین.
    شما که توی رشته تون موفقی و کتاب و مقاله داری سعی کن با یکی دوتا کار علمی نظر استادارو دوباره جلب کنی. این وسواس فکری رو هم که داری میتونی توی کارگاههای آموزشی بر طرف کنی.
    پس بعنوان یه آدم با تجربه توی این زمینه میگم بزن به بی خیالی و با مشغول کردن خودت با کارایی که دوست داری اصلا بهش فکر نکنی. ورزش کردن هم خیلی میتونه بهت کمک کنه حتما امتحان کن

  5. 4 کاربر از پست مفید shadow2910 تشکرکرده اند .

    ARAM-ESH (شنبه 25 مرداد 93), chaplos (جمعه 24 مرداد 93), roozbeh220 (چهارشنبه 26 شهریور 93), تیام (جمعه 24 مرداد 93)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 03 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1393-5-16
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    8,220
    سطح
    61
    Points: 8,220, Level: 61
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 230
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    44

    تشکرشده 19 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من موندم چرا بعضیا بجای اینکه برای خودشون زندگی کنن برای مردم زندگی میکنن :|
    تو یه اشنباهی کردی و الان بهش پی بردی کسی حق نداره که بخواد تو رو با حرفاش و رفتاراش عذاب بده اگر تو حتی بری یه کشور دیگه مطمن باش باز هم یه چیز میگن نباید که از اونجا هم فرار کنی!!! درکل برای خودت زندگی کن همین...

  7. 2 کاربر از پست مفید chaplos تشکرکرده اند .

    roozbeh220 (چهارشنبه 26 شهریور 93), تیام (جمعه 24 مرداد 93)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    46
    Array
    میگم من الان یه ساله مشکل دارم برا الان نیست که !!! این گند پارسالمه که دانشگاه میرفتم!!! گندای پارسالمو میگم عزیزم. گذشته رفته تازه ناراحتیش یادم افتاده الان پشیمونم .

    دانشگامو 6 ترمه تموم میکردم ولی به خاطر اون پسرا یه سال دیگه الکی رفتم.

    در مورد تیپمم چادر سر میکردم دیگه پارسال سر نمیکردم . به جای مانتو بلند کوتاه میپوشیدم الان دوباره میخوام سر کنم. آرایشگاهم میرفتم .الان تصمیم گرفتم اونجوری آرایش نکنم.

    آخه تو خانواده ات مثل من نیستن. من قبلا حق آرایش نداشتم دعوا کردم کتک خوردم واسه اینکه ابروهامو اصلاح کنم!!!

    خوب خودمو شبیه یکی از دوستام کردم همین. هر کاری اون میکرد منم کردم. دوست داشتم مثل اون باشم.

    دوست نداشتم این جا اعتراف کنم ولی احساس میکنم دارم یه احمق بازی بدترو شروع میکنم. یه چیزایی برام مهم بود دیگه برام مهم نیست.

    کاش به همین راحتی که میگی بود. به روم نمی آوردم. یعنی به نظرت به روم نیارم آخه یادم نمیره!!! مگه مردم فراموش میکنن هی به روم میارن دیگه!!!

    باشه این پستو تو خصوصی کپی میکنم ولی دیگه مثل قبلی کلا انتقال نمیدم. نمیتونم تصمیم درست بگیرم.

    - - - Updated - - -

    shadow عزیز و chaplos خان سلام

    آخه من خرس گنده ام الان!!! بچه نبودم که عزیز!!!

    کلا همین جوری ام یه کاری رو انجام میدم بعدش پشیمون میشم. ولی این یکی خیلی بده افتضاحه!!!

    میدونی الان چرا رو مغزمه؟ چون شنبه میخوام برم دانشگاه!!! موندم چه جوری برم باز یکی یه چیزی بهم نگه!!!


    من موندم چرا بعضیا بجای اینکه برای خودشون زندگی کنن برای مردم زندگی میکنن :|
    چون هیچ وقت نمیذارن خودم باشم. بچه بودم تو خونه دعوام میکردن چرا این کارو میکنی چرا اون کارو میکنی!!!


    الان به زور میخوان مجبورم کنن ازدواج کنم. اونم با کی!!! من الان 23 سالمه بابام کتکم میزنه!!! بهم میگن دیگه ترشیدی!!!

    حق ندارم درس بخونم چون به نظر خانواده ام پر رو میشم. سر کار نباید برم و ... آخه مردم این جوری نیستن. همه عادی ان. دنبال پولن دنبال خوش بختی ان. من دنبال راحت کردن فکر خودم از مشکلاتم.

    مشکلات خونه به درک همیشه داشتم ولی گند زدنای دانشگاهم که تقصیر خودمه . تقصیر کسی نیست!!! به زور مجبورم نکردن فک میکردم کم دارم میخواستم مثل بقیه باشم!!! خوش

    بگذرونم. خسته شدم از بس زدن تو سرم.

    اصلا از این که یکی دعوام کنه میترسم. نظر آدمایی که برام مهمن اندازه ی مرگ و زندگی برام اهمیت داره.


    آدم روی حساب حرف و فکر مردم برای آیندش تصمیم نمیگیره

    دقیقا به خاطر گند پارسالم نمیخوام برم دانشگاه خودمون. و مطمئنم همه ی استادام یادشونه من دقیقا داشتم تو سالن با کی حرف میزدم!!!


    مرسی جواب دادین. ببخشید پراکنده اس هی reply میکنم پاک میشه. این خلاصه بود.

  9. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array
    دختر خوب اخه مردم ادمو ار ابنحا به یه جای دیگه کلا فراموش می کنن
    به نظر من این حالتاتو به مدیر همدردی بگو. اینکه یه دفعه ای همه چی رو عوض کردی
    به جاش برو ارایشگری کلاس درست حسابی پیدا کن برو یاد بگیر. هر چی دوست داری. ارایش عروس مانیکور شینیون کوپ یا هر جی
    یعنی هر با می رفتی ارایشگاه پول میدادی ارایشت کنن بیای دانشگاه؟

    منی که نگات کنم از دور به عنوان یه ادم غریبه اصلا برام اونقدر مهم نیست که با کی داشتی کی حرف می زدی.اما برام مهمه که ثبات رفتاری نداشتی. اینو یادم می مونه. اینو به مدیر همدردی بگو.
    در نهایت هر کار هر کار که ادم بکنه اگه یه مدت زمانی یه روال معقول و ثابت داشته باشه کم کم بقیه به همین روال ثابتی که بیشتر دیدن عادت می کنن و می پذیرن. پس نگران نباش. زندگیتو بکن. کاری کن که فکر می کنی درسته.راهی رو برو که فکر می کنی درسته. هر وقت تزلزل پیدا کردی مشورت کن با کسایی که متخصصن مثل کارشناسای همین تالار.
    به خودت فکر کن. فقط به خودت.

  10. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    تیام (جمعه 24 مرداد 93)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 آبان 93 [ 13:50]
    تاریخ عضویت
    1393-4-01
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    421
    سطح
    8
    Points: 421, Level: 8
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 26 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کد PHP:
    آخه من خرس گنده ام الان!!! بچه نبودم که عزیز 
    مگه آدم بزرگا اشتباه نمیکنن؟
    کد PHP:
    نظر آدمایی که برام مهمن اندازه ی مرگ و زندگی برام اهمیت داره
    اینجوری که شما حرف میزنین نظر همه آدمای دنیا حکم مرگ و زندگی براتون داره!!!!

    کد PHP:
    دقیقا به خاطر گند پارسالم نمیخوام برم دانشگاه خودمونو مطمئنم همه ی استادام یادشونه من دقیقا داشتم تو سالن با کی حرف میزدم!!! 
    نکنه فکر کردین مهمترین آدم تو دانشگاهتون هستین و همه استادا صبح تا شب به شما فکر میکنن؟!

    کد PHP:
    موندم چه جوری برم باز یکی یه چیزی بهم نگه!!! 
    مثلا چی؟
    کم کم رفتار و برخوردتون رو تغییر بدین تا تو دید و جلب توجه دیگران نباشین

  12. 2 کاربر از پست مفید shadow2910 تشکرکرده اند .

    paniz93 (شنبه 25 مرداد 93), تیام (جمعه 24 مرداد 93)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    46
    Array
    باشه مینوش میگم به مدیر. . نمیدونم چرا نمیتونم تو بخش خصوصی پست بذارم.

    ولی کلا وقتی قاطی میکنم این جوری میشم. یعنی ثبات رفتاری دارم ولی وقتی جونم به لبم میرسه قاطی میکنم دیگه هیچی نمیفهمم!!!!

    یعنی هر با می رفتی ارایشگاه پول میدادی ارایشت کنن بیای دانشگاه؟
    اولاش آره ولی خوابگاه دوستای با سلیقه زیاد داشتم.

    نکنه فکر کردین مهمترین آدم تو دانشگاهتون هستین و همه استادا صبح تا شب به شما فکر میکنن؟!
    یکی از استادام بهم زنگ زد بیا با هم صحبت کنیم. یکی دیگه اس ام زده بهم دانشگاه باهاش صحبت کنم در مورد مقاله و پایان نامه وقتی میخوام ارشد بخونم باهاش کار کنم!!!

    آخه اسممو زدن دانشگاه که با معدل قبول شدم!!!

    به من فک نمیکنن ولی حرف بیخود زیاد میزنن. میفهمید چی میگم!!! پارسالو کلن نصیحتم میکردن . یه جوری نگام میکردن. هی میگفتن مشکلت چیه. نمیدونم به نظر خودم فقط با من

    اینجورین. همشونم نه ها چند تا شون. یکی شون که خیلی جوونه اون کلا خیلی هوامو داشت همیشه نمره هامم چک میکرد به روم میگفت چرا فلان درسو کم شدی.. یکی شون پیره

    همیشه بهم میگفت تو مثل دخترمی. یکیشونم یه کشور خارجی درس خونده همش بهم گیر میده اون الان اومده ایران بهم زنگ زده. این سه تا مخصوصا اون جوونه خیلی برام مهمن.

    مثلا این استادم که تو خارج درس خونده با هم قبلا خوب بودیم همش منو دعوت میکرد اطاقش در مورد اینکه جونیاش چقد بدبخت بوده و بی پول زنش ازش طلاق گرفته و به روز سیاه

    نشوندتش اینا صحبت میکرد تا به من حالی کنه که زیادم بد بخت نیستم. بهم انگیزه بده ولی من همش فک میکردم داره منو به خاطر شرایط مالی بده خانواده ام مسخره میکنه بیشعور

    میدونست خونه ی ما کجاست و من وضعم خرابه ولی عمدا ازم میپرسید. واس همین دیگه باهاش حرف نمیزدم.

    اینجوری که شما حرف میزنین نظر همه آدمای دنیا حکم مرگ و زندگی براتون داره!!!!
    من خیلی خجالتی ام . هر کی در مورد من نظر بده کلی در موردش فکر میکنم.

    مطمئنم ازم میخوان بپرسن چیکار میکنی پس چه مرگته!!!! من همش نگرانم چی بهشون بگم!!! به نظرشون من باید تا الان یه مقاله ای چیزی کار میکردم یا یه جا میرفتم کار. خیلی بهم

    میگفتن پس چیکار میکنی!!! میدونم به خاطر انگیزه هستش ولی من جوابی ندارم. بگم خونه نشستم غصه میخورم تو در مورد من چی فکر میکنی استاد گرامی!! نمیگن تخته ات کمه آخه !!!

    آخرین پروژه ای که داشتم که میتونستم در عرض نهایت یه هفته تحویل بدم باور کنید یه سال طولش دادم آخرشم تحویل ندادم بدون هیچ دلیل عقلانی ای . اونقدر وضعیتم وخیم بود تو جلسه ی گروه مطرح شد .

    دانشگاه آبرو واسم نموند!!! قضیه تا آموزش کل دانشگامون رفت!!!

    این که الان استادم زنگ زده بهم یعنی خودمو زدم به اون راه ؟ برم بهش بگم چه مرگم بود؟ آبروم میره. یعنی رفته!!! اون موقع ها میدیدمش بهش سلام میدادم اونم هی تلاش میکرد

    باهام شوخی کنه ولی من باهاش حرف نمیزدم پشتمم میکردم بهش آخرش باهام چپ افتاد نمره مو نداد دعوا کشیده شد تا معاونت آموزشی منم مثل خر حتی یه صفحه تحویلش ندادم.

    نهایت چند برگه چون اصلا برام مهم نبود. نه به خاطر اینکه باهاش دعوا کنم یا حرصشو در بیارم نه. عمدا نبود من اهل بی احترامی نیستم. مشکلم اینه که تو انجام کارام دقیقه 90 رو هم رد کردم.

    کم کم رفتار و برخوردتون رو تغییر بدین تا تو دید و جلب توجه دیگران نباشین
    مشکل منم همین کارا تابلومه.!!! دیگه گذشته رفته ولی الان چیکار کنم معقول به نظر برسه؟

    یعنی الان به نظرتون خودمو بزنم به اون راه. میدونید آخه جوابی هم برا کارام ندارم . فقط تو خونه مشکل دارم که الحمد لله از بچگی داشتم اونم زیاد. الان به جز مریضی مامانم و بابام دعوا

    سر ازدواج کردن من با آدمی که ازش متنفرم و اینکه بابام میگه حق دانشگاه رفتن نداری مشکل جدی ای ندارم. اینا هم چند وقت طاقت بیارم حل میشه.

    لطفا بگید الان جای من بودید واین همه رفتار برعکس داشتید دقیقا چیکار میکردید؟

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 خرداد 94 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1393-2-25
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    1,305
    سطح
    20
    Points: 1,305, Level: 20
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    223

    تشکرشده 126 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما وسواس فکری داری درموردش سرچ کن اکثر حالتهای شما درموردش صدق میکنه درمانش بادارو ممکنه وهم بامشاوره

  15. کاربر روبرو از پست مفید مامان فربد تشکرکرده است .

    تیام (جمعه 24 مرداد 93)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    46
    Array
    ببخشید مامان فرید من نمیتونم برم با یه روانشناس رو در رو صحبت کنم. آخه خجالت میکشم. گریه ام میگیره. به خدا امتحان کردم رفتم ولی نتونستم حرفمو بزنم بهش پیش روانپزشکی که

    آشنا بود رفتم یه چیز دیگه گفتم اونم گفت مشکلی نداری منم اومدم خونه.

    ویژگی ها رو خوندم خیلی هاش مثل منه. ولی به خدا نمیتونم، برمم اینا رو نمیگم. احساس میکنم خیلی مشکلاتم مسخره اس چون روابط اجتماعی خوبی ندارم یا فک میکنم بچه ام

    اینجوری ام . میترسم بهم بخنده.

  17. کاربر روبرو از پست مفید تیام تشکرکرده است .

    مامان فربد (جمعه 24 مرداد 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.